تادانه

از گفته‌های «اسماعیل فصیح»
• هنگام نوشتن، آنچه در ضمیر ناآگاه می گذرد برای خود نویسنده هم روشن نیست.

• مفهوم واژه فلسفه داستان نویسی برای من روشن نیست. کسی که خواننده جبری باشد ممکن است نویسنده جبری هم بشود.

• ساختارِ دیگر دادن به زندگی کودکی و جوانی و هستی – عقده ها- در ایام نوجوانی با نوشتن «خاطرات» طبیعی است ... اما پس از ایام جوانی جدی می شود، گرفتاری ناآگاهانه روحی می شود و اگر پس از سی سالگی هم ادامه پیدا کند، متاسفانه به قیمت از دست رفتن صفات عادی زندگی روزمره می شود و نشو و نمای بدی پیدا می کند. من فکر می کنم از سی سالگی به صورت مزمن و لاعجلاج این «جنون نوشتن» را داشته ام.

• برای نوشتن روال بر این است که اولین کاری که می کنم باید نام، تز و یک خلاصه طرح یا Abstract داشته باشم. به نظر من حتی برای داستان کوتاه هم باید همین مسیر را طی کرد. شعر البته فرق دارد. دنیای شعر دنیای احساس و عشق است ولی برای نوشتن یک داستان کوتاه یا رمان باید حتما با تز و طرح و نام و نقش کاراکترها پیش رفت. من اسم و خلاصه طرح را می نویسم و می زنم به دیوار.

• اصولا صبح ها می نویسم. هیچوقت نشده بعدازظهرها بنویسم. برای ترجمه یا ویراستاری بعدازظهرها شده اما برای نوشتن تا آنجا که یادم است از 14، 15 سالگی از ساعت 5، 6 بیدار بوده ام، یا می خوانده ام یا می نوشته ام.

• بعضی کارها هست که خیلی سریع پیش می رود. یک روز مثلا ممکن است 30 صفحه بنویسید و یک روز هم مکن است به خاطر یک واژه بلند شوید بروید یزد. چرا؟ چون اگر شما دارید اثری خلق می کنید و می نویسید، باید بهترین و صحیح ترین ماتریال را داشته باشید و بهترین پژوهش ها را هم انجام بدهید. خواننده کافی است فقط یک غلط را در اثرتان ببیند؛ این در کل برداشت او از اثر تاثیر می گذارد.

• اکثر نوشته های من با اتفاقاتی که برای من رخ داده و کسانی که من را تکان داده اند، به نحوی بستگی داشته است. مرگ و جنگ و انقلاب ها، بخصوص انگیزه های شدیدی بوده اند.

• سمبل ها یا نشانه و تمثیل ها می توانند آشکار باشند و یا می توانند ناآگاهانه به ذهن نویسنده و خواننده پیام هایی بدهند.

• در حالی که شبه روشنفکران ایرانی در پاریس نشسته اند و برای ایران غصه می خورند و شعر می خوانند، بچه های کارگران در آبادان تکه تکه می شوند.

• وقتی بچه بودم «شاهنامه» را تقریبا می پرستیدم. شب ها یواشکی می رفتیم پشت در قهوه خانه ته بازارچه درخونگاه می نشستیم – داخل راه مان نمی دادند چون تریاک می کشیدند ما بیرون می نشستیم – و به این نقالی گوش می کردیم و می رفتیم توی هپروت رستم و سهراب دنیای کیانی ... حالا شاید خود حکیم ابوالقاسم فردوسی هم یک هم چنین چیزی توی ذهنش داشته یا از سال های بچگی آن احساس را داشته ...

• شب و روز گاهی سه چهار تا کتاب را در آن واحد می خواندم. یکیش فرض کنید «آگاتا کریستی» یا «ریموند چندلر» بود که توی رختخواب می خواندم. یکیش ممکن بود «ویلیام فاکنر» باشد که بیرون می خواندم و یکی «جوک های ایرلندی» که برای بچه ها می خواندم.

• در سال 1319 یا 1320 که پنج شش سالم بود و خواهرم توی زیرزمین قصه ها را برایم بلند بلند می خواند، چه شعر، چه نثر؛ مثلا نظامی و یا نویسندگان ایرانی ای مثل آقای «مشفق کاظمی» داشتیم «تهران مخوف» که خوب، چقدر می شود این ها را خواند؛ یا آقای «محمدعلی جمالزاده» و آقای «حجازی» را. آقای «صادق هدایت» هنوز آن طور که باید در جامعه برای ما مطرح نبودند حال آن که – از 20 سالگی – ایشان من را خیلی تکان داد. «بوف کور» را مثلا سالی دو – سه بار می خواندم. ولی خواندن ترجمه ها، قسمت مهمتر دنیای خواندن من بودند. چون از دنیای بزرگتری صحبت ی کردند. وقتی هم که رفتم آمریکا که اقیانوسی بود؛ دو سه تا کتاب را در آن واحد می خواندم.

• چیز دیگری که در زندگی و خیالپردازی من تاثیر داشت، فیلم است.

• درباره کتاب باید گفت که از میان چندین وسیله هنری که داریم حالا از موسیقی بگیریم ، نقاشی، شعر، رمان، فیلم و چیزهای دیگر، من فکر می کنم کتاب به طور کلی، داستان، به فرد خیلی خیلی نزدیک تر است تا حتی فیلم در ویدئو و در تنهایی. چرا؟ چون وقتی شما رمان می خوانید، شما هستید و کلمات و مرکب و کاغذ ... بدون تصویر، بدون موسیقی و بدون حس و احساس شعر. بنابراین شما بیشتر داخل آن می روید و بخشی از آن می شوید. فیلم کمتر می تواند آن اثر را داشته باشد، حتی بهترین فیلم ها هم که از روی کتاب های بزرگ ساخته شده اند باز اثر کتاب را ندارند. چون شما وقتی رختخواب هستید یا روی صندلی نشسته اید دیگر کاملا جذب کلمات شده اید.

• یکی از بهترین علایق من علاوه بر شاهنامه، کارهای «عبید زاکانی» است. حافظ که دیگر بخشی از زندگی من بود.

• «معیار نهایی» یک کار خوب «زمان» است نه فروش زمان تالیف آن ... اگر یک اثر هنری پنجاه سال بعد از مرگ مولف یا ناشر یا نقاش یا فیلمساز هنوز مورد توجه اجتماع بود، آن کار خوب است.

• الان چرا کارهای اصیل آقای صادق هدایت و بعضی دیگر به صورت مخفی جلوی دانشگاه وجود دارد؟ 50 سال دیگر هم باز وجود خواهند داشت. موش و گربه عبید الان ممنوع است ولی من فکر می کنم بیش از 20 ترجمه از آن در جهان هست و هرساله بیرون می آید. پس این «معیار نهایی» است.

• ما فانی هستیم و می رویم اما کار ما و اثر ما خوب باشد ماندگار خواهد بود.

** از کتاب «گفتگوها» علی دهباشی/ صدای معاصر/ تهران 1379/ صص 167 تا 210/ زمان گفتگو با اسماعیل فصیح: 1373 **

Labels: , ,

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
0 Comments:

Post a Comment