تادانه

كتابي كه خمير شد
اسفندماه پارسال چشم‌ام خورد به اسم این کتاب. خیلی خوشگل رفتم اولین  کتابفروشی، نداشت. دومی، نداشت ... دهمی ... هیچ‌کدوم نداشتند
نه‌تنها نداشتند که خبر هم نداشتند از چنین کتابی اصلا.
زنگ زدم به چند تا  پخش کتاب . اسم کتاب را گفتم. نداشتند. اسم ناشرش را گفتم، گفتند از ناشرش کتاب داریم اما این کتاب اصلا توی سیستم ما وارد نشده. یک‌شان کنجکاو شد و پرسید تازه چاپ شده؟
گفتم توی  خانه كتاب که نوشته سال هشتاد‌و‌پنج چاپ شده.
بعد گفتم این چه‌کاری‌یه‌. خب زنگ می‌زنم ناشرش و برام می‌فرسته.
زنگ زدم. صدایی مهربان گفت در خدمتم.
گفتم دنبال  اسب در قلمرو پندار می‌گردم.
خندید و گفت شیرین‌هاش رو خوردید.
گیج شدم. یعنی چی؟ گفتم متوجه نشدم.
گفت: همون جعبه‌شیرینی‌هایی که شیرینی‌هاش رو خوردین.
الله‌اکبر. یعنی چی؟
گفت بابا جان خمیرش کردیم. یه ده‌سالی نگه‌اش داشتیم، کسی نخرید و فرستادیم خمیر بشه.
پرسیدم یه جلد هم یعنی ندارید؟
گفت نه‌. خدا بیامرز  ایرج بهرامی هنوز زنده بود. دید داریم خمیر می‌کنیم یه چند تا زد زیر بغل‌اش و برد.

گذشت و پیگیری‌ام بی‌نتیجه ماند برای پیدا کردن همسر ِ استاد بهرامی که فهمیدم برگشته  کرمانشاه .
تا دیروز که لابلای صحبت با رفیق‌ام  فریاد شیری فهمیدم دارد. استاد برایش امضا کرده همان‌سال انتشار. خواهش کردم برایم بیاورد
و آورد امروز.
اما دلم می‌سوزد برای خودم که شانس ِ دیدن و شاگردی اسطوره‌شناسی چون استاد بهرامی را از دست دادم
 

Labels:

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
0 Comments:

Post a Comment