تادانه

ذوقي كه حالا كرده ام بي شباهت به آن بچه اي نيست كه برايش كفش نو خريده اند و به جاي اين كه بپوشدش، بغل كرده و به سينه اش چسبانيده.
ذوقي كه حالا كرده ام، ديرهنگام آمده اما بهنگام آمده.
ذوقي كه حالا كرده ام ريشه در سال هاي دانشجويي دارد، آن وقتي كه براي اولين بار نامش را از ساعد فارسي رحيم آبادي شنيدم. هم او بود كه جدا از نام "سرگئي پاراجانوف" نام سهراپ سپهري را برد و مرا در دنيايش غرق كرد و بعد فيلم هاي تاركوفسكي را برايمان گذاشت و ... حيف كه نيست حالا.
ساعد آن وقت ها كه ما را با پاراجانوف و سپهري و تاركوفسكي آشنا مي كرد تازه ليسانس نقاشي گرفته بود و هنوز مي خواند تا فوق ليسانس پژوهش هنر قبول بشود و بعد بشود استاد دانشگاه كه ... كاش نمي رفت ساعد.
آن وقت ها ساعد در هنرستان سوره درس مي داد، رضا هدايت هم بود. هر وقت دلم مي خواست فيلم ببينم مي رفتم ساعد را مي ديدم و هر وقت دلم ساعد را مي خواست مي رفتم فيلم مي ديدم. بارها وقتي مي رفتم بهش سر بزنم، مي ديدم فيلم گذاشته براي شاگردانش. فيلم هاي "كودكي ايوان" ، ايثار" ، "آيينه" و ... را همان جا ديدم و بعد خانه رضا هدايت و محسن فرجي.
آخرين باري كه ساعد را ديدم رفته بودم خانه اش تا فيلم "سايه فراموش شده نياكان ما" پاراجانوف را بگيرم. گرفتم و آوردم و براي خودم يك وي اچ اس كپي برداشتم.
بعد ساعد رفت.
بعد ديگر تاركوفسكي را گم كردم.
بعد سهراب گاهي مي آمد و گاهي مي رفت.
اما پاراجانوف را داشتم. سايه نياكان بود يادگار ساعد و بعد "افسانه قلعه سورام" كه تلويزيون نصفه نيمه پخشش كرد.
و حالا ذوق كرده ام. مي داني چرا ساعد؟

بعد از كلي اين در و اون در زدن بالاخره جايي را پيدا كردم كه فيلم هاي پاراجانوف را داشته باشد. رفتم بازارچه سنتي ستارخان و فروشگاه پارس. از همان كنار كباب فروشي جلوي بازارچه در ضلع جنوبي خيابان ستارخان رفتم. چند قدم پايين تر بود. مردي بسيار مهربان و آرام نشسته بود. وقتي گفتم پاراجانوف. مثل بقيه قيافه احمقانه پيدا نكرد كه يا بخند يا عاقل اندر سفيه نگاهم كند. گفت دارم. سه تا فيلم هست و گفتگو با پاراجانوف.
گفتم كدام ها؟
گفت: رنگ انار، عاشق غريب و افسانه قلعه سورام.
چهار DVD كه قيمت همه شان شد 6000 تومان.
مي بيني ساعد! درست فيلمي را نداشت كه تو برايم به يادگار گذاشتي. مي بني ساعد!
مي بيني چه ذوق كرده ام از ديدن شان. از ديدن اين همه تصاوير كه نقاشي هستند. نقاشي هاي خوشرنگ شرقي و خونرنگ. مي بيني چه متعجب مانده ام از اين همه ذهن فعال نقاش گونه اش. كه چه وقت گذاشته براي اين همه ميزانسن چيني. چه بگويم. فقط عكس مي بينم و عكس و نقاشي.
مي بيني ساعد!

عكس ها از اينجا و اينجا و اينجا

Labels: ,

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
0 Comments:

Post a Comment