تادانه

داستان گفتگو هاي کتاب نسل سوم داستان نويسي امروز
(۱)
در زندگی زخم هايی هست که مثل خوره روح را آهسته در انزوا می خورد و می تراشد. اين درد ها را نمی شود به کسی اظهار کرد چون عموما عادت دارند که اين دردهای باور نکردنی را جزو اتفاقات و پيش آمدهای نادر و عجيب بشمارند و اگر کسی ..../ بوف کور/ صادق هدايت.

راستی که چه سخت است نوشتن از بعضی چيزها و به راستی که چه راست گفته خالق جای خالی سلوچ که همه نويسندگان از تاريکخانه هدايت بيرون آمده اند.


من اما با عشق چاپ مجموعه داستانم سال ۱۳۷۵ پيش منصور کوشان رفته بودم که آن زمان نشر آرستش فعال بود اما بلايی را به جان من انداخت که هنوز گرفتارش هستم. به من گفت : صد نفر کتاب تو را می خرند که من داستان هايت را چاپ کنم ؟

من هم چون چنين اطمينانی نداشتم فقط نگاهش کردم . به من گفت تو آمده ای بامن برای هفته نامه ولایت قزوین مصاحبه کنی اين را در يک سطح گسترده انجام بده و با نويسندگان معروف مصاحبه کن! من چاپش می کنم به شکل کتاب. من هم از خدا خواسته شروع کردم .

شماره پای من ۴۷ بوده و هست و کفش های سفارشی هم چندان اين قد ۲ متری و وزن ۹۵ کيلويی من را تحمل نمی توانند ولی از صبح که شروع می کردم اين بيچاره ها همراهم بودند. چند ماه اول آشنايی بود با نويسندگانی که به هيچ وجه حاضر نبودند با جوانک ۲۱ ساله ی آن دوران کنار بيايند که فکر می کردند دو صباحی سراغشان خواهم رفت و کار را نيمه تمام رها خواهم کرد.


محمود دولت آبادی نبود . پسرش چندين و چند بار برايش پيغام گذاشت اما... بعد هم که با او صحبت کردم گفت من را همين ما نيز مردمی هستيم بس است.

هوشنگ گلشيری توپيد که اگر خيلی مردی برو داستان های من رو بخون و نقدی....

احمد محمود خنديد و گفت ديده ای من تا به حال مصاحبه کرده باشم. چند روز بعد زنگ زدم و گفتم که بله. گفت که قرار نبوده حکايت حال کتاب بشود و خانم گلستان...

رضا براهنی گفت حالا که تو شروع کرده ای تازه دو هفته است که غزاله خودش را به درختی سپرده . بيا و روی اين موضوع کار کن. گفتم من سوال دارم . سوالات من را که ديد گفت: خام است ....


(۲)
قزوين که بودم با دوستانم ابراهيم مير قاسمی حبيب عليمردی امير مردعلی جمشيد شمسی پور علی طاهری هدايت را روشنفکرانه و با زور خوانده بوديم و درويشيان را با لذت و من دولت آبادی را تا سرحد جنون و عاشقانه می خواندم .

تهران هم که آمدم با دوستم محسن فرجی که با هم دانشگاه تهران قبول شده بوديم من ادبيات عرب و او روان شناسی کارهای مثلا جدی تری را دنبال کرديم. فريدون حيدری ملک ميانی هم آن سال نمی دانم از کجا پيدايش شد و آمد قزوين و شد ويراستار هفته نامه ولايت. عجيب جنمی داشت. گيرا و سخت . هرچه می خواندم می گفت مزخرف است. شايد واقعا اين مصاحبه ها را انجام دادم که بدانم که چی مزخرف است و چی نيست.

بزرگان که نپذيرفتند ليست ديگری گرفتم : محمد محمد علی امير حسن چهلتن بيژن بيجاری فرخنده آقايی رضا جولايی اصغر عبد اللهی بيژن نجدی شهريار مندنی پور ....

Labels:

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
0 Comments:

Post a Comment