تادانه

دیدار با دکتر جواد مجابی
دقیقه ها تند می روند وگرنه ما همانیم که بودیم و زیاد تغییر نمی کنیم یا لااقل خودمان چندان متوجه نمی شویم. از اولین باری که با شماره دکتر جواد مجابی،‌ نویسنده، شاعر، نقاش و محقق قزوینی تماس گرفتم بیش از یازده سال می گذرد؛ شماره را حسن لطفی،‌ داستان نویس به من داد و گفت تهران که هستی بد نیست با بعضی از شاعرا و نویسنده ها گفتگو کنی برای هفته نامه ولایت قزوین. اول از همه هم شماره دکتر جواد مجابی را داد و بعد شماره منصور کوشان و رضا جولایی و ...
- الو! سلام.
- سلام. بفرمایید!
- علیخانی هستم. اصالتا الموتی. بزرگ شده قزوین. الان دارم دانشگاه تهران درس می خوانم. می تونم ... البته می خواستم با شما برای هفته نامه ولایت گفتگو کنم.
نمی دانم دکتر مجابی خندیده بود یا نه. نمی دانم اصلا به چه فکر کرده بود ولی حالا می توانم درک کنم وقتی یک جوان شهرستانی با هزار خیال و آرزو برای دیدن نویسنده ها و شاعران سراغ شان را می گیرد، چه در سر می پروراند.
وقتی آدرس داد خیلی راحت پیدا کردم؛ زیر پل آزمایش، کوی نویسندگان.

چنان مهربان بود و خنده اش آرامبخش که باعث شد خیلی زود به دور و برم نگاه کنم. تمام پذیرایی و اتاق ها پر بود از تابلوها و مجسمه های مختلف از هنرمندان معروف کشور. تعدادی از نقاشی ها هم کار خودش بود.

می دانستم روزنامه نگاری هم کرده، همان بار اول پرسیدم گفت از سال 47 تا 57 در روزنامه اطلاعات و در بخش فرهنگی کار کرده. بعدها عکس های زیادی از آن دوران دیدم. در برخی از کتاب هایش هم آمده.

هیچ وقت یادم نمی آید در دادن اطلاعات درباره هر موضوعی که از او می پرسیدم خست به خرج داده باشد. بسیاری از آدم ها را طی این سال ها دیده ام که یا سواد ندارند یا اگر دارند در دادن اطلاعات و دانش خود به دیگران خست به خرج می دهند. جواد مجابی از آن دسته آدم هایی است که چه آن زمان و چه حالا وقتی یک سوال از او بپرسی به اندازه یک کتاب به تو اطلاعات می دهد و چنان مسلط درباره موضوع صحبت می کند که گویی سال ها کارش فقط تحقیق در این زمینه بوده است.

وقتی سرخوش و سربلند به قزوین برگشتم و گفتم که دکتر چنین آدمی بوده است. بچه ها گفتند کاش دعوتش کنیم برود قزوین. همسر دکتر هم قزوینی اصیل است؛ ناستین و خانواده دکتر مجابی با خانواده ساعدی فامیل خانوادگی هستند؛ برادر غلامحسین ساعدی با خواهر ناستین ازدواج کرده است.

به دکتر گفتم دوستانم در قزوین دوست دارند شما را از نزدیک ببینند. جمعه روزی قرار گذاشتیم و چنان فقیرانه از او پذیرایی کردیم که باور کنید اگر الان از من دعوت کنند جایی و اینطور برخورد کنند با من، دیگر جواب میزبانم را هرگز نخواهم داد اما دکتر مهربان تر از پیش شده بود؛ آن روز که رفتیم قزوین. جا نداشتیم دکتر را ببریم آنجا که دو کلمه برایمان حرف بزند. به ناچار دست به دامان آقای طاهری، معلم تئاترمان شدیم و من و ابراهیم و حبیب به اضافه حسن لطفی و مجید بالدران و مجید شفیعی در خانه طاهری جمع شدیم و دکتر مجابی با شاعر مجموعه شعر بوتیک لته ( جالبه من که اسم این همه آدم در خاطرم مانده، اسم این آدم از اول نماند در حافظه ام و مدام با اسم مجموعه اش یادش می آورم).

