تادانه

ديدار با يك تعميركار

رفتيم داخل. من با پارچه اي كهنه موتور را گرفته بودم. فقط برده بودم كه نشان بدهم كه كوچك و بزرگ ندهد به ما. گفت:‌ داغه؟
به شوخي گفتم:‌ نه، من سوسولم. مي ترسم دستم سياه و روغني بشه.
خنديد.
گفتيم گفتند بيايم پيش شما، كارمان را راه مي اندازيد با يه صلوات.
خنديد و گفت: يه آدمي بود طرف بهش خرما تعارف كرد. كل جعبه را گرفت. طرف بهش گفت يه دونه ورداريد. گفت مرد مومن يه دونه خرما كه فقط به اندازه نيت كردن منه. دو سه تا هم الحمد و دو سه تا هم قل هو الله. مي شه اون وقت كل جعبه ديگه.
نفهميدم يعني چي.
گفتم اين موتور خرابه.
برداشت بازش كند. خواستم بگم. باباجان من پنجاه هزار تومان آوردم يه نو را بگيرم از شما.
گفتم بذار كارش را انجام بدهد.
داد. اين طوري:
ادامه مطلب

Labels:

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
0 Comments:

Post a Comment