تادانه

نابودکننده است این عشق و جنون!
برنامه بوطیقا کاری از گروه رادیو فرهنگ/ کارشناس برنامه: محسن حکیم معانی
مجری برنامه: خانم حقیقت ناصری/ مشاور برنامه: یاسر نوروزی/ (میزگرد این هفته)
- با حضور تلفنی خانم شقایق قندهاری مترجم رمان خانه کاغذی نوشته کارلوس ماریا  دومینگوئز
شروع گفتگو:
محسن حکیم معانی: سلام عرض میکنم همونطور که قرارهست صحبت کنیم همونطور خانم حقیقت ناصری گفتن که ترجمه کردین و نشر آموت منتشر کرده به تازگی
یاسر نوروزی با گفتن اینکه ما نمیشناسیم نویسنده رو و با پرسیدن تلفظ درست اسم نویسنده؛ گفتن که دلیل نشناختن اسم نیز چون کار دیگه ای از نویسنده ترجمه نشده است
قندهاری: بله حق با شماس درسته چون به هر حال نویسنده های غیرانگلیسی زبان اگر مترجمی نباشه که ازهمون زبان ترجمه کنه ما مترجما مجبوریم منتظر بشیم تا به انگلیسی ترجمه بشه.
چون به هرحال آقای کارلوس دومینگوئز آرژانتینی الاصله و اثر ایشون زیاد داره هم داستان کوتاه، سفرنامه و حداقل تا جایی که من اطلاع دارم 5 رمان اما متاسفانه از بین این آثار تنها اثر برجسته شون به زبان انگلیسی ترجمه شده خانه کاغذی است.
خانه كاغذي 
حکیم معانی: بریم سراغ خود رمان خانه کاغدی؛ خانه کاغذی رمانیست اصلا درباره کتاب و کتابیست در مورد کتاب و از این منظر خیلی جالبه و من حقیقتا از چند نفر دیگر هم شنیدم درباره این اثر درباره این کتاب که پاراگراف اولش رو دیدن و خوندن و براشون جالب بوده و ادامه دادن یا خریدن کار رو اصلا! حالا انشاالا در فواصل برنامه خانم حقیقت ناصری گوینده خوب برناممون فکر میکنم یه قسمتی ازهمین رو انتخاب خواهد کرد و خواهد خوند! ا انقدر جذاب هست و انقدر گیرا هست که مخاطب رو با خودش میبره با خودش تا انتها!
حکیم معانی: چه شد که این کتاب رو شما انتخاب کردید برای ترجمه؟
قندهاری: به همین دلیلی که شما خودتون الان بهش اشاره کردید و به عنوان کسی که به کتاب علاقه مندم و مترجم کتاب هستم و عاشق کتابم وقتی که شروع کردم به خوندن این کتاب و پاراگراف اولشو توی کتابفروشی خوندم یادمه که خیلی علاقه مند و کنجکاو شدم که ادامه ی این قصه رو بخونم و یادمه کمتر از شاید24ساعت این کتاب رو من تموم کردم و خیلی داستان من رو تسخیر خودش کرد و خیلی برام جذاب بود خیلی عمیق بود و خیلی منو به فکر فرو فرد و احساس کردم که دقیقا اون نکته هایی که نویسنده در لابلای رمانش در مورد کتابها به ما میگه مسائلی که کتابها میان توی زندگی شما به طور مرموز و سرنوشت شما رو تغییر میدن؛ این به نظرم دقیقا همون چیزی ست که اون بلایی ست که توی پاراگراف اول کتاب سر ما هم میاره.