بعدها دکتر دعوتم کرد به جلسات داستان نویسی که با شاگردانش داشت بروم؛ فرزانه کرم پور، آسیه امینی،‌ مهناز رونقی، لادن نیکنام را آنجا می دیدم. بعدها مجید شفیعی، شاعر را هم به این جلسات بردم ولی نمی دانم چرا دیگر به جلسات نرفتم و حالا که یادم می افتد می بینم خودم را از حرف های دکتر محروم کردم. بچه ها داستان می خواندند و البته آسیه امینی بیشتر شعر می خواند و دکتر و بچه ها نقدش می کردند. آن وقت ها فرزانه کرم پور تازه یک مجموعه داستان منتشر کرده بود.

من بارها و به بهانه های مختلف سراغ دکتر می رفتم و اعتراف می کنم هر وقت کار داشتم بهش زنگ می زدم و حالا خجالت می کشم که چرا اینطوری هستیم ما آدم ها اما باور کنید ... ( قبول دارم می خواهم توجیه کنم و بهتر که ساکت بمانم).

یک بار قرار بود از طرف مجله آدینه با دکتر باستانی پاریزی مصاحبه کنم. بیچاره شده بودم. چطور می توانستم آن همه کتاب های پانصد ششصد صفحه ای اش را بخوانم و بعد بروم باهاش مصاحبه کنم. زنگ زدم به دکتر که فهرست کتاب های باستانی را بگیرم. گفت بیا منزل. رفتم. آنقدر دکتر مجابی درباره دکتر باستانی پاریزی صحبت کرد و اطلاعات داد که از خودم خجالت کشیدم که مثلا من خبرنگارم؟

و اگر کمک های دکتر مجابی نبود ویژه نامه غلامحسین ساعدی هرگز شکل نمی گرفت.

و اگر ... و اگر ...

امروز هم کار داشتم که باز زنگ زدم به دکتر. نمی دانم بدانید یا نه که دکتر مجابی با این که اصالت قزوینی دارد اما به دلیل این که پدرش رئیس اداره پست معلم کلایه،‌ مرکز رودبار و الموت بوده، کودکی هایش را در الموت گذرانده. رفته بودم درباره این موضوع با او صحبت کنم. مثل همیشه مهربان بود اما دکتر مجابی همیشگی نبود. از وضعیت نشر دلخور بود. صدایش آن توان همیشگی را نداشت.

یادم نمی رود هر وقت از خانه دکتر مجابی بیرون می آمدم چنان انرژی برای کار کردن داشتم که دلم می خواست هفته زود سر برسد و باز به خانه اش بروم اما این بار خیلی حوصله نداشت. نشر؟ مجوز؟ کتاب؟ و ؟؟؟؟

می دانستم حسن لطفی نویسنده و فیلمساز دارد فیلمی درباره اش می سازد. یک سالی از کلید خوردن کارش می گذرد. گفت یکی دو صحنه اش مانده تا تمام شود.


