تادانه

ادبيات قزوين هم دارد جهانی می شود ...

تازه از قزوين رسيده ام و کلی خوشحالم که بلاخره ادبيات قزوين هم دارد جهانی می شود با جلساتی که درخصوص ادبيات داستانی برگزار می کند.

چند هفته قبل حسن لطفی عزيز گفته بود که جلسه ای است و تو هم بيا داستان بخوان. گفتم که اگر قرار باشد اين روزها کسی داستان بخواند محسن فرجی است که بعد از يک وقفه چند ساله دوباره شروع کرده به نوشتن و هر هفته بروبچه هايی که می روند پاتوق ۷۸ داستانی از او می شنوند، گفت باشد پس تو بيا و در ميزگرد شرکت کن. گفتم باشد و ماند تا هفته قبل که از جمشيد شمسی پور شنيدم که دعوت نامه هايی از طرف کانون پرورش فکری - مرکز آفرينش های هنری قزوين- برای بچه ها فرستاده شده و دعوت نامه ی تو هم همين يکی دو روز به دستت می رسد. بعد جمشيد از لقمان دهقانی نامی ياد کرد که مسبب برگزاری اين جلسه است و اگرچه اولين بار بود که اسمش را می شنيدم اما خوشحال بودم که بعد از مدتها باز يک جلسه ،‌ آن هم درباره داستان در قزوين برگزار می شود.

آخرين بار در جلسه ای که مهدی خليلی، همراه هميشگی حسن لطفی و از نويسندگان قزوينی در حوزه هنری قزوين برگزار می کرد و گويا هنوز ادامه دارد شرکت کرده بوديم؛ درست زمستان سال ۱۳۷۸ و با محسن رفته بوديم که داستان کجايی اش را آن شب آنجا خواند. اين داستان بعد ها در کارنامه و کتابش چاپ شد و همين داستان جزو تک داستان های برگزيده جايزه گلشيری جايزه گرفت و کسانی که نقش ۷۹ را خوانده اند لابد اين داستان را هم ديده اند.

ماند تا اين جلسه. محسن که کار داشت و نيامد. خود من هم مانده بودم که آخر درست که اين جلسه درباره داستان است اما به چه مناسبتی و با چه موضوعی قرار است برگزار می شود. بعد که دهقانی چند روز پيش زنگ زد که شنيده ام شما و محسن فرجی نمی آييد دوباره زنگ زده ام از او پرسيدم که آخر برای چی اين جلسه برگزار می شود. گفت برای داستان.

ياد خودم افتادم که سال ۷۷ وقتی تازه فارغ التحصيل شده بودم و بيکار بودم از طرف هلال احمر مسبب برگزاری جلسات هفتگی هنرمندان قزوينی شدم و به اين زنگ زدم و به آن خبر دادم و آمدم تهران و دعوت نامه ی خدابيامرز ساعد فارسی رحيم آبادی را برايش آوردم که آمدند و همه صحبت کردند؛ گزارش اين جلسه را مجيد بالدران شاعر در هفته نامه حديث قزوين چاپ کرد. چه مکافاتی بود؛ هيچ کس هيچ کس را قبول نداشت و با التماس همه را جمع کردم و بعد که اين جلسات ادامه پيدا کرد خود من ديگر نرفتم و ... اصلا ديگر قزوين نرفتم.

صبح با ايرنا و ساينا و مادر ايرنا راه افتاديم طرف قزوين که مادر ايرنا زوار را ببيند- آخه پدر و مادر و برادر من تازه از کربلا اومدن. بعد که هم من ساعت سه راهی سينما کانون قزوين در شهرک کوثر شدم. جدا که شهرک کوثر و مينودر با چند شهرک اقماری کنارش قزوين را دو چندان کرده اند و ديگر قزوين ، قزوين قديم نيست که من حتی ده دوازده سال قبلش ديده بودم. پرسان پرسان رسيدم.

هنوز احمد غلامی، نويسنده که دعوت بود با محمد حسينی داستان نويس قزوينی و ويراستار نشر ققنوس نيامده بودند. نيم ساعتی با حسن لطفی و قاسم قوامی و سامانی و مهدی خليلی و علی قانع سر کرديم تا رسيدند.

تا اين جای قضيه مقدمه بود و بعد علی قانع داستان خواند.

سال ۷۴ حسن لطفی توی دفتر هفته نامه ولايت قزوين جلسه داستان داشت که لطف اين جلسات جدا از داستان خوانی، آشنايی با علی قانع، مهدی خليلی و زنش فريبا غفاری معافی،پروانه زاغ زيان، ارژنگ تورانی و بعد ها فريدون حيدری ملک ميان بود که آشنايی با اين نفر آخری برای من نقطه عطفی بود. فريدون تهران بود و به تازگی آمده بود قزوين و شده بود ويراستار ولايت. تازه هم داستانی چاپ کرده بود به اسم مرگ بی توبه بی وصيت که در نوع خودش بی نظير بود و هنوز هم که هنوز است خواندنی است؛ اين کتاب را نشر آبی،‌ زير پل کريمخان دارد. محسن فرجی هم بود. اولين بار که رفتم اونجا علی قانع داستان خواند و ...

بعد از داستان خوانی علی قانع، امروز از سامانی خواستند تا درباره زبان شناسی و ادبيات سخنرانی بکند که حرف زد و بعد از احمد غلامی - نمی دانم چرا ولی اين بار احساس کردم که چقدر دوستش دارم و می خواهمش و ... دست آخر بيرون جلسه رفتم و بوسيدمش- . غلامی به بچه ها سلام کرد و تشکر و گفت که حرف های زيادی برای گفتن آماده داشته اما چيزی نمی گويد و منتظر می ماند تا داستان های بچه ها را بشنود. بعد آمد پايين.

آن وقت سيد قاسم قوامی، نمايشنامه نويس و مجری جلسه از بچه های دعوت کرد که بروند برای ميزگرد. من بودم و مهدی خليلی و حسن لطفی و محمد حسينی. خدا خدا می کردم که به احمد غلامی هم بگويند بيايد بالا.

گفتند و آمد.

بحث جالبی شروع شد با جلسه گردانی حسن لطفی درباره ادبيات بومی و ادبيات جهانی که کاش ضبط کرده بودم و اينجا تمامش را می آوردم. نشان به آن نشان که يک ساعت و نيم حرف زده شد و حرف زده شد و من که خيلی چيزها ياد گرفتم. ديدم که کسی داشت فيلمبرداری می کرد اگر امکانش پيش بيايد ازش خواهش می کنم تا اين ميزگرد را پياده کند و به من بدهد تا شما هم بخوانيد.

خلاصه اين که جلسه برگزار شد و جای همه تون خالی بود که لااقل باقلوا بخوريد و کيف کنيد که ادبيات قزوين هم دارد جهانی می شود....

Labels: , ,

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
0 Comments:

Post a Comment