http://aamout.persiangig.com/image/Book-Fair-tehran-23/norozi-hakim-lotfi.jpg
منصوره - حسن لطفی - محسن حکیم‌معانی - یاسر نوروزی
حکیم معانی: درسته. و حالا اگر بخواهیم یک اشاره ای بکنیم به این که ماجرای داستان از چه قرار است در واقع شاید داستان از آنجایی آغاز بشود که نه از آنجایی که واقعا از صفحات کتاب آغاز شده است، از جایی که این خانم استاد دانشگاه در حین مطالعه کتاب تصادف میکنه و از دنیا میره و حتی نه از اونجایی که جستجوی همکار او، او رو به خارج از اروپا، به اروگوئه می بره تا ردپای کس دیگه ای رو دنبال کنه که کتابی از جوزف کنراد رو برای این همکار استاد دانشگاه فرستاده، بلکه از خود عشق و کتاب داشتن و کلکسیون کتاب داشتن آغاز میشه و داستان به گونه ای هست که کسانی که علاقه مند به کتاب هستن اتفاقا ارتباط خیلی عمیق و جدی ای باهاش می گیرند؛ دوست داشتن کتاب نه فقط به خاطر مطالبش، به خاطر نفص خود کتاب، به خاطر کتاب بودن کتاب؛ این خیلی اهمیت داره و توی این داستان هم خیلی مهمه اونجاهایی به طبقه بندی، فهرست بندی و ردیف بندی کتابها میرسه و در واقع اساس مشکلیه که شخصیت در عین حال که دوس داره کتاب رو با کتاب پیدا میکنه، در واقع اینکه نمیدونه کتابهاشو چگونه میتونه دسته بندی کنه، طبقه بندی کنه و در واقع فهرست بندی ای هم کرده از بین میره نابود میشه در واقع یک جور جنون به او دس میده، حادث میشه برای او که بهرحال سرنوشت او رو رقم میزنه؛ میخواید یک مقدار راجع به این صحبت کنیم؟
قندهاری: بله حتما. شما به نکته خیلی خوبی اشاره کردین آقای حکیم معانی.
در واقع به نظرم توی این رمان نویسنده به خوبی دنیای کتابهارو درک کرده.
حکیم معانی: درسته.
قندهاری: افرادی که اهل کتاب هستن و کتاب رو دوس دارند خیلی خوب با این اثر داستانی ارتباط می گیرند به دلیل اینکه ما می بینیم که کارلوس بروئر شخصیتی که ما به بهونه در واقع یک استاد دانشگاه در نهایت بهش وصل میشیم تا آخر داستان ما با او سروکار داریم ضمن اینکه هرگز حضور خودش رو به صورت مستقل توی داستان نمی بینیم فردی که عاشق و شیدای کتابه و با یک حرص و ولع عجیب و غریبی کتاب میخره کتاب میخونه طبقه بندی میکنه؛ بعد از یک جایی به بعد این آدم در واقع عقل و منطقش رو هم از دست میده به طوری که میگه مثلا این نویسنده هم دوره با هم مشکل داشتن دیگه پس من بیام وسط چی!
حکیم معانی: درسته.
قندهاری: یا نویسنده های قرن 18 رو فرضا چون اونموقع کسی روی کیسه نبوده نباید این ها رو با چراغ روشن کتاباشونو خوند باید زیر نور شم کتاباشونو خوند.
حکیم معانی: درسته.
قندهاری: و اصلن وارد ماجرای عجیب و غریب و خاصی میشه ولی این در واقع از مرز خودش میگذره و شاید همون مرز و سایه ای که به نظر من اینجا باز نویسنده با یک هوشیاری و زیرکی خاصی بهانه خلق این داستان رو کتاب دیگه ای قرار میده کتاب مرز سایه جوزف کنراد که اتفاقا به زبان فارسی هم ترجمه شده.
حکیم معانی: بله درسته.
قندهاری: این کارلوس بروئر از همه مرزها میگذره و در واقع همین کتابی که عاشق و شیداش بوده اونرو به مرز جنون و تباهی و ویرانی میکشونه.
گوینده برنامه خانم حقیقت ناصری در حال خواندن بخشی از کتاب: در یکی از روزهای بهاری 1998 بلوما لنون نسخه دست دومی از کتاب شعرهای امیلی دیکنسون را از یک کتابفروشی شهر سوهو خرید و درست زمانی که سر نبش اولین خیابان به دومین شعر کتاب رسید، اتومبیلی او را زیر کرد.
کتاب ها سرنوشت مردم را تغییر می دهند. عده ای کتاب ببر مالزی را خوانده و در دانشگاه های دور دست استاد رشته ادبیات شده اند. ده ها هزار نفر با خواندن دمیان به فلسفه شرق روی آورده اند؛ در حالی که همینگوی از آن ها مردانی جوانمرد و با ظرفیت ساخت؛ در همین حال الکساندر دوما زندگی زن های بی شماری را پیچیده کرد؛ که تنها عده کمی از آنها با کتاب آشپزی از خودکشی نجات یافتند. در این بین بلوما قربانی کتاب ها شد.
