تادانه

گفتگو با خبرگزاری مهر
 
حمید نورشمسی (خبرگزاری مهر): یوسف علیخانی می‌گوید از هر امکان طبیعی که خدا در اختیارش گذاشته برای کار نشر استفاده کرده‌ است حتی از قد بلند، صدای خاص و سبیل‌هایش.
خبرگزاری مهر- گروه فرهنگ: متولد اول فروردین است و می‌گوید که بزرگترین آرزویش در خلوت نشستن و خواندن است. یوسف علیخانی، روزنامه‌نگار و نویسنده و ناشر که در روزهای پایانی سال گذشته بی‌اغراق در تمامی ایران برای رمان تازه خود نشست رونمایی داشته، در میان فعالان کتاب و نشر بیشتر از آنکه به عنوان یک نویسنده معروف باشد به عنوان فردی که پارادایم فروش و عرضه کتاب در ایران را تغییر داده شناخته می‌شود.
ناشر و کتابفروشی که حضورش در هر نقطه و نمایشگاه کتاب ایران اشتیاق ویژه‌ای را میان اهالی کتاب بر می‌انگیزد و البته در این میان از آثار منتشر شده در موسسه انتشاراتی او که در بسیاری از موارد از شگفتی‌های بازار کتاب بوده‌اند نیز نباید گذشت.
به بهانه تولدش در روزهای ابتدایی فروردین با او درباره تجربه فروش کتاب و مواجه‌اش با مخاطبانش صحبت کردیم و البته کمی هم از رمان تازه‌اش «خاما» پرسیدیم.
آقای علیخانی بسیاری از فعالان حوزه نشر و کتاب معتقدند که شما در این سال‌ها پارادایم تولید و توزیع کتاب در ایران را تغییر داده‌اید و گواه آن شاید اتفاقاتی باشد که برای رمان شما در این روزها رخ داده و نیز برنامه‌های شما برای معرفی آثارتان در سراسر ایران که اغراق نیست اگر بگوییم بی‌نظیر است. با این مقدمه دوست دارم درباره کشف و دریافت‌تان از مخاطب و جامعه کتاب‌خوان ایران و حتی بازار نشر کتاب در نقاط مختلف کشور بفرمایید؟
از روز اول ورودم به کار کتاب، دو هراس داشتم. اول اینکه برخی دوستان ناشرم با سرمایه شاعر و نویسنده کتاب در می‌آوردند و حاضر نبودند خودشان در این راه پولی به وسط بگذارند. خاطرم هست در ایام مجردی و در خانه یکی از همین افراد، شاعری می‌آمد قربان صدقه دوست ناشرم می‌رفت و پول می‌داد تا برایش کتابی منتشر کنند و وقتی این رخ می‌داد و کتاب فروش نمی‌رفت آن موقع همان فرد وارد فاز توهین و ناسزا به دوست ناشر برمی‌آمد. من همیشه از این مساله ترسیدم و برای همین هرگز با پول کسی کتاب چاپ نکردم. اتفاق دومی که من را می‌ترساند این بود که بارها و بارها می‌شنیدم و می‌گفتند که چرا به همه مولفان و مترجمان باید حق‌التالیف داد؟ می‌گفتند اشتباه و است و چه و چه. اما من این کار را کردم. بر این ترس غلبه کردم چون با من همین برخورد شده بود. ناشرانم با من این کار را کرده بودند. من هم این کار را کردم و البته این را هم بگویم که در نهایت مجبور شدم که این رویه را کمی تغییر هم بدهم.
اوایل که خیلی آثار ایرانی در نشر من؛ «آموت»، چاپ می‌شد بارها و بارها شاهد بودم که از شمارگان ۱۶۵۰ نسخه کتاب ۵۰۰ نسخه بیشتر فروش نرفته اما من باید حق‌الزحمه مولف و مترجم را می‌دادم. چند بار اتفاق افتاد که به اندازه حق الزحمه‌ای که داده بودم، کتاب نفروخته بود.
 اما در نهایت بازار به من یاد داد و یا شاید مجبورم کرد که مثل همه شمارگانم را کم کنم و موضوعاتی دیگر ... اینها کشفیات من است از بازار کتاب ایران و آنچه وادار شدم به انجامش.
