تادانه

گفتگو درباره عزيز نگار
يحيي باباييمرضيه رياحی: نام يوسف عليخانی بيشتر در عرصه ادبيات شناخته شده است. وی تا به حال داستان زندگی «ابن‌بطوطه»، «صائب تبریزی»، «حسن صباح»، بازخوانی عشقنامه «عزیز و نگار»، گردآوری قصه‌های مردم رودبار و الموت و دو مجموعه داستان «قدم‌بخیر مادربزرگ من بود» و «اژدهاكشان» را منتشر كرده است.
علاوه بر اين عليخانی سال‌هاست كه در عرصه مطبوعات نيز فعال است. وی در مستند عزيز و نگار به الموت می‌رود تا يك عشقنامه قديمی را به تصوير بكشد. اين مستند ديپلم افتخار بهترين فيلم بخش «چشم‌انداز سرزمين زيبای ما» هفتمين جشنواره منطقه‌ای سينمای جوان قزوين را به دست آورده است.


چه شد كه سراغ این سوژه رفتید؟

سال 71 در انجمن سینمای جوان قزوین دوره فيلمسازی گذراندم. فیلمنامه‌های زیادی ‌نوشتم كه چندتایی از آنها، همان زمان ساخته شدند. يكسری محدودیت‌ها و قبولی در دانشگاه دلیلی شد برای دوری از قزوین و ماندگاری در تهران. بعد هم داستان نوشتم كه قبل از ورودم به انجمن سینمای جوان قزوین هم می‌نوشتم.
من سراغ موضوع «عزیز و نگار»‌ نرفتم. درگیر قصه‌اش شدم و روایت‌های مختلفش را گردآوری كردم كه سال 81 مجموعه تحقیقاتم به وسیله نشر ققنوس چاپ و سال 8۵ هم تجدید چاپ شد.
تمام این سال‌ها طرح‌های فراوانی برای فیلم داشتم كه چون توان تهیه امكاناتش را نداشتم یا در قالب داستان بردم‌شان یا نیمه كاره فرستادم‌شان به بایگانی ذهنم. چند باری هم طرح‌هایی به برخی از نهادها دادم كه همه‌شان گم و گور شدند.
طی سه سال گذشته به همراه افشین نادری در روستاهای رودبار الموت در حال گردآوری قصه‌های مردم بوده‌ایم كه هنوز ادامه دارد و تازه دو مرحله از هفت مرحله‌اش را پیش رفته‌ایم. سال گذشته، علی دهباشی، سردبیر مجله بخارا و مسئول شب‌های بخارا تصمیم گرفت شبی به اسم «عزیز و نگار» برگزار كند. پیشنهاد داد دوربین بردارم و از گردنه‌های البرز فیلمی خام تهیه كنم تا در این شب نمایش داده شود. از ایشان خواهش كردم امكان تدوین به من بدهند تا از میان 3۵ ساعت فیلم خامی كه بخشی از آنها در همین روستاگردی‌ها به دنبال قصه‌های الموت از جمله قصه عزیز و نگار تهیه شده و بخشی هم مربوط به سال‌های دورتر در طالقان می‌شود، فیلمی كوتاه تدوین كنم. به كمك محسن آقالر، مدير سینمای جوان قزوین این امكان فراهم شد. حامد كلجه‌ای هم تدوین فيلم را برعهده گرفت.
فیلم یك شبه تدوین شد. همان شب هم صداگذاری كردیم. نریشن را هم همان شب نوشتم و ضبط كردیم و ساعت پنج صبح روز بعد فیلم آماده شد. فیلمی كه هرگز فكر نمی‌كردم فیلم خوبی شده باشد.

