تادانه

يك عكاس فقط يك عكاس نيست | به بهانه رفتن كاوه گلستان
زمان: سال 1353
مكان: روستای شهرك رودبار و الموت

يك عكاس در ميان جمعی از روستاييان ، به تمامی چشم شده است تا بخشی از اين نگاه به ثبت برسد. اهالی محروم هستند؛ امكانات نيست:
- پل نداريم...
- حمام نداريم..
- جاده ...

عكاس فقط عكاس است و هر عكس او می تواند يك خبر باشد. وقتی به حمام روستا می رسند، دوربين از جهت های مختلف و از زوايای گوناگون از خزه ها عكس می گيرند ، جلبك ها نشان از عدم بهداشت دارند و حمام خزينه است.

عكاس می گويد:اين بچه را بفرستيد داخل!
اين بچه ، پسر آقا منوچهر است؛ مدير دبستان شهرك. عكس: كاوه گلستان؛ تيتر يك روزنامه اطلاعات.
يك عكاس فقط يك عكاس نيست.
***

زمان: 20 سال بعد
مكان: جشنواره عكس وحدت تبريز
كاوه گلستان، عكاس مطرح و معروف پای تابلوهای عكس عكاسان سينمای جوان ايستاده و پابه پا می شود. سبيل هايش را می جود و عكاسان جوان مانده اند كه اين عكاس قدر، به كدام يك از عكس ها توجه نشان خواهد داد.

نگاهی به دور و بر می كند و به يكی از همراهانش می گويد: صاحب اين عكس اينجاست؟
بله هست؛ جعفر نصيری شهركی.
- سلام آقای گلستان!
- سلام. من شما را می شناسم..
- من را؟
- بله شما را. شما مگر پسر آقا منوچهر نيستيد؟ مدير دبستان شهرك رودبار و الموت؟
- بله...!!!
- من خانه شما آمده ام . شما را هم به خوبی می شناسم.
***

زمان: 1374
مكان:نمايشگاه عكس شهرك
چقدر اين صحنه ای كه می خواهم تعريف كنم، ظرفيت داستانی دارد كه تصور كنيد بعد آشنايی كاوه گلستان و جعفر نصيری شهركی كه ديگر برای خودش جوانی شده( جعفر متولد 1347 و كاوه 1329 ) مراسم ازدواج نصيری در روستای شهرك يكی از باشكوه ترين مراسم ازدواج منطقه می شود.

فيلم نان ساخته جعفر نصيری شهركی قبل از اين مراسم در جشنواره ايگوآلادا اسپانيا جايزه برده است( اين فيلم 16 ميليمتری با فيلمبرداری مهدی وثوق نيا به زبان تاتی ساخته شده بود) .

مراسم به اين شكل برگزار می شود كه عكس های سال 53 كاوه گلستان از روستای شهرك در كنار عكس های جعفر نصيری شهركی از اين روستا در آنجا به نمايش در می آيند و بعد فيلم جعفر نشان داده می شود و خوشحالی يك عكاس كه با گرفتن عكس هايش ، يك روستا را به اوج سرخوشی برده ، ديدنی است.
***

حالا من دارم می نويسم؛ يوسف. سال 1371 شاگرد كلاس داستان نويسی جعفر نصيری شهركی بوده ام و حالا وقتی خبر مرگ كاوه گلستان را در شمال عراق می شنوم ، فورا شماره همراه جعفر را می گيرم . خجالت زده هستم . عيد امسال در جنگ بوديم؛ خط مقدم خبرها و به هيچ كس زنگ نزده ام تا عيد را تبريك بگويم. به جعفر كه تسليت گفتم ، بغض گلويش باز شد واين ها را گفت ؛ بعد هم ادامه داد كه :
من مثل برق گرفته ها شده بودم. بعد بيست سال فراموش كرده بودم كه سوژه يكی از عكس های معروف گلستان بوده ام و حالا با حرف های كاوه ، تمام خاطرات آن بيست سال پيش برايم زنده شد.

جعفر می گفت هميشه آرزو داشته كه او را ببيند اما هيچ وقت فكرش را نمی كرده كه به اين شكل باشد ديدار دوباره شان: بعد هم آدرس و تلفنش را به من داد و هميشه با او در ارتباط بودم ، سال گذشته هم پروژه ای را با هم مشترك كار كرديم.

جعفر نصيری شهركی كه حالا خودش عكاس شناخته ای شده و مسووليت انجمن سينمای جوان قزوين برعهده اوست، همچنين از برنامه های تهيه گزارش های مختلف به الموت گفت كه : زمان انتخابات مجلس شورای اسلامی داشتيم می رفتيم طرف الموت. به جيم ميور، خبرنگار بی بی سی گفت : ببين انتخابات ما را!

من اين گزارش را آن روزها ديده ام از بی بی سی .

می گويم اما من كاوه گلستان را بيشتر به عنوان عكاس می شناختم . می گويد: نه اين سال های آخر بيشتر به عنوان فيلمبردار و گزارشگر بی بی سی جا افتاده بود: گرچه عكاس و مدرس رشته عكاسی چند دانشگاه كشور بود.

كاوه گلستان برای من كه تنها در عمرم- يكبار ، يعنی سال 1374 ، او را ديده ام ؛ چهره فراموش نشدنی داشت با پوتين ها و سبيل های جا افتاده اش.

سال 74 به دعوت بروبچه های انجمن سينمای جوان قزوين ، به قزوين آمده بود و در نشست بچه ها هم شركت كرد و حرف زد. عكس های كارگرهای شهرستانی اش را آن شب همگی ديديم و بعد خاطراتش را كه حالا يادم می آيد.

امروز بايد به آيدين آغداشلو زنگ می زدم كه برايم بسته ای از خارج از كشور آورده؛ از طرف يك نويسنده، فرخنده آقايی نويسنده كه شماره اش را داد، گفت كه زنگ نزن ! او از دوستان گلستان بوده و ....

در عراق بوده كه رفته روی مين و من آخرين تصوير او را به خاطر می آورم از افغانستان . سال گذشته بود كه در پس زمينه گزارش محمدحسن البحرانی ، خبرنگار تلويزيون الجزيره از هرات، .... كاوه گلستان و جيم ميور و چند نفر ديگر از خبرنگاران و گزارشگران ايرانی و خارجی نشسته بودند.

و باور كنيد اين ها را نوشتم كه چيزی بنويسم در خور او و اينكه كلمه ای درباره اين خبر دردناك در خبرگزاری جمهوری اسلامی ايران نديدم و فقط خواستم بگويم كه يك عكاس ، فقط يك عكاس نيست؛ اگرچه پسر ابراهيم گلستان نويسنده و برادر ليلی گلستان مترجم باشد و خاطراتی با فروغ فرخزاد داشته باشد و دارنده آرشيو غنی ای از عكس های شهرنو ، انقلاب اسلامی، جنگ ايران و عراق، خشكسالی سيستان و بلوچستان ، كارگران شهرستان حاشيه شهر تهران، افغانستان ، عراق و ....
***
ديدار با جعفر نصيري شهركي ... اينجا

Labels:

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
0 Comments:

Post a Comment