تادانه

نسل جديد، نسلی بی تجربه است
به بهانه رمان زير چاپ محمدحسن شهسواری؛
پاگرد؛ اثری متفاوت در کارنامه نويسندگان نسل جديد
اين روزها کمتر پيش آمده که داستانی بخوانم و لذت ببرم يا به عبارتی اين روزها کمتر داستان دلنشينی که داستان باشد منتشر می شود و معضلی چنين بغرنج در حالی رخ داده که کتاب پشت کتاب منتشر می شود و نگاه آماری به اين مقوله، نگاهی دهان پرکن است.
اين که می گويم داستان دلنشين ، از زاويه ديد خودم پيش می روم که هر داستانی ، جدا از توجه به فرم و تکنيک و زبان بايد زنده باشد و جان داشته باشد و از تجربه های مختلف نويسنده اش خبر دهد.
پاتوقی اين روزها به راه افتاده که قريب به اتفاق شرکت کنندگان آن را نويسندگان نسل جديد يا چنان که برخی از دوستان اصرار دارند، نويسندگان نسل پنجمی تشکيل می دهند. در آخرين جلسه ای که صاحب اين قلم در آن شرکت داشت، نزديک به ۲۸ نويسنده جوان در آن حضور داشتند. اغلب اين نويسندگان يا مجموعه داستان چاپ شده دارند يا داستان هايشان درحال چاپ است و يا هنوز مجموعه ای برای چاپ آماده نکرده اند اما داستان می نويسند.
وقتی تمامی داستان های نويسندگان اين نسل خوانده می شود، تصور نمی شود که اين گروه دارای تجربيات کاملا متفاوت از هم بوده اند. داستان ها با فضا و زبان و تکنيکی کاملا مشابه نوشته شده اند و هيچ نکته بارزی به چشم نمی آيد که بگوييم الف نسبت به ب متفاوت می نويسد و ب نسبت به ج دنيايی ديگر نشان داده است.
جالب تر اينکه بسياری از اين گروه نويسندگان را جوانانی شهرستانی تشکيل می دهند. نويسندگانی از اصفهان، شيراز، کرمان،‌ قزوين، گيلان، خراسان و ... تمامی اين ها هم دارای تجربيات مخصوص به خود هستند که خدا نکند من خواننده با اين ديد پيش بروم که داستانی که می خوانم از نويسنده ای مثلا شيرازی است. داستان نويسنده شيرازی با داستان فلان نويسنده قزوينی و خراسانی و ... هيچ فرقی ندارد و همه با فرهنگ غالب و تکنيک مطرح پايتخت نوشته اند و می نويسند. نه زبانی متفاوت می يابی و نه موضوعی مختلف از آنچه نويسندگان تهرانی می نويسند. درست که زبان معيار و زبان نوشتاری به زبان تهرانی نزديک است اما وقتی فلان شخصيت شمالی دارد در داستانی حرف می زند نه اصطلاحی شمالی می يابی و نه لحن ديالوگ يک انسان از آن خطه.
خيابان ها و کوچه ها و خانه ها و شخصيت های تمام داستان ها شبيه هم تصوير می شوند و گويی همه در يک الگوی مشخص بزرگ شده و مثل هم حرف می زنند.
نمی دانم دليل چنين گرايشی را در چه بايد دنبال کرد اما من وقتی به تجربه شخصی خودم نگاه می کنم می بينم که به عنوان مثال وقتی سال ۱۳۷۵ به فلان جلسه ای می رفتم و در آنجا داستان های ميلکی و فضای کارگری خودم را می خواندم با لب ورچيدن های دوستان شرکت کننده روبه رو می شدم که: مثلا درباره روستا نوشتی خب که چی؟ بهتر از دولت آبادی خواهی نوشت؟ درباره کارگرها چقدر می توانی بنويس؟ دوره چنين نوشتن هايی گذشته و وووو.
نهايت اينکه جوان بيست و يکی دو ساله ای که چنين حرفهايی می شنود به گمان شما چطور می نويسد؟ از چه زبانی استفاده خواهد کرد؟
داستان ها می شود کپی از هم و يک زبان و يک فرم و يک شکل.
***
دليل نوشتن چنين مقدمه مفصلی اين بود که طی هفته گذشته رمان تازه حروف چينی شده دوست عزيزم، محمدحسن شهسواری را خواندم. عجيب بود برايم؛ عجيب و خواندنی.
