تادانه

ايل شاهسون
حالا كه اينجا نشستم بايد خواب مي بودم و شايد هم خوابم و اينجا نشستم.
ساعت 4 بعدازظهر راه افتاديم از جعفرآباد به طرف اردبيل و دو ساعت بعدش ناهار و شامي آنجا خورديم كه ناهار نخورده بوديم و شام هم نزديك بود؛ بعد كه شمرديم خنده مان گرفت دو نفري 12 سيخ جيگر و گوشت و ... خورده بوديم.
بعد من ياد سقرچين (سار)هاي اردبيل افتادم كه در سفر قبلي همراهي ام مي كردند و آن وقت جاهايي كه رفته بودم. نمانديم چون مرخصي نداشتم.
ساعت 7:30 وارد ترمينال اردبيل شديم و حركت اتوبوس 8 شب بود كه پدرمان را درآورد با آن همه فس و فس كردن و مثل اتوبوس خطي رفتن (انگار نه انگار ولوو سوار شده بوديم).
ساعت 7:14 دقيقه هم در ترمينال غرب پياده شديم و من فقط رسيدم كوله و دوربين ها را بگذارم خانه و آبي به سرم برسانم و بدوم طرف روزنامه؛ باز درباره اين سفر مي‌نويسم؛ اين سفر و عباس (عباث) جعفري كه دنيايي داد اين سه روز به من ِ بي دنيا.

Labels:

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
0 Comments:

Post a Comment