از این اتفاقات و کشفیات ناراضی هستید؟
به جای راضی یا ناراضی بگذارید طور دیگری به قصه نگاه کنیم. اتفاقی که برای نشر آموت رخ داد این بود که وقتی ما وارد بازار کار شدیم، وام‌های وزارت ارشاد به ناشران قطع شد و بعد از یکسال خرید کتاب وزارت ارشاد هم قطع شد و در ادامه موضوع تحریم پیش آمد و کاغذ در بازار بسیار گران شد. کتاب‌هایی هم ‌چاپ کرده بودم که اگر همه‌اش را می‌فروختم پول کاغذش در نمی‌آمد.
در این وضعیت برای اینکه این شرایط را رد کنم تصمیم گرفتم بروم نمایشگاه‌های استانی. یادم هست در مسیری که می‌رفتم برای ثبت‌نام در این نمایشگاه‌ها، بارها به خودم نهیب زدم که دیوانه می‌خواهی با دفتر نشر چه کنی؟ آن موقع هم مثل الان من تنها در دفترم بودم و کارهایم را پیش می‌بردم. دل را زدم به دریا و وارد سفر شدم. حالا می‌گویم که از این اتفاق و کشف نمی‌توانم ناراضی باشم.
پس تجربه حضور در نمایشگاه‌های استانی و آنچه در آن رخ داد را می‌پسندید؟
اولین نمایشگاه استانی که رفتم، اردبیل بود. زمستان سردی بود. کتاب‌ها را کارتن کردم و رفتم نمایشگاه. در همان نمایشگاه بود که حس کردم چقدر حس خوبی از مخاطب می‌گیرم. شروع کردم مثل نمایشگاه تهران، از هر مخاطبی که سه کتاب بیشتر می‌خرید شماره تماس ‌گرفتم. دفتری درست کردم که مخاطبان حرفه‌ای، شماره نوشتند. الان نزدیک به هشت هزار مخاطب داریم که اینطور با آن‌ها آشنا شدم و به شدت هم پیگیر کارهای آموت هستند. اینها را در یک گروه تلگرامی جمع کردم و خودشان شروع کردند درباره کتاب‌ها صحبت کردن بدون اینکه خودم در آنجا حرفی بزنم. در واقع این افراد خودشان معرف ما شدند و البته کتاب‌هایمان.
الان که نگاه می‌کنم می‌توانم بگویم که حضور در نمایشگاه‌های استانی سخت‌ترین و در عین‌حال شیرین‌ترین روزهای بود که بر من و نشرم گذشت.
این تجربه و روشی که برای جلب مخاطبان از آن یاد کردید، کاری بود که هیچ ناشر دیگری انجامش نداده بود؟
حتما بوده ولی من اطلاعی از آن ندارم. ناشران زیادی هستند که از نظم و حرفه‌ای بودنشان بسیار لذت می‌برم اما نمی‌دانم آنها با مخاطب خود چطور برخورد کرده‌اند.
شاید یکی از مهمترین مسائل در رویکرد شما با کتاب، نوع مواجه‌تان با مخاطب و اقناع او برای خرید کتاب است. این مساله هم کاملا شهودی به دست آمده است؟
مساله و رویکرد که می‌گویید امری است ساده که تجربه‌اش کردم و البته تجربه آسانی هم نبود. وقتی مخاطبی به شما مراجعه می‌کند و دنبال اثری عاشقانه است نباید به او اثری مثلا معمایی بدهید. به همین سادگی. با مخاطب روراست باشید و سرش کلاه نگذارید. وقتی با این کار اعتمادش جلب شد دیگر کتابفروشی کار ساده‌ای می‌شود. می‌توانی آثار متعددی به مخاطب پیشنهاد بدهی و او نیز بخرد اما اگر بخواهی چیزی را که نمی‌خواهد به او بدهی شاید تواسنتی راضیش کنی که  از تو بخردش اما بدون شک آخرین باری است که او را خواهی دید.
تجربه‌ به من گفت در یک نمایشگاه کتاب استانی باید مخاطب را از حضور خودم آگاه کنم، به صورتی که نظرش و اعتمادش به من جلب شود و در نهایت با این اعتماد به عنوان مخاطبم تثبیت شود.