بومی بودن چقدر در ساخت این فیلم به شما كمك كرد؟

خیلی. به هرحال وقتی هم كه روایت‌های این قصه را جمع‌آوری می‌كردم می‌دانستم مردم شناسان كاركشته‌ای قبل از من به دنبالش بوده‌اند اما با این جسارت كه من هم روایت خودم را ارائه می‌كنم، دست به این كار زدم.
شاید بیش از ده طرح درباره موضوعات مختلف مربوط به مردم روستاهای رودبار و الموت و روستای زادگاهم «میلك» آماده دارم كه آرزو دارم زمانی بتوانم بسازم‌شان. تردید هم ندارم كسی نمی‌تواند براساس این طرح‌ها فیلمی بسازد و به همین دلیل هم ترسی از گفتن‌شان ندارم كه حالا هراس داشته باشم از روی دستم بر‌دارند. هركس اراده كند من همه این طرح‌ها را برایش می‌گویم. مهم این است كه روح سنگلاخ‌ها و چین و چروك‌های مردم روستاها را لمس كرده و بوی عرق خستگی‌هاشان را حس كرده باشند تا بتوانند كاری قابل توجه ارائه بدهند كه اگر چنین بشود نیازی نخواهند داشت به طرح‌های من.

شما بیشتر در عرصه ادبیات فعالید، فیلمسازی چقدر برای شما جدی است؟

زیاد. زیاد سفر می‌روم. در سفرها هم یك دوربین عكاسی فقط همراهم دارم و دفترچه یاداشتی جیبی. دوربینم، هم عكس می‌گیرد و هم فیلم. فراوان شده برای پیدا كردن یك آدم از اینجا تا آذربایجان یا كرمان رفته‌ام و مسیر را لمس كرده‌ام. این‌ها را البته نه به قصد فیلمسازی كه برای لذت بردنم انجام داده‌ام. سفرهایی كه من بخش كلامی‌اش را كشیده‌ام بیرون و ریخته‌ام روی كاغذ، حال آن كه می‌توان تصویری‌اش كرد.
چند بار به قصد ساخت فیلم (نه البته به قصد فیلمسازی حرفه‌ای) زنگ زده‌ام به فیلمبردارهای معروف از دوستان هم دوره‌ای در سینمای جوان كه فلان موضوع است مثلا و من دارم می‌روم ماكو و... فقط نیاز به یك فیلمبردار دارم و نه حتی امكانات دیگر. اما متاسفانه حرفه‌ای‌گری خب دور می‌كند آدم را از لذت بردن. برای همین هم هیچ‌وقت طرح‌های ذهنی‌ام زنده نشده‌اند.

فیلم «عزیز و نگار» با یك دوربین ساده هندی‌كم ساخته شده است. زمانی كه تصویر می‌گرفتید می‌دانستید كه قرار است فیلم بسازید یا بیشتر برایتان یك نوع تحقیق تصویری برای كتاب «عزیز و نگار» بود؟

سفر اول من به طالقان كه تمام شد حس كردم خیلی چیزها را نتوانستم با دوربین عكاسی زنده نگه دارم. یادداشت‌هایم گویا نیستند. حافظه‌ام خسته شده است. سفر بعدی به طالقان یك هندی‌كم امانت گرفتم و رفتم.
گذشت تا سفرهایم به الموت. باز بدون دوربین رفته بودم وقتی برگشتم با سه نفر حرف زدم. پر بودم از كلمه. می‌خواستم دیگران هم لذت ببرند از چیزهایی كه دیدم و شنیدم و حس كردم. با فرخنده آقایی و علی موذنی و داود غفارزادگان زیاد حرف می‌زدم آن روزها. علی موذنی گفت دوربین ببر علیخانی! گفتم ندارم. گفت من برایت امانت می‌گیرم. بعد خودم از برادرم امانت گرفتم. دوربین از عوامل مزاحم در زمان گردآوری قصه‌های عامیانه است و حواس راوی را پرت می‌كند اما از افشین نادری، همكارم خواهش كردم بگذارد فیلم بگیرم. چون زمان گردآوری قصه – چه زمانی كه تنها می‌رفتم و چه زمانی كه با او– فقط ضبطی بود و دوربین عكاسی‌ای. اما با این حال گرفتم‌شان. این 3۵ -3۶ ساعت فیلمی هم كه با همین هندی‌كم گرفته‌ام به این دلیل تهیه شد.