هيچ وقت يادم نمي رود سال 78 بود و من سرباز در واحد خبر نيروي زميني ارتش. صبح ها پادگان بودم و بعدازظهر يا گفتگو مي كردم يا ترجمه و مي رساندم شان به روزنامه هاي مختلفي مثل مناطق آزاد و صبح امروز و انتخاب. يك روز كه كارم در واحد خبر بيشتر از ساعت اداري طول كشيد، سپيده زرين پناه زنگ زد و گفت كه آلن لانس، رئيس كانون نويسندگان فرانسه آمده تهران، از طرف روزنامه صبح امروز برو باهاش گفتگو كن. آن زمان محسن سليماني دبير فرهنگ و هنر صبح امروز بود و سپيده زرين پناه معاون او و مسوول بخش ادبيات.
لباس نظامي تنم بود. مانده بودم چطور بايد خودم را به موقع برسانم. لباس شخصي ام داخل ساكم بود. كار در واحد خبر خيلي طول كشيد و نفس نفس زنان رسيدم به نزديكي كوي نويسندگان، لباس نظامي همچنان تنم بود و پاهايم در كفش ها مي سوخت؛ خيس عرق بودند. پاركي نزديكي كوي نويسندگان پيدا كردم و پشت درختي لباس ها را عوض كردم و بعد ديدم جورابم بدجوري بوي عرق مي دهند. رفتم مغازه اي و جوراب نو خريدم و عوض كردم. حالا تصور كنيد با پوتين و صورت خيس عرق و موهاي شانه نكرده و جوراب تازه دارم مي روم منزل دكتر جواد مجابي كه آلن لانس آنجا بود.
زنگ زدم. دكتر تا من را ديد با روي باز ازم استقبال كرد. رفتم داخل. جماعت زيادي نشسته بودند و معلوم بود خيلي وقت است گفتگو با او شروع شده. اول زهرا حاج محمدي، خبرنگار آن زمان روزنامه گزارش روز و سردبير كنوني ميراث كتاب سوال هايش را پرسيد و بعد گفتگوي شهرام رفيع زاده و هيوا مسيح، خبرنگارهاي روزنامه ايران شروع شد. من مانده بودم كه حالا چطور بايد جلوي دكتر مجابي و همسرش، ناستين و اين جماعت گفتگو كنم. تا آن زمان گفتگوهاي زيادي با نويسنده ها انجام داده بودم اما هميشه خودم بودم و طرف مصاحبه ام و هرگز در جمع سوال گفتگو نكرده بودم؛ اين عادت بد از دوران كودكي با من مانده كه در جمع ساكت مي نشينم شايد نتيجه لطف هاي پدرم باشد كه نمي گذاشت در جمع و جلوي بزرگترها حرف بزنم.
خلاصه نوبت من شد و خانم مترجمي كه ترجمه همزمان صحبت هاي آلن لانس را انجام مي داد، گفت پنج دقيقه فرصت دارم سوال بپرسم و بعد گفت: يوسف عليخاني از روزنامه صبح امروز.
از يك طرف سپيده زرين پناه را در نظر داشتم كه چه مصاحبه اي گيرش خواهد آمد از اين نشست پر از ترس من و از يك طرف هراس از سوال پرسيدن از لانس در جمع و بعد مهم تر از همه بودن دكتر مجابي و ناستين. خيس عرق بودم. نور آباژور رنگي كنار اتاق هم بيشتر هراس در دلم مي انداخت.
همين طور مانده بودم و اتاق ساكت شده بود. لانس به فارسي گفت: بفرماييد!
نگاه كردم به دكتر مجابي و با خنده اطمئنان بخش او بود كه شروع كردم و نشان به آن نشان كه گفتگوي من با آلن لانس 45 دقيقه طول كشيد و سوال هايي به ذهنم مي رسيد كه از او بپرسم كه نمي دانم از كجا مي آمدند؛ مي دانيد كه لانس سال ها در ايران زندگي كرده است.
اين گفتگو همان روزها در صبح امروز منتشر شد.

هميشه كتاب هاي ادبيات كلاسيك و كهن فارسي يادم مي آيد كه اولين بار وقتي دكتر را در اتاق كارش ديدم، پشت سرش بودند. دكتر هم فقط لازم بود بگويي، ادبيات كهن و ... و شروع مي كرد به حرف زدن درباره ادبيات كهن و حرف هايش تمامي نداشت و چقدر به دلم مي نشست و بهم انگيزه مي داد براي اين كه بنشينم و مثنوي مولوي و نظامي و شاهنامه و كشف المحجوب و منطق الطير و ... بخوانم. شنيده ام اين روزها هم دكتر جلساتي با برخي از شاگردانش براي بازخواني متون كهن دارد؛ هر دو هفته يك بار.

پيش از اين كه به شهرك فرهنگيان بياييم باور كنيد بيشتر دكتر را مي ديدم و پيشش مي رفتم اما جالب است كه طي دو سال و نيمي كه اينجا هستيم، فقط دو بار ( يك بار وقتي داشتيم من و محسن بني فاطمه ويژه نامه قابيل را در مي آورديم در آبان 83 و يك بار هم همين ديدار) به منزل دكتر مجابي رفتم.

طبق معمول دست پر برمی گردم از پیش دکتر؛ این بار سه مجموعه شعرش ( شعر بلند تامل، سال های شاعران و خاطرات ماربی یا) را بهم می دهد.