 ما به مخاطبمان احترام گذاشتیم و نشان دادیم از بودنش در کنارمان خوشحالیم. از هر مخاطبی که کتابی از آموت خرید، عکس گرفتیم و منتشر کردیم. به او گفتیم مفتخریم به حضورش. همین مساله به صورت غیرمستقیم کار ما را هم تبلیغ می‌کرد و مخاطبان آن عکس‌ها را به سمت کتاب هدایت ‌کرد.
مخاطبانتان از شیوه خاص معرفی کتاب در نشر شما هم بسیار گفته‌اند...
حدود ۲۳۵ عنوان کتاب الان در نشر آموت داریم و مخاطب هر کدام را بردارد من و البته الان برادرم که در غرفه است می‌توانیم حدود یک ربع برایش درباره کتاب حرف بزنیم و می‌دانیم که چطور باید برای هر کتاب این کار را کرد و البته خود مخاطب بود که به من می‌گفت برای هر کتاب چه ضرب‌آهنگ بیانی موثر است.
هیچ وقت یادم نمی‌رود که وقتی می‌خواستم کار نشر را شروع کنم همه عالم و آدم می‌گفتند شکست می‌خوری و من هم اصلا آمده بودم برای شکست خوردن ولی نشد و البته مدعی نیستم که پیروزی خاصی را هم به دست آورده‌ام. مهمترین مساله این است که با کار نشر و فروش کتاب حال می‌کنم. برایم لذت بخش است و البته از هر امکان طبیعی که خدا در اختیارم گذاشته برای کارم استفاده کرده‌ام؛ از قد بلندم، صدایم و حتی سبیل‌هایم برای معرفی کتاب‌های آموت استفاده می‌کنم!
این تجربه شهودی تا به حال غلط هم جواب داده؟
بله. در نمایشگاه مشهد کتابی تازه منتشر شده را عرضه کردیم و مخاطب را قانع کردیم که بخرد در حالی که جای این کتاب آنجا نبود. سال بعد سی مجلدش را برایم پس آوردند که الوعده وفا. باید عوض کنی چون نپسندیدم. یا وقتی رمان من؛ «بیوه‌کشی» منتشر شد مخاطبانی که سال قبل مجموعه داستانم با عنوان «اژدهاکشان» را خریده بودند از خریدش امتناع می‌کردند چون می‌گفتند برخلاف چیزی که گفتی از آن سر در نیاوردیم. اینها یعنی اینکه باید بدانی با هر کتاب چه طور برخورد کنی و البته نباید هرگز مخاطب خود را گول زد. باید برایش وقت بگذاری تا برایت وقت بگذارد و به حرفت گوش بدهد.
پس الان مخاطبان شما هستند که به شما می‌گویند در کار نشر به چه راهی بروید؟
بله. البته گاهی هم خودخواهانه و از روی علاقه خودم کاری را منتشر کرده‌ام اما اینقدر شعور دارم که این کتاب‌ها را به هر کسی ندهم!
کمی بیشتر درباره مخاطب ایرانی کتاب صحبت کنیم. مخاطبی که در بسیاری از استان‌ها او را دیده‌ای. در واقع می‌خواهم بدانم جامعه کتابخوان ایرانی ایده‌ای برای مطالعه دارد و یا کار اقناعی شما و امثال شما در حال شکل دادن به سلیقه اوست؟
دوستان کتابفروش زیادی دارم که مخاطب را در مشت خود دارند و او را به سمت و سوی سلیقه‌ خود و یا چیزی که می‌خواهند سوق می‌دهند. تاکید دارم که کتابفروشی کار ساده‌ای است اما مراقبت جدی و زیادی می‌خواهد. من در همه کتابهایم شماره موبایلم را گذاشتم. گفتم هر مشکلی با کتاب داشتین با من تماس بگیرید و حتی اگر دوست نداشتید برایتان عوضش می‌کنیم.
