تادانه

برویم چالوس! نمک آبرود! کلارآباد!

پنجشنبه ای بود که «علی دهباشی» زنگ زد؛ درست وقتی که در جلسه «معجون عشق» مثل بچه آدم نشسته بودم و گوش می کردم به حرف های منتقدان ِ این کتاب.
بعد زنگ زدم. جواب نداد. اس ام اس دادم. جواب نداد.
گذشت تا دیروز که جمعه باشد زنگ زد دوباره. گفت «برویم چالوس! نمک آبرود! کلارآباد! پیش دکتر منوچهر ستوده
با تمام کارهای این روزها گفتم باشد.
قرار ما ساعت 3 صبح شنبه شد در میدان فلسطین.
ساعت 3 و ربع آنجا بودم. زنگ زدم به موبایل آقای دهباشی. گفت که فرودگاه رفته برای پیشواز یکی از بزرگان. ربع ساعتی گذشت و صدای کشیده شدن موهای زمین را شنیدم و سکوت شب و آن وقت آمدند.
ساعت 4 صبح از تهران بیرون می رفتیم که نم بارانی بر شیشه جلو نشست. گفتم واویلا!
کرج را که رد کردیم، زمین خیس بود.
تونل 2 را که رد کردیم مجبور شدم برف پاک کن را بزنم روی دور کند.
به آسارا نرسیده بودیم که برف پاک کن تند شده بود.
بعد آن وقت دهباشی خواب بود و من بودم و جاده و حمله باران به شیشه جلو که من سعی می کردم نگاهش نکنم و سرم به جاده باشد و خط ممتد وسط که این سویش پرتگاه بود و آن سویش، دردگاه (البته اگر با ماشین هایی که از روبرو می آمدند برخورد می کردیم).
دهباشی خواب بود که یک لحظه بهش نگاه کردم و به خودم گفتم این مرد کیه؟ چطور می تونه اینطور سرپا بمونه و اینطور کار کنه؟ چرا من همیشه بهش حسودی می کنم؟ و هر وقت خسته تر از همیشه می شم یادش می کنم و بهش زنگ می زنم که صدایش بیدارم کند از خواب خستگی.
رسیدیم. ساعت 8 صبح.
حرف زدیم با دکتر منوچهر ستوده؛ از ایرج افشار گرفته تا مصطفی مقربین و علیقلی جوانشیر و دیگر یاران بیابانگرد او مثل عبدالرحمان عمادی.
عکس زیاد گرفتم ازش.
ناهار خوردیم. برگشتیم.
ساعت 6 تهران بودیم.
از خستگی نا ندارم بنویسم چرا رفتیم و چی شد و چطور برگشتیم. فعلا فقط عکس ها را ببینید. همین


علی دهباشی در کنار «ماتیز علیخانی»




دکتر منوچهر ستوده - علی دهباشی


دکتر منوچهر ستوده








دکتر منوچهر ستوده - یوسف علیخانی








عکس ها: اختصاصی تادانه

Labels:

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
0 Comments:

Post a Comment