طی سال های گذشته زمانی که مجموعه داستان درگريز گم می شويم نوشته محمد آصف سلطانزاده منتشر شد، دچار چنين هيجانی شده بودم که احساس کردم پس می توان اينطور هم نوشت. می توان چنين مستقل بود. آصف به خوبی دنيای مخصوص به داستان های خود را با زبان و لحنی مناسب با آن فضا را ساخته بود. فضايی که فقط اختصاص به سلطانزاده داشت.
داستان های سياسنبوی صفدری را هنوز هم من و هم دوستان ديگر دوست داريم و خود من بارها و بارها سراغ آن رفته ام و دو رهگذر ، کلاس درسی برايم بوده، با کوچه کرمانشاه کيف کرده ام و با سياسنبو و آکو سياه ، داستان خوانده ام.
رمان زير چاپ شهسواری که پيش از اين مجموعه داستان کلمه ها و ترکيب های کهنه را از او خوانده ايم برای اولين بار نويد اين را می دهد که نسل من هم می تواند از تجربيات منحصر به فرد خود بنويسد. داستانی که حاصل تجربه های شخصی نويسندگان است و گامی برای دور شدن از فضای غالب داستان نويسی امروز و زير پا گذاشتن کليشه ها.
شهسواری در آغاز با نگاه به ۱۸ تير و فاجعه کوی دانشگاه و تظاهرات دانشجويان، داستان را شروع می کند و اين نگاهی است که نويسندگان مثلا معاصر ما کمتر به آن توجه دارند که چقدر موضوع روز و قابل نوشتن در اطراف آنها وجود دارد.
نويسنده رمان ۳۰۸ صفحه ای پاگرد با فصل بندی رمان خود، در هر فصل به يک موضوع می پردازد. در يک فصل از خاطرات کودکی خود می نويسد، در فصلی به نوجوانی و دوران سربازی، در فصلی ديگر درباره پزشکی می نويسد که در مناطق محروم دارد کار می کند و در يک فصل به قبل از انقلاب می رود. در فصلی ديگر...
ميان هر چند فصل هم چون نخ تسبيحی دوباره به موضوع اصلی خود گردآمدن تعدادی از آدم های متفاوت در يک خانه نزديک دانشگاه تهران برمی گردد. اين نخ تسبيح تا آخر ادامه پيدا می کند و شهسواری مجال پيدا می کند در فصل های مختلف فضا سازی کند و به نوعی دنبال به راه افتادن چنين تظاهراتی بگردد و هم شخصيت های مختلفش را به خواننده اش بشناساند.
برعکس نويسندگان نسل امروز، بويژه نسل من که شناخت درست و حسابی از جامعه اطراف خود ندارند، شهسواری به خوبی اين جامعه را می شناسد و اين شناخت به او کمک می کند تا چشم اندازی را نشان بدهد و به راحتی بتواند آن را بشکافد. جزيياتش را تشريح کند و تصنعی هم جلوه نکند.
قرار نيست نويسنده پاگرد حتما پزشک باشد تا بتواند درباره آن پزشک منطقه محروم بنويسد و چنانکه شهسواری می گويد ساعت ها پای صحبت چنين شخصيتی نشسته تا پزشک پاگرد را خلق کند.
او تجربه جنگ را چنان به خوبی نشان می دهد که يک از درخشان ترين نوشته ها در اين باره است و ديگر نه سياهی ديده می شود و نه سپيدی . همه چيز چنان است که بايد باشد.
علی رغم اين که شهسواری سعی داشته لحن و زبان هر فصل با فصل ديگر متفاوت باشد، اما باز در چند فصل، ضعف اين موضوع به چشم می آيد. اشکالات زبانی انگشت شماری نيز در داستان وجود دارد که با اندکی ويراستاری جدی اين موضوع می تواند از بين برود.
بعد از خواندن رمانی با چنين حجمی ، فقط می توانم دست مريزاد بگويم که چه خوب تجربه های مختلف و گاه شخصی خود را دوباره در قالب رمان خلق کرده است.
اميدوارم به زودی رمان پاگرد منتشر بشود و شما هم از آن لذت ببريد.