در آن سالهای ابتدا برای سلبریتی‌های اینستاگرام کتاب می‌فرستادم تا شاید معرفی کنند. اما فهمیدم این اشتباه است و توقع ایجاد می‌کند حالا دیگر این تجربه‌ها نشان می‌دهد که چطور باید با هر قشری برخورد کرد. مثلا من به جای تخفیف بزرگ، هدیه‌های غیرمستقیم می‌دهم. برای یک میزان از خرید یک کتاب رایگان می‌فرستم. البته برای من روبرو شدنم با مخاطب برای خودم هم کلاس درس است...
شما معروف هستید به ناشری خیلی روی خوش به تالیف نشان نمی‌دهید و بیشتر به دنبال نشر کارهای ترجمه هستید. ماجرا از چه قرار است؟
این حرف‌ها مزخرف است. به من بارها گفته‌اند که به نویسنده‌های ایرانی توهین می‌کنی در حالی که ۸۶ عنوان از کتاب‌های نشر آموت را کتاب‌های نویسندگان ایرانی تشکیل کرده‌اند. اما اگر می‌پرسید مشکل کار ایرانی چیست که نمی‌فروشد می‌توانیم درباره‌اش حرف بزنیم. دو بحث است. من در چهارسال اول نشر آموت به این فکر کردم که مثلا بروم سراغ بزرگان ادبیات ایران. می‌دانستم رویم را زمین نمی‌اندازند ولی چرا باید نویسنده‌ای را که ناشر دارد، آواره کنم؟ چرا باید خودم را با اینکار و به دلیل اینکه توانایی ساپورت کردن نام ایشان را ندارم، بدنام کنم؟ پس سراغ نویسنده‌های معروف نرفتم و به سمت نویسنده‌های ناشناخته رفتم. مساله این است که آثار نویسندگان ما از نظر جذب مخاطب در بررسی‌های ما رد می‌شود. این بررسی را همان‌هایی انجام می‌دهند که کتاب‌های پرفروش ما را تایید کرده‌اند. کتاب ایرانی در نشر آموت اگر رد شود و یا اینکه ارشاد مجوز انتشارش را ندهد و یا اینکه نفروشد تنها کسی که ناسزایش را باید تحمل کند من ناشر هستم، چرا باید خودم را بیش از اندازه وارد این فضا کنم؟ به چه توجیهی؟
یعنی فقط به خاطر این مساله است که خیلی به تالیف روی خوش نشان نمی‌دهید؟
تاکید می‌کنم که روی خوش دارم اما حرفم این است که مخاطب برای مطالعه، قصه می‌خواهد و ما این را نداریم. خود من وقتی مجموعه داستان «اژدهاکشان» من شایسته تقدیر جایزه جلال شد بارها سر ناشرم داد زدم که چرا نمی‌فروشد. خودم که ناشر شدم و تجدید چاپش کردم فهمیدم داستان چیست.
حالا مدعیانی که ادعای داستان نویسی دارند چقدر برای لذت بخش بودن آن وقت گذاشتند؟ ما یادمان رفته رمان برای چه به وجود آمده است، اصل وجودی رمان لذت بخش بودنش است و رمان امروز ایران اینگونه نیست.
در کلاس‌هایمان از هزار و یک‌شب می‌گوییم ولی در نوشته‌هایمان یادمان می‌رود چه چیزی شهرزاد قصه‌گو را زنده نگه‌داشت.
شما قبول ندارید که ناشران روی کارهای ترجمه مانور بیشتری می‌دهند و حمایت بیشتری از آنها می‌کنند تا تالیف؟
نه. این حرف هم مزخرف است. ما سیستم اشتباهی را شروع کردیم و ادامه‌اش داده‌ایم. ما دو ریتم در ادبیات ایران داریم. ریتمی که با بزرگ علوی شروع می‌شود و به احمد محمود می‌رسد و ریتمی که با صادق هدایت شروع می‌شود و می‌رسد به هوشنگ گلشیری و بهرام صادقی. متاسفانه گروه دوم همیشه بر سر ریتم اول که داستان‌گو بودند، زده‌اند. آنقدر زدند که داستان نویس ما مبدل شد به پاورقی‌نویسی زرد.
