تادانه

گفتگويی که هرگز سر نگرفت...
با ساسان قهرمان
وقتی مرداد ماه امسال به من گفتند كه تو گفتگو های سايت سخن را انجام بده، از يك طرف تمايلی به انجامش نداشتم كه نمی خواستم دوباره درگير مباحث حاشيه ای بشوم كه داشتم داستان های ننوشته ام را می نوشتم و می خواستم تا خودم باشم كه بعد از شش سال دويدن و چاپ نسل سوم داستان نويسی امروز در گفتگو با نويسندگان، كار خلاقه كرده باشم( هيچ وقت يادم نمی رود كه وقتی به پيشنهاد فرخنده آقايی و پيگيری علی اشرف درويشيان به پكا رفتم و فرم درخواست عضويت كانون نويسندگان ايران را گرفتم كه شرايطش، داشتن دو كتاب است، زمان امضاء فرم اميرحسن چهلتن به من گفت كه تو چون كار خلاقه ای تا به حال انجام نداده ای، من فرمت را امضاء نمی كنم كه البته خود درويشيان و يكی از اعضاء امضا كردند و...).
با اين حال درگير كارهای غير خلاقانه ام شدم و با علی خدايی، شهرام رحيميان، رضا قاسمی ، خسرو دوامی، بهرام مرادی، مهرنوش مزارعی، رضا جولايی، ياشار احد صارمی، بيژن بيجاری و جواد مجابی گفتگو كردم كه به غير سه گفتگوی آخری، باقی در سايت سخن موجود است و اين ها هم به زودی در سخن قابل خواندن خواهد شد.
در ادامه كار با سخن، هميشه گفتگو با ساسان قهرمان، مهستی شاهرخی، رضا دانشور، مليحه تيره گل و نويسندگان ادبيات مهاجر برايم آرزو بود كه پيدا كردنشان عملا غير ممكن شده بود.
دو ماه پيش بعد از اينكه گفتگوی من با رضا قاسمی در سايت ادبيات و فرهنگ استفاده شد، در اعتراض به اين كار، نامه ای به مانی( ميرزا آقا عسگری ) نوشتم كه وقتی به من جواب داد، متوجه شدم كه ساسان قهرمان مسوول بخش داستان اين سايت است. مانی من را به قهرمان وصل كرد. قهرمان ايميلی به من زد و اين آغاز آشنايی من با نويسنده ای بود كه در تمام مدت مطالعه بر روی ادبيات مهاجرت هميشه اسمش را شنيده بودم و افتخار بود برايم مصاحبه كردن با او، اما بدبختانه كتابش را نداشتم.
به من گفتند كه سپيده زرين پناه كتاب نويسندگان مهاجرت را دارد و بعد از اينكه بارها با او تماس گرفتم، در نهايت به من گفت كه كتاب را به كسی امانت داده و بعد با محمد محمدعلی تماس گرفتم. او هم گفت كه كتاب را به كسی امانت داده و مانده بودم تا يادم افتاد كه جواد مجابی و فرخنده حاجی زاده و شهريار مندنی پور و چند نفر ديگر از نويسندگان كه سالی چند بار برای سخنرانی به خارج از كشور می روند، بايد اين كتابها را داشته باشند.
با مجابی كه تماس گرفتم، از روابط شخصی اش با او گفت و اين كه قهرمان، يكی از كتابهايش را به او تقديم كرده است. من كه بارها با اصرار سخن برای مصاحبه با مجابی روبه رو شده بودم با اين اميد كه لااقل كتاب قهرمان را اينطوری به دست خواهم آورد يك ماه و اندی پيش به خانه مجابی رفتم و مصاحبه ای با او كردم. اما در پايان مصاحبه مجابی گفت كه نمی داند كتابهای قهرمان را كجا گذاشته است و من دست خالی از كوی نويسندگان درآمدم.
فرخنده حاجی زاده هم كه آخرين سخنرانی اش با موضوع ادبيات فارسی در مهاجرت در پاريس بود به من گفت كه ندارد و تمام بحث گفتگوی ما اين شد كه در پاريس از او پرسيدند كه عليخانی بر چه مبنا نسل سوم را چاپ كرده و بر چه مبنايی با نويسنده ها مصاحبه كرده است كه من فقط ساكت شدم و او گفت حالا اين كتاب را چطور می توان تهيه كرد و كدام ناشر اين كتاب را چاپ كرده است و...
حالا تنها گزينه ام خود قهرمان بود كه از كجا كتابت را پيدا كنم. می دانستم كه امكان فرستادن كتاب توسط خودش و بوسيله پست عملا غير ممكن بود كه تجربه اش را داشتم؛ پروين عزيز ( وبلاگ من در اين آبادی) يك بار دو كتاب از مهشيد اميرشاهی را از آلمان برايم فرستاد كه هرگز به دستم نرسيد و بعد فهميدم كه كتاب تنها توسط مسافر امكان رسيدن پيدا می كند و لا غير و پست جمهوری اسلامی...
قهرمان گفت كه سيد ابراهيم نبوی، طنز نويس مشهور دوم خرداد و ايرج طهماسب ، بازيگر و كارگردان كلاه قرمزی ، كتابهای من را دارند.
با هزار مكافات توانستم نبوی را پيدا كنم. موضوع را گفتم( يك ماه پيش) و گفتم كه ساسان قهرمان به شما سلام رساند. نبوی گفت كه باشد برايتان می آورم، فردا با من در روزنامه همبستگی تماس بگيريد. به طور متوسط در دوهفته بعد از اين صحبت، يك روز در ميان با او تماس گرفتم و هر بار عذر خواهی كرد كه فردا ... فردا ديگر برايتان می آورم.
بعد همان هزار مكافات بود برای پيدا كردن شماره تماس طهماسب كه نهايت شماره ای از شركت سينمايی صحرا پيدا كردم و برايش پيغام گذاشتم. شماره خانه اش را به من ندادند كه.... دو سه ساعت بعد از پيغام گذاشتن ، دوباره تماس گرفتم و با خودش صحبت كردم كه خيلی هم اظهار خوشحالی كرد و برای قهرمان سلام رساند. قرار شد كه به محض پيدا كردن كتابها تماس بگيرد. يك هفته بعد كه ديدم خبری نشد ، دوباره تماس گرفتم به من گفتند كه آقای طهماسب گفتند كه خودشان با شما تماس می گيرند كه البته گرفت. مادرم دفعه اول گوشی را برداشت كه من حمام بودم. دوباره تماس گرفت و عذرخواهی كرد كه من همان اوايل كه كتابهای آقای قهرمان را به ايران آوردم به ناشری دادم تا منتشر بشوند ، ولی بدبختانه نه كتابها چاپ شدند و نه به من برگردانده شدند؛ چون ديگر ناشر را پيدا نكردم.
دوباره به قول يكی از دوستان، با چونه ی آويزون ، با نبوی تماس گرفتم و خواهش كردم كه كتاب را بياورد كه من بروم از او بگيرم و او قول فردا را داد يعنی ديروز؛ يكشنبه يازده اسفند.
ديروز كه تماس گرفتم و تا اسم خودم را گفتم و اينكه قهرمان، كتاب و... با ناراحتی گفت آقا ! اسم قهرمان ديگر برای من فوبيا شده است، زنگ بزنيد تا...
ديگر چيزی نشنيدم و فقط خداحافظی كردم و اين ها را نوشتم كه لااقل ساسان قهرمان بخواند تا بداند كه گويی ديگران هرگز نخواهند گذاشت من با او مصاحبه كنم تا ده هزار تومان بگيرم و ...
youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
0 Comments:

Post a Comment