نامه قزویندفتر هنر ویژه جواد مجابی را به امانت از او گرفتم تا بخوانم. طرح جلد زیبایی دارد با مطالبی از محمدرضا آتش زاد،‌ منوچهر آتشی، جلال آل احمد، آوانسان، مهدی اخوان لنگرودی، علیرضا اسپهدبد، بیژن اسدی پور، علی باباچاهی، رضا براهنی،‌سیمین دانشور ، ژازه تباتبایی، محمد حقوقی، هادی خرسندی، اسماعیل خویی،‌ هژیر دارویش،‌ عبدالعلی دستغیب، محمود دولت آبادی، جلیل دوست خواه،‌ علی اکبر دهخدا،‌ نصرت رحمانی، کاظم سادات اشکوری، احمد شاملو، ‌محمدعلی سپانلو، بهزاد شیشه گران، عمران صلاحی،‌ محمود فرشچیان،‌عمران صلاحی، ‌اردشیر محصص،‌ غلامحسین نصیری پور،‌ حافظ موسوی، احمد میرعلایی و ... درباره دکتر جواد مجابی، داستان نویس،‌شاعر، نقاش، روزنامه نگار و محقق
این شماره دفتر هنر یکی از استثنایی ترین مجلاتی است که تاکنون به دستم رسیده و حیف که باید به دکتر برش گردونم اما در اولین فرصت می روم و از تمام صفحاتش اسکن می گیرم؛ کپی نه، اسکن. می دانید چرا؟ چون سی صفحه گلاسه عکس سیاه و سفید در این مجله چاپ رسیده که از آلبوم خصوصی دکتر مجابي و آقاي دهباشي بوده و در هر عکسی یکی از بزرگان این مملکت هستند و این عکس ها تاریخ گویای ادبیات و فرهنگ ایران به شمار می روند
سردبير مجله دفتر هنر بيژن اسدي پور است كه در اوايل دهه پنجاه انتشارات نمونه را پايه گذاشت كه ناشر آثار خسرو گلسرخي، فريدون تنكابني، پرويز شاپور و اولين كتاب عمران صلاحي و بسياري ديگر بود. اسدي پور پانزده سال است كه دفتر هنر را منتشر مي كند و تا به حال ويژه نامه هايي درباره جمالزاده، فروغ فرخزاد، تقي مدرسي، احمد شاملو، سيمين بهبهاني، هادي شفاييه، بهروز وثوقي و ... درآورده است

و دیگر این که گفت دیگر امیدی به انتشار کتاب ندارد و این البته باعث شده بی دغدغه هر آن چه دلش می خواهد بنویسد و بنویسد بی دغدغه.


مطالب مرتبط
جواد_مجابی در ویکیپدیا
گفتگوی سخن با جواد مجابی
گفتگوی ایسنا با جواد مجابی درباره شعر امروز ایران
گفتگوی روزنامه شرق با جواد مجابی
چند شعر از جواد مجابی در مجله ادبی قابیل
جواد مجابی شاعر، نويسنده، پروهشگر، طنزپرداز و منتقد در مهرماه 1318 در قزوين متولد شد... بی بی سی
یادداشت محسن فرجی بر کتاب خاطرات ماربی‌یا
بیوگرافی و کتابشناسی در رها
کوتاه‌شده‌ی پیش‌گفتارِ استاد جواد مجابی بر طنزِ شاملو








دفتر هنر ويژه جواد مجابي به سردبيري بيژن اسدي پور

***

لینک های مرتبط

بخارا؛ موزه ادبیات ایران - دیدار با علی دهباشی و بخارا ... اینجا
ديدار با عربعلي شروه، نقاش و مجسمه ساز و مترجم... اينجا
ديدار با ناصر وحدتي، نويسنده و خواننده گيلك ... اينجا
ديدار با افراسياب آقاجاني، مجسمه ساز... اينجا
ديدار با علي عبداللهي، مترجم و شاعر... اينجا
ديدار با محمد آقازاده، روزنامه نگار... اينجا
ديدار با داود غفارزادگان، نويسنده... اينجا
ديدار با نامه قزوين... اينجا
آقاي بي نقطه... اينجا

Labels: , , , , , ,

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
0 Comments:

Post a Comment