سال‌هاست دیگر وارد جمع‌های ادبی نمی‌شوم که دغدغه‌شان فقط قصه‌نویسی است و می‌گویند هرطور بتوانی بنویسی که مردم بیشتر نفهمدنش یعنی داستان‌گوی بهتری هستی
به ذهن‌شان نرسید همدیگر را تحمل کنند تا به ادبیاتی برسیم که حاصل کار هر دوی اینها باشد؛ هم اصول قصه‌نویسی داخلش باشد و هم قصه‌گویی. همین شد که الان ادبیات ما بیشتر قصه‌نویس دارد تا قصه‌گو. خود مارکز می‌گوید من قصه‌نویس قصه‌گویم. احمد محمود هم همین است. اما گلشیری که استاد من هم هست تنها قصه‌نویس است. مشکل ما در نبود تحمل‌مان بود که نگذاشتیم دوره پاورقی نویسی و عامه پسند نویسی به روال طبیعی خودش بیاید و برود. کاری کردیم که نویسنده‌هایشان از نوشتن فرار کنند چون برچسب می‌خورد.
خود من ابتدا قصه‌نویس بودم و حالا بیشتر قصه‌گویم. سال‌هاست دیگر وارد جمع‌های ادبی نمی‌شوم که دغدغه‌شان فقط قصه‌نویسی است و می‌گویند هرطور بتوانی بنویسی که مردم بیشتر نفهمدنش یعنی داستان‌گوی بهتری هستی.
پس ادعا می‌کنید که داستان‌نویس ایرانی به مخاطبش بی‌توجه بوده است؟
ببنید ما عادت کرده‌ایم که مخاطب را نشنویم و چند توهم بزرگ هم ما را در خود گرفته است. نخست اینکه مخاطب را احمق برایمان جلوه داده‌اند و گفته‌اند نباید خودت را کنارش قرار دهی. و البته نگفته‌اند اگر مخاطب چنین است چرا اصلا باید نوشت و منتشر کرد. توهم دوم اینکه می‌گویند باید نویسنده را کشف کرد. در حالی که دوره کشف گذشته است. الان نویسنده است که باید خود را عیان کند و با مخاطبش رودررو شود. و توهم سوم اینکه باید برای نویسنده و منتقد و جایزه ادبی برگزارکن، بنویسی و نه مخاطب.
بسیار عالی. کمی به خاما برسیم. به رمان تازه و جنجالی شما. بارها گفته‌اید که نمی‌خواهید درباره‌اش چیزی بگویید. می‌توانم بپرسم چرا؟
هر چه باید می‌گفتم در کتاب گفته‌ام. دیگر چه توضیحی بدهم...
اینکه چرا این کتاب نباید نوشته می‌شد؟
چون هنوز دارم چوب نوشتن این رمان را می‌خورم. نباید راوی قصه‌اش را می‌گفت. در خاما راوی وقتی قصه خودش را می‌گوید لال می‌شود و می‌میرد. این کتاب نباید منتشر می‌شد. به شدت تقدیری هستم و فکر می‌کنم من هم چوب انتشار این کتاب را می‌خورم، حتی شکستن دستم در این روزها.
ده سال پیش این کتاب نوشته شده؟
یک بار سال ۱۳۸۲ شروع کردم به نوشتن‌اش اما نتوانستم. تا این که بالاخره امسال توانستم بنویسمش.
پس چرا منتشر شد؟
تا قبل از این می‌ترسیدم اما بالاخره دل را به دریا زدم. رمان بیوه کشی هم همین‌طور بود. چهار سال میان نوشتن و انتشارش زمان صرف شد.
در این فاصله ده‌ساله هیچ وقت نگران نبودید که مخاطب کتاب را نپسندد؟
این حرف‌ها برای جنجال‌های رسانه‌ای خوب است. واقعیت این است که الان اگر رمان سومم منتشر شود، بن‌مایه‌اش قصه‌هایی است که بیست سال قبل نوشته‌ام. این را هم بگویم تا دوازده ساعت قبل از اینکه خاما نوشته شود اصلا شخصیت خامایی وجود نداشت. من می‌خواستم زندگی کس دیگری را بنویسم و شاید حاصلش چیزی دیگری می‌شد. اما این شخصیت خودش را به من تحمیل کرد تا قصه‌اش را بگوید و زنده بماند...


بخش اول این گفتگو


بخش دوم این گفتگو

Labels:

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
0 Comments:

Post a Comment