تادانه

به بهانه درگذشت ابراهيم فرخمنش | پدر تئاتر قزوين از صحنه رفت
روی نيمكت كه می نشست، می دانستيم كه بايد از روی صندلی كنارتر بنشينيم تا با پوتين ساق بلندش آنجا استقرار بيابد. بعد هم كاغذ بی خط را می گرفت و سرمشق می داد. سرمشه نه، مشق می داد. شده بوديم كلاس اولی كه بگويد الف را بايد به اندازه سه نقطه نوشت و ب را پنج نقطه. معلم هنر سوم راهنمايی ما بود.تابلوی سبزه ميدان بزرگ بود و نوشته های رويش بزرگتر كه خوانده می شدند: نمايش خود نامی بر آنها بگذاريد، نويسنده، طراح و كارگردان: ابراهيم فرخمنش.می گفت: عليخانی - بيا- ی - بيا تا گل برافشانيم- را خوب ننوشته ای.قلم را می گرفت، می زد توی دوات ،‌می گفت اين دوات خوب نيست؛ ملك محمد بگيريد!ليقه هم بگذاريد توی دوات. همان روز من كه عضو گروه تئاتر مدرسه راهنمايی شهيد قدوسی قزوين بودم با ترس و لرز و يا شايد هم يك نوع غرور گفتم: آقا اجازه! اينابراهيم فرخمنش شما هستيد؟ آقای فرخمنش؟جواب داد كه نه. من فقط معلم هنر شما هستم.آقای فرخمنش ، معلم هنر، ابراهيم فرخمنش بود. اين را وقتی عضو انجمن نمايش شديم،دانستيم. بعدها هم شنيديم، به گمانم خودش گفت يا نوشت يا جواب داده بود به مجله نمايش كه ابراهيم قربانی ها بوده و از 14 سالگی روی صحنه رفته و هنوز.... استاد فرخمنش بود كه بهرام بيضايی را به قزوين آورده بود،‌چنانكه عزت الله انتظامی،اكبر رادی و محمود دولت آبادی و ...قزوين شده بود محور تئاتر ايران. در اين دوره و ابراهيم قربانی ها (‌فرخمنش) به همراه دوست و همراه هميشگی اش، احمد ميرفخرايی و ديگران، تئاتر را زنده نگهداشته بودند.وقتی تصميم گرفت نمايش آنكه گفت آری و آنكه گفت نه، نوشته برتولت برشت را روی صحنه ببرد،‌ما را كه شاگردان كلاس تئاترش بوديم،‌جمع كرد و سه گروه به طور همزمان اين نمايش را تمرين كرديم تا آنه يكی از اين سه گروه روی صحنه رفت.كار به شكل فرميك انجام می شد و برای اين كه بچه ها بتوانند فرم بالا رفتن از كوه را در زمين هموار بی سنگلاخ صحنه به نمايش درآورند،‌همگی را برای تمرين به كوهستان اطراف قزوين برد.
يا اگر كسی هم فراموش كرده باشد، عكس های مهرداد اسكويی كه هست و نشان می دهد كه ابراهيم فرخمنش در آخرين نمايشی كه بازی كرد؛ ماهان كوشيار، كه چطور از جان مايه گذاشت و در سر صحنه قلبش ديگر همراهی نكرد.با اين همه گويی من شده ام مرثيه خوان. مرثيه خوان عزيزانی كه در يك سال گذشته مدام ما را تنها گذاشته اند كه برای دل خود بخوانيم و بنويسيم.حالا ديگر وقتی به قزوين برويم،‌كجا سراغش برويم، در كدام قهوه خانه به دنبالش باشيم كهگوشه ای تك و تنها نشسته و سيگار به سيگار روشن می كند و خاطرات نانوشته پنجاه واندی بازيگری و نويسندگی و كارگردانی اش را می نويسد. حالا ديگر كدام خيابان قزوين را نگاه كنيم كه بی ضربه های محكم پوتينش گوی در دهه دوم زندگی اش گامبرمی دارد، گام برمی داشت؟حالا كجا.... حالا كجاست؟هيچ ننوشتم و فقط با اين چند خط خواستم به دوستان و آشنايان خبر بدهم كهپدر تئاتر قزوين درگذشت، وگرنه ناگفته درباره او بسيار است.....
.......
بعد التحرير:
اسم رضا قاسمی ، نويسنده همنوايی شبانه اركستر چوبها،را اول بار از زبان ابراهيم فرخمنش شنيدم كه نمايشنامه معمای ماهيار معمار قاسمی را به صحنه برده بود و ....به قاسمی هم تسليت می گويم.
youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
0 Comments:

Post a Comment