متاسفانه من هنوز كتاب «عزیز و نگار» را نخوانده‌ام اما در فیلم سرانجام داستان عشق عزیز و نگار به روشنی مشخص نمی‌شود و گمانه‌زنی‌های متفاوتی وجود دارد. شما به عنوان سازنده فیلم و البته نویسنده كتاب به قطعیتی رسیدید؟

هرگز. هرگز در هیچ چیز قطعیتی نیست. بسیار شده وقتی دارم داستانی می‌نویسم فكر می‌كنم پایانش اینطور و اینطور خواهد شد كه زمان نوشتن، به جایی رسیده ام كه خودم متعجب مانده‌ام.
داستان عشق در سرتاسر ادبیات ما و جهان چنین سرنوشتی دارد. درست كه هر راوی‌ای، روایت خود را ارائه می‌كند اما به گمانم روایتی زیباتر خواهد بود كه نگاهی به روایت‌های نسبی دیگر داشته باشد. روایت من هم روایت ِ روایت‌های نسبی دیگران است. فیلم «عزیز و نگار» در زمان كتاب هم چنین سرنوشتی داشت. چهار روایت مكتوب (دو نظم و دو نثر) و یازده روایت شفاهی را بررسی كردم. ترفندهای زبانی‌اش را بیرون كشیدم. بعد یك روایت مكتوب (روایت گرگانی و چاپ 1330 كانون نسبی كتاب ناصر خسرو) را پایه قرار دادم و براساس آن فراوان پی نوشت آوردم از روایت‌های شفاهی راویان زنده دیروز و رفته امروز. بعد روایت‌های دیگر را هم آوردم در كتاب.
فیلم «عزیز و نگار» هم قصد ندارد داستان عزیز و نگار را بازگویی كند كه اگر قرار بود اینطور باشد خب وقایع را می‌چیدم كنار هم و یك روایت را بازگو می‌كردم. هدف‌ام این بود كه نشان دهم مردم هنوز در كوهستان ها زنده‌اند و زندگی می‌كنند و هنوز هم گردهم جمع می‌شوند و قصه می‌گویند كه یكی از قصه‌هایشان عزیز و نگار است.

برای من جالب بود وقتی با مردم درباره عزیز و نگار صحبت می‌كردید هیچ‌كس نبود كه بگوید اطلاعاتی ندارد. واقعا این عشق در الموت این‌قدر ریشه كرده؟
اولین‌بار كه دغدغه این قصه گرفتارم كرد سال 79 بود. نسخه‌ای از همان چاپ ناصر خسرو را برده بودم قزوین كه با شوق به پدر و مادرم بگویم چنین قصه‌ای در الموت داریم و من بی‌خبرم.
وقتی شروع كردم به خواندن، پدرم گفت اشتباه می‌خوانی. با تعجب نگاهش كردم. خواند. مادرم از آشپزخانه به خنده گفت تو كه بدتر می‌خوانی. گفتم «مگه تو هم بلدی؟» بعد آمدند و نشستند و من دو نوار ضبط كردم كه در روایت‌های كتاب، روایت‌شان هست و البته در فیلم هم به نوعی.

به تازگی این فیلم در همایش الموت هم به نمایش درآمده؛ برخورد مردم عادی با این فیلم چطور بود؟

يادم است وقتی شب «عزیز و نگار» در خانه هنرمندان برگزار شد؛ من با ترس و لرز فیلم را به مسئول پخش دادم چون قبل از آن فقط خودم فیلم را دیده بودم و تدوینگرم. ترس از این كه اصلا فیلم خوب شده؟ اصلا خوب پخش خواهد شد؟ اصلا این فیلم كه با هندی‌كم گرفته شده، فیلم هست؟ با ترس رفته بودم ردیف آخر سالن و توی صندلی فرو رفته بودم. اما در همان دقیقه سوم فیلم، خنده و جنبش قلب بیننده‌ها را حس كردم.
در همايش الموت هم این حس را دیدم. لمس كردم. بعد از پخش فیلم «عزیز و نگار» در مركز هنرپژوهی نقش جهان، مردمی كه برای تماشای فيلم آمده بودند از من كپی فيلم را می‌خواستند.
مردم ما دنبال خودشان هستند. دنبال قصه‌های خودشان هستند. دنبال اینجا هستند و این‌هاست كه امیدوارم می‌كند به جمع كردن پول تا حداقل یك دوربین مینی دی وی بخرم و بیفتم به كوه و دشت و از داشته‌های خودمان، فیلم بگیرم؛ خواه فیلم بشوند بعدش یا داستان بشوند یا ... دوست ندارم بمیرند هرگز!

Labels: ,

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com