تادانه

اين ها را برای بروبچه های داستان نويس بندرعباس و قزوين و ... نوشته ام
وقتی شهرستان بوديم وضعيت سختی بود مدام فقط کلمات مبهم می شنيديم که برايمان معما بود و در خواب و بيداری آرزو می کرديم که کاش بيشتر ميان ما با گوينده اين کلمات مبهم دوستی ، آشنايی، رفاقتی و حتی شاگردی ای باشد تا بدانيم که چه می گويد. کلماتی که همچنان غريب است برای بسياری از نسل های امروز که علی رغم فاصله سنی اندکشان بسيار با ما فاصله گرفته اند.

چند روز پيش که بندرعباس بوديم بسيار روبه رو شدم که می آمدند جلو و بعد از سلام و احوالپرسی با خجالت می پرسيدند که شما يوسف عليخانی هستيد؟ می گفتم بله. و بسيار شنيدم که می گفتند ما فکر می کرديم که شما بايد لااقل ۴۰ - ۴۵ سال را داشته باشيد.

مکافاتی است . جوان بيست ساله امروز که نه سال قبل، من همسن و سالش بودم چنين تصوری از کسانی دارد که به گونه ای همنسل اوست و گمان می برد که من سن پدرش را بايد داشته باشم و شهريار وقفی پور دو سه سالی از پدرش کوچکتر و مهدی يزدانی خرم ۵۰-۵۵ ساله و هوشيار انصاری فر و حسن محمودی که ناگفته پيداست که ۶۰ ساله اند.

وقتی گفتم که شهريار وقفی پور دو سال از من کوچکتر است و مهدی يزدانی خرم پنج سال و محمودی و هوشيار چهار پنج سال از ما بزرگترند، باور نمی کردند که پس چرا؟

راستی چرا؟

يک بار محسن فرجی يک جايی گفته بود که نسل ما خيلی زود پير شده است و من توی ذهنم نمی رفت که يعنی چی و در اين سفر که به گونه ای برای من اولين سفر ادبی بود ثابتم شد که ما خيلی زود پير شده ايم.

توی شهرستان که بوديم يکی می آمد و می گفت که نسل اولی ها ....

می مانديم که نسل اولی ها کيا هستن و تا می گشتيم و يکی را پيدا می کرديم که کتاب های صادق هدايت ، صادق چوبک، محمدعلی جمالزاده و بزرگ علوی را داشته باشد و هنوز نخوانده و نفهميده يکی می آمد که کجاييد که رمان نويی ها همه ساختارها را زير پا گذاشته اند.

می رفتيم شلم شوربايی به اسم داستان می نوشتيم که دوست منور الفکری که لابد مدتی هم آمده بود تهران و لابد در اتاق هايی کرايه ای های بچه های مرکز در درکه و ... نشسته بود به شهرستان ما می آمد و می گفت ديديد که نسل سومی ها چه انسجامی دارن.خوش به حالشون که پشتشون گلشيری ای و براهنی ای هست.

بعد حرف از جويس می شد و جريان سيال ذهن که درسته که اوليس اش ترجمه نشده لااقل برويد دوبلينی ها را بخوانيد، سيمای مردهنرآفرين در جوانی و ... بعد فاکنر بود که با خشم و هياهوش سرمان را بردند و هيچ کس يادمان نداد که چطور بخوانيمش و ....

باز پدر ع.پاشايی را خدا بيامرزد که برايمان نوشت که چطور شعرهايی شاملو را بخوانيم که درک بکنيم و بفهميم که چی می گويد و ...

داستان پسمدرن و بازی جديدی که بود...

بعد نسل دومی ها که ابراهيم گلستان و بهرام صادقی و گلشيری و دولت آبادی و تقی مدرسی و دانشور و ابراهيمی و محمود بود و ...

نمی دانم امروز چرا دلتنگم اما دوست داشتم تا در سلسله يادداشت هايی اين موضوع را دنبال کنم که بروبچه های شهرستانی چه مکافاتی دارند تا برسند به جريان های حاکم بر ادبيات کشور .

اين که می گويم بروبچه های شهرستانی ، به اين دليل است که اگر بروبچه های مرکز نشين اسم کتابی را بشنوند يک روزه نه لااقل دو سه روزه می توانند کتاب موردنظر را تهيه کنند و بروند به جلسات ادبی که يک ديکتاتور کوچولو هم اگر در راس شان بود جا عوض کنند و بروند يک جای ديگه و اگه نشد جمع بشن و يک جمع خودمانی تشکيل بدهند اما در شهرستان ها چطور. بگذريم از شيراز و اصفهان به عنوان مثال که خود بحث مفصلی را می طلبد.
youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
0 Comments:

Post a Comment