ولی او تنها کسی نبود که قربانی کتاب ها شد. یک استاد میانسال زبان های کلاسیک وقتی پنج جلد از مجموعه دایره المعارف بریتانیکا از قفسه کتابخانه اش روی سرش افتاد فلج شد. دوستم ریچارد وقتی خواست با زحمت دست خود را به ابشالوم ابشالوم!ویلیام فاکنر برساند- که در جای خیلی ناجوری قرار گرفته بود- از روی نردبان تاشو افتاد پایین ویک پایش شکست. یکی دیگر از دوست هایم در بوینوس آیرس در زیرزمین مرکز اسناد و اوراق بایگانی عمومی بیماری سل گرفت. من حتی خبر دارم در کشور شیلی عصر یک روز سگی خشمگین بر اثر بلعیدن صفحات کتاب برادران کارامازوفدچار سوء هاضمه شد و مرد.
مادر بزرگم هر وقت می دید در تختخوابم کتاب می خوانم، می گفت: (بگذارش کنار، کتاب ها خطرناک هستند.)
تا سالیان سال خیال می کردم او خیلی بی سواد است و جاهل، ولی گذر زمان نشان داد که مادر بزرگ آلمانی تبارم واقعا چقدر عاقل بوده است.
حکیم معانی: یک مسئله ای که در این میان وجود داره برای شخص خود من در موقع خواندن رمان خانه کاغذی خیلی اهمیت داشت و جلوه میکرد این عشق و جنونی ست که در واقع همزمان شخصیت های کتاب درگیرش هستن هم عشقه هم سازندس هم ویرانگره و در واقع نابودکننده است این عشق و جنون! تا جایی این استاد دانشگاه ترجیح میده توی خانه ای زندگی کنه که دیوارهای اون وخشت و گل اون در واقع کتابها هستن به عنوان یک ابزار ازشون استفاده می کنه یک ابزار عینی و در واقع استفاده ای که می خواد از اونها بکنه به عنوان یک خانه هست یک منزل هست و درعین حال همون منزل همون خانه رو به دنبال پیداکردن یک کتاب از جوزف کنراد داغون می کنه و خراب می کنه. راجب این درونمایه داستان هم صحبت کنیم؟
http://www.softestan.com/wp-content/uploads/2014/05/Picture-0111.jpg 
قندهاری: به نظرم از یک جایی به بعد که این در واقع عشقش به کتاب از مرز عقل و منطق می گذره این عشق تبدیل میشه به جنون و اینا باهم وصلن یعنی در واقع عشق هم اگر از مرز خودش بگذره و از حد متعارف و عقلانی و منطقیش؛ تبدیل میشه به جنون. این اونجا به نظرم که بی خانمان و بی پول میشه و احساس می کنه به نظر من حالا ارتباط من اینه حالا ازش استفاده میکنه برای اینکه یک سقف و سرپناهی برای خودش درست کنه.
حکیم معانی: درسته.
قندهاری: من به نظرم میاد زمانی که به هر حال خانوم استاد دانشگاه بلوما لنون حالا به بهانه تجدید یک عشق گذرا درخواست می کنه این کتاب مرز سایه رو به اون برگردونه، تصور می کنم شاید در واقع این یک جسارتی می بخشه، جسارتی که یک جلوه بیرونی پیدا می کنه تا کارلوس بروئر در واقع یک جور شاید از خودش انتقام بگیره و اون چیزی که در واقع او رو تو مسیر تباهی زندگیش قرار داده همین کتاب به کل اینو از بین ببره، شاید اگر به خودش بود تو اون خانه کاغذی که برای خودش ساخته بود مدتها زندگی می کرد و روزگارشو به هر حال می گذروند، اما پیدا کردن این کتاب اسباب و بهونه ای دست اون میده و شاید در واقع عذر موجه ای میشه براش برای اینکه این کتابها دیگه براش اون چیزی که بودن نیستن اون لطفی که براش داشتن رو دیگه ندارن و اون دیگه حتی تو این شرایط بخونه مطالعه کنه زیرشونو خط بکشه و کارهایی که می کرد دیگه به هر حال از کتاب لذت می برد اینارو همشو از دست داده! نمیدونم شاید بشه گفت الان تو این مرحله این کتابها براش آینه دق شدند!