.....
عرب ها در جام جم

امروز ۷۵ روز از حضور من در روزنامه جام جم می گذرد؛ ۷۵ روز پر از کار و لذت.

زمانی هم که در انتخاب کار می کردم اگرچه کارم مونيتور و ترجمه شبکه های ماهواره ای الجزيره و ابوظبی و العربيه و ... بود و خبرهای بين الملل ، اما هيچ وقت از برنامه های فرهنگی وهنری غافل نبودم و بخشی از گفتگو های برنامه مبدعون تلويزيون ابوظبی و رواييون تلويزيون الشارقه را به فارسی برگرداندم که در صفحه ۵ روزنامه انتخاب چاپ شده اند.

مجموع اين گفتگو ها را زمانی جمع کردم که کتابی بشود برای معرفی رمان نو عرب، چرا که اغلب اين گفتگو ها با نويسندگان طيف رمان نو عرب بود، با اين حال وقتی از اين انتشارات به آن انتشارات رفتم ، هيچ ناشری حاضر نشد چاپشان کند که :

عرب ها هم مگر ادبيات دارند؟

عرب؟

ملخ خورا.

شکم و زير شکمشون رو جمع بکنن خيليه.

ووووو.

نهايت اينکه مجموع ده پانزده گفتگوی ادبی که آنجا ترجمه کرده بودم، حالا مانده توی بايگانی کتابخانه ام.

بعد که رسيدم به جام جم، دوست نازنينی که رييس گروه فرهنگ و هنر جام جم است از نوع کارم استقبال کرد و قرار شد روزی دو سه خبر فرهنگی هنری به صفحه آخر بدهم که گهگاهی در همين وبلاگ آنها را خوانده ايد.

اما از آنجا که سايت اينترنتی جام جم به گونه ای مستقل از روزنامه جام جم کار می کند و تنها بخشی از خبرها و مطالب بلند و فيچری روزنامه را استفاده می کند، در اينجا می خواهم مروری داشته باشم بر فعاليت ۷۵ روزه ام در گروه فرهنگ و هنر.( اين صفحات را به شکلpdf می گذارم)

مصاحبه با نويسندگان عرب:
طاهر بن جلون، نويسنده مراکشی
سعد القحطانی، نويسنده عربستانی
ابراهيم نصرالله، نويسنده فلسطينی
مصاحبه با شاعران:
سميح القاسم، شاعر فلسطينی - بخش اول
سميح القاسم، شاعر فلسطينی - بخش دوم
عبدالوهاب البياتی، شاعر عراقی
مصاحبه با اهالی تئاتر:
محمد صبحی، بازيگر و کارگردان مصری
هنرهای تجسمی:
گفتگو با آمنه النصيری، نقاش يمنی
نقادی هنر است- گزارش گفتگو
معرفی موزه هنرهای معاصر مصر
مروری بر زندگی ناجی العلی، کاريکاتوريست معروف فلسطينی
داستان:
داستان و بيوگرافی زکريا تامر، نويسنده سوری
داستانی از خودم
کتابخانه ها:
معرفی کتابخانه ی ابوظبی
معرفی کتابخانه الاسد
يادداشت:
يادداشت الياس الخوری، نويسنده لبنانی
يادداشت سردبير سايت بيان الکتب
جهانی سازی:
گفتگو با طاهر لبيب، رييس علوم اجتماعی عرب
يادداشت خودم
موسيقی:
گفتگو با ال دی ميولا
درباره ادبيات:
همه چيز درباره هری پاتر؛
........
ناجی العلی
....
جهاني سازي نمي تواند فرهنگ خود را تحميل کند... بقيه
.......
همه چيز درباره هری پاتر؛
هری پاتريسم
جی.کی. رولينگ، نويسنده ای که يک شبه معروف و ثروتمند شد
youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
0 Comments:

Post a Comment