تادانه

دسترسي به مار ...
همكارم عصباني است مي گويد وحشتناك است، مار را هم زده ام در جستجوي گوگل، داده "مشترك گرامي، دسترسي به سايت مورد نظر امكان پذير نمي باشد."
مي خندم و مي گويم: خب، خوب كاري كردند.
همكاران ديگر مي خندند.
يكي دارد مي گويد "عجب روزگاري يه ها. خب يه باركي اينترنت رو قطع كنند كه خيال ما هم راحت بشه."
مي خندم و مي گويم: فكر نمي كنيد كار خوبي كردن كه نگذاشتند مار وارد شود؟
همان همكار عصباني چين به پيشاني مي اندازد و مي گويد "مسخره ام مي كنيد؟"
مي گويم: نه جان شما.
بعد مي گويم، نمي دانم بلند گفته ام يا اين كه دارم اينجا مي نويسم و فكر مي كنم بلند بلند دارم داد مي زنم كه "مگر همين مار نبود كه وارد بهشت شد."
بعد مكث مي كنم و مي بينم خوب چيزي به ذهنم رسيده.
ادامه مي دهم "اگر همين مار نبود كه بياد و شيطان بتونه بره توي جلدش و از غفلت نگهبان بهشت استفاده كنه و بره داخل و اون وقت حوا خانوم را خام بكنه، از كجا معلوم حضرت بابا، جرات پيدا مي كرد دست بزنه به سيب مامان جون."
همكاري از آن ته سالن بلند بلند قهقهه مي زند.
خانمي سرش را پايين انداخته و گويي متوجه نيست چه مي گوييم و دارد با تلفن پچ پچ مي كند.
بعد همكار ديگري بلند مي گويد: "دوستي هم فيلتر شده!"
مي گويم خب لابد براي اين كه همه دوستي ها به رختخواب ختم مي شوند و اين ممانعت، براي در گناه نيفتادن است.
يكي از آن ته داد مي زند "بچه ها من فيلترشكن دارم. بدم؟"
آن همكار عصباني كه ديگر ساكت شده، مي پرسد: يعني هميشه با اين بريم داخل؟
من مي نويسم "ها. يعني بله. در واقع بايد هم اينطور باشه."
همكار ديگري مي آيد نزديكم. مي گويد: " اون وقت ممكنه ما يه عمر بدبخت نشيم؟"
مي گويم: مگر اين كه خودمون دستي دستي، دست بزنيم به سيب سرخ حوا."
آن همكار اولي مي گويد: بابا يه كلمه گفتيم ما حالا. شما اينقدر چرا بسطش مي دهيد؟
و من مي نويسم: زدم "كلمه". زد دسترسي به طرف مورد نظر شما امكان پذير نمي باشد.

Labels:

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
0 Comments:

Post a Comment