حکیم معانی: همین. دقیقا همین! مسئله کجاس که این اتفاق می افته؟ چرا یکدفعه یک همچین اتفاقی برای کارلوس بروئر می افته؟
قندهاری: اون برای نگهداری ازهمین کتابهاش توی رمان اشاره شده، هزینه لازم داره بی پول میشه بنابراین یکجور میشه که به جای بروئر به کتابهاش مسلط باشه و اونها رو زیر چمبره بگیره کتابها به اون مسلط میشن و در واقع این چرخه معکوس میشه.
حکیم معانی: درسته.
قندهاری: کتابها به اون مسلط میشن روحشو تصغیر می کنند به نوعی و این آدم توی شرایطی که بی پوله بی خانمانه دیگه به نظرم کنترل زندگی کامل از دستش خارج شده اینجاس که دیگه هیچ آگاهی و هیچ عقل و منطق هشیاری، به محل استیسال رسیده به تباهی رسیده و به نظرم حس می کنه چیزی برای از دست دادن نداره
حکیم معانی: مشخصا این کتاب مرز سایه جوزف کنراد کارکردی که در این داستان پیدا می کنه به نظرم خیلی اهمیت داره از این منظر که اولا این کتاب خاص هست که دنبالش می گرده و تبدیل میشه به نابود کننده کل اون خونه کل اون آمال و آرزوها که این آدم در واقع در این سال ها دنبالش بوده جمع کرده این کتابهارو و حالا در واقع خونه ای شده که در اون زندگی می کنه در واقع نهایت این جنون پیداکردن یا خواست پیداکردنه دوباره ی این کتابه که در واقع در دیوارهای این خونه به کار رفته و حالا جالبه که نمیدونم خیلی از کارهای کنراد کارهایی هستن که در واقع معروف هستن به نویسنده دریا و دریانوردی و اینها.
قندهاری: بله درسته.
حکیم معانی: و حالا این شخصیت هم در کنار ساحل خانه ای ساخته و نشسته با کتابهاش در واقع خانه ای روی ساحل ساخته و حالا همین کتاب هم باعث نابودی این خانه میشه اینها همش در واقع مجموعه ای است که دلالت های خاصی رو میتونه باعث بشه، و از این نظر جالب بود برام وقتی داشتم این کتاب رو می خوندم.
قندهاری: حق با شماس. اگر که دقت کرده باشین در ابتدای کتاب نویسنده این رمان رو به جوزف کنراد تقدیم کرده. در طول رمان به آثار ادبی برجسته و کلاسیک بسیاری اشاره شده من بیشتر تصور می کنم که یه علتی که حالا این کتاب انتخاب شده شاید یه دلیلش همون نکته ای باشه که شما اشاره کردین در واقع رمان های جوزف کنراد با توجه به فضایی که به تصویر می کشه به عنوان یک نویسنده دریایی.
حکیم معانی: درسته.
قندهاری: تا بهش رسیدش و حالا این بلایی که سر کتاب ها بیاد کنار دریا و بشن خانه کاغذی و احتمالا خود نویسنده تعلق خاطر خاصی به جوزف کنراد داشته، وگرنه به هر حال آثار متعددی دیگه ای هم در طول رمان حداقل عناوینشون اشاره شده.
حکیم معانی: خب به هر حال در واقع مجاورت آب و کاغذ چندان مجاورت جالبی نیست دیگه.
قندهاری: به نوعی دشمن همدیگر هستن دیگه مثل آب و آتش. شما اگر خاطرتون باشه یک جا توی کتاب این داشته با نور شم کار می کرده دقیقا همین آب وآتش به خاطر همین دشمن کاغذ و کتاب هستن؛ و این اونیه که از اونجا شروع میشه ویرانی کارلوس بروئر.
حکیم معانی: درسته.
