تادانه

ليک ای جان در «اگر» بتوان نشست!
ما بروبچه‌های دانشکده ادبیات اون سال‌ها – بین 73 تا 77 – خیلی وقت‌ها از این مسیر رد می‌شدیم؛ یعنی قدم می‌زدیم و رد می‌شدیم.
بروبچه‌های دانشکده ادبیات اون سال‌ها، هیچ وقت جای درست و حسابی برای این که بنشینند و درباره ادبیات حرف بزنند، نداشتند – الان را نمی‌دانم – بعد وقتی خبردار می‌شدیم که مثلا توی ساختمان جنین‌شناسی در شمالی‌ترین ضلع دانشگاه تهران، جلسه نقد ادبی و داستان‌خوانی است، با سر می‌رفتیم.
وقتی از جلسه‌ها درمی‌آمدیم می‌افتادیم توی پورسینا –امیدوارم اسمش را درست یادم مانده باشد – سر ِ غربی این خیابان می‌رسید به شانزده آذر. یه عده مون می‌پیچیدند طرف جنوب خیابان که می‌رسید به انقلاب. یک گروه می‌رفتند طرف نصرت و یک عده هم مثل ما می‌زدیم از کوچه عبدی نژاد رد می‌شدیم که یه سرش، شانزده آذر بود و یک سرش، امیرآباد؛ باید ساکن کوی امیرآباد باشی و بدانی چه مزه ای دارد گز کردن خیابان امیرآباد از کوی دانشگاه تا خود ِ انقلاب که تا سه نصفه شب هم می‌شد از دکه همیشه بازش، سیگار گرفت.

اما از این همه مقدمه چه نصیب شما را ...


کتابفروشی «اگر»

مدتی قبل خبردار شده بودم دوستان خوبم اگر خدا بخواهد دارند «اگر»ی راه می‌اندازند برای فروش کتاب و همان وقت با توجه به شناختی که از این دوستان داشتم، تردید به خودم راه ندادم که اگر خیلی چیزها اجازه بدهد «اگر» می‌تواند پاتوق خیلی خوبی بشود برای ادبیات جدی ایران.

این مدت خیلی سرم را شلوغ کرده‌ام و نمی‌رسم حتی چایی‌ای برای خودم دم کنم.

گذشت تا دیروز. دیروز، زنگ زدم به یکی از همین رفیق‌های این سالیان که از پایه‌گذران «اگر» است. قرار شد اگر خدا خواست «اگر» را ببینم؛ قبول کنید اسم خاصی است که در ذهن‌ها و تاریخ ادبیات این مملکت خواهد ماند.

زنگ زدم از کجا بیام؟

اس ام اس داد: 16 آذر (از سمت بلوار کشاورز که بیایی) نرسیده به خیابان پورسینا. کوچه عبدی نژاد. پلاک 6.

جمع و جور بود. نُقلی بود و زیبا. البته گفتند زیرزمینش هم تا ماه آینده، رو به راه می‌شود.
صندلی‌های جمع و جوری هم دارد؛ حداقل در همکف که من دیدم. می‌توان نشست و بی‌دغدغه از فروشنده‌های بازاری که با چشم‌هایشان، جیب‌هایتان را پاره می‌کنند که «اگر خریدار نیستی، خوش اومدی!» می‌توان نشست و کتاب‌ها را با آرامش انتخاب کرد.

بعد هم وقتی کتابی را انتخاب کردید، خوشحال هستید که از «اگر» کتاب خریده‌اید؛ باور کنید حس غریبی نیست و می‌توان یک بار امتحان کرد.

شنیدم به زودی بخش کتاب‌های دست دوم و امانتی «اگر» هم رونق می‌گیرد.

اگر دیروز که به «اگر» رفتم، دوربین همراهم بود، شاید حالا زیر این عکس می‌نوشتم «اختصاصی تادانه» اما حیف که ماند برای زمانی دیگر.

خیلی دوست داشتم از دوستانم که برعکس آن مصراع معروف حضرت مولانا «ليک ای جان در اگر نتوان نشست»، «اگر» را جایی برای نشستن و ورق زدن و کتاب خواندن و کتاب خریدن، ساخته‌اند، نام ببرم اما بعد به خودم گفتم چه سود از نام‌ها که همه ما می‌آییم و می‌رویم و تنها نامی ‌نیک از ما بر جا می‌ماند؛ اگر خدا بخواهد البته. مثل همین نام «اگر».

کتابفروشی «اگر» از 9 صبح تا 9 شب با لب خندان پذیرای تمامی ‌ادب‌دوستان و علاقه‌مندان کتاب است.

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
0 Comments:

Post a Comment