تادانه

در حاشيه ی مجموعه داستان قدم بخير مادربزرگ من بود
يک سال بود که نوشته بودمشان و جرات نمی کردم چاپشان کنم و بعد که ايرنا و فرخنده آقايی و يکی دو تا ديگر از دوستان تشويقم کردند تازه ماجرا شروع شد.

اول اسم مجموعه قدم بخير مادربزرگ من بود ، نبود و دوست داشتم که اسمش باشد سمک های سياهکوه ميلک. به همين اسمی هم که من دوستش داشتم و اسم يکی از داستان های مجموعه هم هست رفت پيش اولين ناشر. رد شد. دومی شرايط احمقانه ای گفت. سومی گفت که دوسال ديگه می تونم چاپش کنم. چهارمی گفت که ليست شان پر است. پنجمی گفت اگر رمان بود چاپش می کرديم. ششمی گفت مجموعه داستان فروش ندارد. هفتمی که معروف نبود و می خواست تازه اولين کتاب هايش را دربياورد.... خيلی جاها رفتم و نشد...

مانده بود نشر افق که فکر نمی کردم کتابم را دربياورند چون طی يکی دو سال گذشته کارشون گرفته بود و کتاب های خوبی درآورده بودنداما داستان ها مورد قبول قرار گرفت و قرار شد مجموعه داستانم به اسم قدم بخير مادربزرگ من بود ، منتشر بشود.

حالا از بهمن ماه پارسال که قراردادش رو امضاء کردم درست نه ماه و اندی می گذرد. اول رخوت نشر پس از نمايشگاه کتاب ارديبهشت ماه گريبانش رو گرفت ، بعد کتاب توی ارشاد گم شد و بعد هم مدت زيادی .....

امروز شنيدم که قدم بخير مادربزرگ من بود ، بالاخره مجوز نشر گرفته و طرح جلدش هم آماده است و الان از پيش ناشر می آيم. طرح جلد را هم ديدم . بد نشده نمی دانم چرا ولی فکر می کنم بهتر از اين هم می شد درآوردش.

بعد به خودم گفتم يعنی تا يک ماه ديگه ما هم نويسنده حساب می شيم؟

شما چی می گين؟

راستی يادم رفت از احمد غلامی تشکر بکنم...

Labels:

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
0 Comments:

Post a Comment