تادانه

گفتگوی سایر محمدی با یوسف علیخانی

کتاب هفته - شنبه 27 فروردین 1390 - صفحه 14

خیلی وقت ها بچه که بودم می شنیدم پسر فلان فامیل یا داماد فلان همسایه مان کار و زندگی اش را گذاشته و افتاده دنبال پیدا کردن گنج. تا جایی که خبر دارم هیچ کدام شان حتی یک شمشیر برنزی هم نیافتند چه برسد به پیدا کردن مجسمه دختر شاه پریان در الموت. من هم اوایل مثل همین گنج یاب های ناشی با کمک چند برگه (شما بخوانید نسخه) که نشان ِ گنج می دادند، می نوشتم. بعد که ناامید شدم و برای خوش خوشانم سری به داشته های خودم و آنی که یوسف علیخانی و پدر و مادر و اطرافیانش در آن زیسته بودند، برگشتم، احساس کردم دارم نزدیک می شوم. گنج من در همین بود که به جایی برگشتم که سرشار است؛ سرشار از احساس و قصه و باور و خیال. ادعایم رسیدن به این گنج ِ گنجان نیست که خودش بی ادعایی است. حکایت پاسخ گفتن به سوال شماست که می گویید «بومی» بودن و «زبان» محور بودن را منتقدان ویژگی خاص شان شده و نگاه ها را برگردانده سمت خودش.
بیایید کمی هم بی پرده بگوییم. من همان دهاتی ِ پشت ِ کوهی ای هستم که آمده تهران و همه انگار آدم فضایی دیده باشند، با انگشت به همدیگر نشان می دهند. داستان های یوسف علیخانی هم مثل همان آدم فضایی یا بهتر بگویم دهاتی ِ تهران آمده است. چون همه یک جور می نویسند و یک شکل هستند، خب معلوم است این آدم تنها دیده می شود؛ این نه حسن است و نه عیب و ویژگی است؛ همین و بس ... ادامه گفتگو (PDF)
youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
0 Comments:

Post a Comment