قندهاری: کارلوس بروئر یک سری در واقع میشینه زیر نور شم و فهرست بندی می کنه، ظاهرا خوابش می بره و بخشی از کتابهاش تو آتش سوزی و این فهرست بندی که داشته می کرده از بین میره.
حکیم معانی: در واقع شروع جنونش هم از اونجاس.
قندهاری: دقیقا. از اونجاس که همه چی بهم میریزه.
حکیم معانی: درسته. سالها در واقع داشته تلاش می کرده این فهرست رو تکمیل کنه و بدست بیاره بعد یک دفعه همه چیز از بین میره.
قندهاری: دقیقا.
حکیم معانی: و شروع در واقع به هم ریختگی روان اوست و حتی خانه وجود او یک باره ویران میشه و ترجیح میده خانه دیگری بنا کنه این دفعه از کتاب.
قندهاری: ما معمولا آب و آتش رو در تضاد هم میبینیم یعنی هر جایی که آتشی هست آب اون رو مهار می کنه اما حالا خود این آب و آتش در مقابل کاغذ و کتاب قرار می گیرند. اینجا ما جمع ازداد رو در کنار هم داریم.
حکیم معانی: بله درسته.
حکیم معانی: خیلی جالبه من در واقع خانه کاغذی رو یک کار کاملا رئالیستی و واقع گرا دیدم و در عین حال کارلوس ماریا  دومینگوئز یک نویسنده ی آرژانتینی ست و از آمریکای لاتین هست و خب قاعدتا تو این سالها تو این چند دهه اخیر تو این حداقل سه دهه اخیر ما آمریکای لاتین رو معادل رئالیسم جادویی قلمداد کردیم و شناختیم با کارهای نویسندگان بزرگش حتما میدونیم و آشنایی دارین.
اما یکی از دوستان ما یکی از منتقدین و مترجمین خوب کشورمون رئالیسم جادویی آمریکای لاتین رو اغراق در واقعیت ترجمه و معنا می کرد و می گفت موقعی که در واقعیت در رئالیسم قلوو و اغراق میشه ما با رئالیسم جادویی مواجه هستیم.
خانم قندهاری این کار، خانه کاغذی عملا رئالیسم جادویی نیستش و در واقع یک کار رئالیستی هست، اما به شدت در واقعیت اغراق شده از همون اول کتاب که اون واقعه عجیب و غریب رو داره رغم میزنه یعنی میگه که به نوعی داره میگه که مرگ بلوما لنون مرگش در واقع بر اثر کتاب بود و سرنوشت او رو کتاب رغم زده بود.
 و بعدتها در طول داستان یک جایی یکی از شخصیتهایی که با راوی اصلی کتاب هم کلام میشه وقتی میشنوه بلوما لنون مرده میگه که آیا او موقعی که می مرد کتاب امیلی دیکنسون دستش نبود؟! میگه چرا شعرهای امیلی دیکنسون دستش بود؛ و میگه آیا با ماشین تصادف نکرد در حین خوندن شعرهای امیلی دیکنسون؟ میگه چرا با ماشین تصادف کرد.
در واقع کنار هم گذاشتن این فانتزی های غیر واقعی و ماورای طبیعی و واقعیت در واقع یک قلووی رو و یک اغراقی رو در واقعیت به ذهن متبادر میکنه.
نظر شما چیه خانم قندهاری؟
 
قندهاری: نکته ای که به نظر من میرسه اینه که این اغراقی که می فرمایید وجود داره در سراسر این کار ولی نکتش اینجاس که نویسنده با ظرافت خاصی اون چیزی رو که ممکنه رخ بده حتی ممکنه به صورت طنز ینی یک کتاب بیاد رو سر و کله یکی سرش بشکنه، دستش بشکنه و یا این چیزایی که حالا بیشتر مارو میبرن تو حال و فضای کمدی و طنز اینارو یه جوریاومده با عالم واقعیت پیوند داده و ملموسش کرده ضمن اینکه برای ما باور پذیر هست احساس می کنیم یک جورهم از ما فاصله م داره و خیلی درعالم واقع رخ نمی ده اما اینو خیلی خوب درهم ادغام شده و عجین شده تا این داستان شکل بگیره ضمن اینکه اون رفت و برگشت رو من وشما حس می کنیم که نه کاملا تو این عالم واقعیاتیم نه تو اون عالم در واقع رئالیسم جادویی یا فانتزی های خاص برخی از آثار ادبیات داستانی.
