تادانه

جلاد ِ قزوینی دورنمارت
من بودم و حبیب و ابراهیم و هرمز؛ هرمز بعدها در نورنبرگ محکوم شد و از شهربند ِ قزوین به بعد دیگر ندیدیمش.
آن وقت ها که هنوز نورنبرگ نبرده بودیمش، من بودم و حبیب و ابراهیم و هرمز. چند نفر دیگری هم بودند که با ما دوست بودند اما همخون نه.
آن وقت ها که ما همه جا با هم می رفتیم یکی از جاها خانه علی طاهری بود.
علی طاهری معلم هرمز و حبیب و ابراهیم بود و هرمز هم شاگرد مدرسه ای اش بود و هم شاگرد تئاتری اش.
بعدها من و حبیب و ابراهیم هم شاگرد تئاتری اش شدیم؛ معلم هامان شدند ابراهیم فرخمنش و احمد میرفخرایی و علی طاهری.
"آنکه گفت آری و آنکه گفت نه" برتولت برشت را با کارگردانی فرخمنش اجرا کردیم و بعدها که دیگر نورنبرگ، هرمز را برد و قبول شدن در دانشگاه تهران من را و بعد سربازی حبیب و آن وقت ابراهیم را، گاهی باز جمع می شدیم در کتابخانه علی طاهری.
یک روز علی طاهری زنگ زد خوابگاه.
صدایم کردند در راهرو.
رفتم گوشی را برداشتم.
علی طاهری پرسید می تونی هفته ای یک بار بیایی قزوین؟
گفتم بله.

بعد رفتم قزوین. زنگ زدم که آقای طاهری من قزوین ام.
گفت تنها بیا.
رفتم منزلش. گفت حال بازی کردن داری؟
گفتم بله.

بعد کپی نمایشنامه ای را درآورد و گفت دو پرسوناژ دارد؛ یکی را من بازی می کنم و یکی را تو.
پرسیدم: نوشته کی هست؟
گفت: فریدریش درونمارت.

بعدها "قاضی و جلادش" را دورخوانی کردیم و آخر هفته ها را من رفتم قزوین و بعد به میزانسن که رسیدیم، آقای طاهری راهی تهران شد و خانواده اش را آورد. هیچ وقت به اجرا نرسیدیم متاسفانه.

دیشب برای همین بود که رفتم به شب ِ فردریش دورنمارت. گزارش ... اینجا
***
عكس‌هاي «جواد آتشباري» از اين مراسم ... اينجا
عكس‌هاي «سالي بيداروطن» از شب فردريش درونمارت ... اينجا
youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
0 Comments:

Post a Comment