تادانه

یک ایرانی ام؛ دیلمی ام

کلاه نمدی، نشانی از دیلمیان که تاکنون هم مانده؛ در تخت جمشید هم هست

امشب عزادارم؛ کیان ایرانی یا کیسان ابوعمره را کشتند؛ دیلمی ها را قتل عام کردند؛ عرب ها پاسخی برای این خیانت دارند؟ حالم خیلی بد است؛ خیلی.
هر بار با دیدن فیلم مختارنامه، آرزو می کنم کاش آن زمان بودم و یکی از فداییان دیلمی می شدم. انگشتانم گز گز می کند و قلبم تند تند می زند.
همیشه از معاصر بودن گریزانم. من یکی از دیلمی های گمشده در تاریخم؛ کاش به جای کیان ایرانی، این تن هدف شمشیرها و تیرهای عرب های جاهل می شد. کاش.
در دانشگاه ، ادبیات عرب خواندم و یک دهه مترجمی این زبان را کردم و چند کتاب از آن برگردانم به فارسی اما همیشه در عجب بودم چرا هیچ ناشری دوست ندارد از عرب ها چیزی چاپ کند. در سفرم به بلندی های جولان هم دیدم که عرب ها به چشم یک عجم ِ کون نشور به ما نگاه می کنند. حالا با دیدن این قسمت از مختارنامه، کمی دریافتم ماجرا را؛ کمی البته.
از قسمت اول «مختار» با آن همراهی کرده بودم؛ از همان لحظه اول که در میان کشاورزان بود و «کیان» آمد و داستان قیام آغاز شد. حالا بعد از کشتن کیان، دیگر فکر نکنم رغبتی به دیدن بقیه این سریال عربی پیدا کنم؛ اگرچه تردید ندارم «میرباقری» هم امشب خیلی گریه کرده.
youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
0 Comments:

Post a Comment