حکیم معانی: درسته. در واقع ضمینه کاملا یک ضمینه رئالیسمی ست منتها در این میان یک سری اتفاقاتی داره می افته که عملا فارغ از اون رئالیسم و زمینه ای است که قبلا تعریف شده.
قندهاری: نویسنده در واقع میاد اینجا یه جوری ساختار شکنی می کنه و آشنایی زدایی میکنه از اون چیزی که من و شما که حالا خیلی هم با کتاب مانوس هستیم و میشناسیم و از کتاب سراغ داریم، در واقع برامون معرفی می کنه دریچه ای جدید باز می کنه اینکه حالا کتاب رو سر شما بیفته شما سرت بشکنه...
حکیم معانی: درسته.
قندهاری: بیفتی بمیری یا به هر حال یه چیزایی که بیشتر ممکنه ما توی موقعیتت طنز و کمدی ببینیم و بشناسیم؛ ولی اینارو نویسنده اومده از تک تک این ابزارها در واقع و گونه های ادبی و کارکردشون استفاده کرده و همه رو به کار گرفته برای اون چه که محتمله با یک کتاب اتفاق بیفته این اومده در خانه کاغذی در واقع توی بخش های مختلفش در هم تنیده تا بشه یک داستان.
حکیم معانی: درسته. و به هر حال خود این رمان خانه کاغذی در واقع یک فهرستی ست از کلی اثر و کتاب در واقع نام کتاب ها و رمان ها و کلی اسم داریم ما تو این خانه کاغذی که این هم خودش به هر حال جالبه دیگه به ضرورت شیوه روایتش و به ضرورت داستانی که داره فهرست خیلی پر و پیمونی داره از نویسنده ها و کتاب ها و آثار.
کار جذابیه لااقل برای کسی که کتاب رو دوس داره و عاشق کتابه رمان خانه کاغذی یک رمان بالینی و خیلی جذاب می تونه باشه.
قندهاری: ابتدای داستان ما تقریبا شروع داستانمون اینه که بلوما لنون در واقع مرده و سر مزارش هستن؛ و حالا این اتفاقات هول وهش کتاب و زندگیشو و مرگش با کتابه. آخرش هم ینی شروع و پایان کتاب یک جور به هم وصل میشه و در انتها هم راوی کتاب میره سر مزار بلوما لنون یک جور به صورت تسلیم و رزاق از اون چیزی که اتفاق افتاده از این مسیری که پشت سر گذاشته. یک جور به نظرم خیلی خوب این ابتدا و انتها داستان رو به هم وصل کرده نویسنده.
حکیم معانی: در واقع در دو مقطع و با دو تا مرگ این کار داره تموم می شه دیگه حالا جدای از این که اون اتفاق زیر ماشین رفتن او اتفاق می افته در ابتدای کتاب و یا روایت می شه دربارش و در فواصل کتاب هم راجبش حرف زده می شه ولی در واقع این ویرانی که در بخش پایانی کتاب اتفاق می افته صحبتتون ناظر بر همین بود؟
قندهاری: یک بخشش این ویرانیه هست و یک بخش اینکه باز ما بلوما لنون ابتدای کتاب مرگش رو داریم باز آخر سر هم این میره سر مزار اون و باز اینا به هم وصل میشه و یک جور تلخی اینجا راوی با آنچه که در واقع توی این مسیر و سفر به دست آورده با حالت رزا و تسلیم میره و این کتاب رو میبره اونجا... .
حکیم معانی: میبره سر مزارش! بله. در واقع کتاب هم به اونجایی میره که بهش تعلق داره.
قندهاری: دقیقا. و سرنوشت بقیه کتاب های اون مجموعه خانه کاغذی هم همان سرنوشت رو پیدا می کنه.
حکیم معانی: درسته بله بله. خیلی ممنون خانم قندهاری که همراهی کردید. خانه کاغذی رمان بسیار خوبیه امیوارم کارهای دیگه این نویسنده رو ببینم.
گزارش: حمید علیخانی

Labels: ,

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
0 Comments:

Post a Comment