تادانه

ماندن يا رفتن ...
همين دو دقيقه پيش توي بالكن بودم و با يكي از دوستان همكار كه داستان‌ نويس و روزنامه نگار خوبي است و زماني مجله ادبي اينترنتي منتشر مي كرد صحبت مي كردم كه يك دفعه بي مقدمه گفت «تو پوستت مثل بعضي حيوونا خيلي كلفته كه هنوز از پا نيفتادي با اين همه فضاي بدي كه در اينترنت هست.»
پرسيدم «يعني چي؟»
بعد توضيح داد چهار سال پيش، بعد از اين كه وبلاگش را بست و دات كام شد و يادداشتي ادبي نوشت و كلي بد و بيراه بهش گفتند قيد اين فضا را زد و تا به حال ديگر نه يادداشتي ادبي نوشته و نه ديگر به وبلاگ ها سر زده است.
گفتم «حق با توست!»
گفت «پس چرا تو كه شنيدم اين همه فحشت مي دهند و ... هنوز موندي و بي خيال وبلاگ نمي شي؟»
برايش تعريف كردم «عيد امسال رفته بودم خانه پسرعمويم كه دو سه سالي بود خانه اش نرفته بودم. پسر باجناق ِ پسر عمويم آمد نزديكم. سلام كرد. سلام كردم. گفت دانشجوست. بعد اسمش را گفت و تازه يادم افتاد زماني كه من پشت كنكوري بودم او دانش آموز ابتدايي بود و يكي دو باري ديده بودمش در جمع هاي خانوادگي. حالا او جواني شده برومند و دانشجو. گفت خوشحال است كه افتخار مي كند. پرسيدم به چي؟ گفت به تادانه. از خوشحالي داشتم پر درمي آوردم. گفتم چطوري پيداش كردي؟ گفت يه بار اسم ميلك را در گوگل زده بوده و رسيده به تادانه.»
اين همكار خوب داستان نويس كه اميدوار نيست روزي جرات كند با اين فضاي موجود، مجموعه داستانش را منتشر كند گفت «خوش به حالت كه هنوز دلخوشي اي داري.»
بهش جواب دادم «دلخوشي نيست، تلاش است براي نفس كشيدن. گاهي خسته مي شوم. گاهي دلزده مي شوم. گاهي مي دانم مانع كارم هست اما از وقتي ديدم كه مي شود با هيچ، يك روستاي نابود شده را هم ساخت دوباره در كلمات و ذهن ها، همين آرامم مي كند.»
youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
0 Comments:

Post a Comment