تادانه

آدم‌هاي تنها و سنت‌هاي غريب
http://www.etemadnewspaper.ir/Modules/News/NewsCrop.aspx?News_Id=19891&V_News_Id=&Src=Main 
الهامه کاغذچی (روزنامه اعتماد): رالف والدو امرسون می گوید: اجتماع، نامها و آداب و رسوم را دوست دارد و از واقعيتها و افراد آفريننده و خوداتكا بيزار است.
حقیقت تلخ اجتماع در همین جمله نهفته است. مردم از هر نژاد و رنگ و گویشی که باشند در برابر خرافه ها و آداب و رسوم سنتی عاجز جلوه می کنند و توان مبارزه و تغییر خرافه را ندارند. تنها نسل ها میگذرد وگمان می رود کسانی برنده شده اند که بی چون و چرا سر به دامان باورهای سنتی میگذارند و در استحاله ای از تقدس به خواب می روند. بد نام شده گان، از دسته و گروهی سر بیرون میاورند که در برابر رسوم وامانده و ته نشین شده قد علم کرده اند. آن ها طرد می شوند، کوچ می کنند، تنها می مانند اما مصلح حقیقی نفع بشری و جمعی اند.
این چند خط، مقدمه ای است برای شروع خوانش رمانی به نام بیوه کشی که نویسنده ی آن با همه ی عشقی که به روستای کوچک زادگاهش دارد اما جسورانه، خرافه ها و ظلمی که در حق زن روا داشته می شود را به چالش می کشد و در برابر حرف هاو حدیث های نا به جا سر سختانه سینه اش را سپرمی کند.
در روستایی کوهستانی و صعب العبور خانواده ای گالش (چوپان) به دعوت پیل آقا که بزرگ محل است برای گله داری مردم دهکده می آیند. قشنگ خانم، حضرتقلی و هفت پسرشان به نام های بزرگ، داداش، عزیز، عطری،درویش، امان و کوچک. پیل آقا و همسرش ((ننه گل))، تنها یک فرزند دارند. دختری به نام ((خوابیده خانم)) که دلیل اسمش خود داستانی خواندنی است. خوابیده خانم به بزرگ، پسر ارشد گالش ها دل می بندد و به رغم دلبستگی شدید پسرخاله اش اژدر به وی، خوابیده به عقد بزرگ در میاید. اژدر مردی کینه توز و بی منطق است و خوابیده دختری زیرک، دانا و مهربان. بنا به سنت قومی روستا، زنِ شوهر ُمرده باید به عقد برادر شوهرش دربیاید. کینه و غرض ورزی اژدر، بزرگ را می کشد و بقیه برادر ها یکی پس از دیگری به این رسم شوم گردن می نهند و خوابیده خانم، علی رغم میل باطنی اش و با همه ی دلبستگی که به همسر اول دارد، تنها به خاطر احترام به آداب و رسوم و تقاضای پدر شوهر پیرش، با هر ازدواج می میرد و این هفت سنگ از او زنی می سازد که مثل کوه سخت است و سختی روزگار بروز انجام هر عکس العملی را از او سلب می کند. او مجبور می شود به عقد مردانی در بیاید که هیچ کشش جنسی به آن ها ندارد بلکه احساساتی خواهر گونه و مادرانه است که او را وادار به تن دادن به این شرایط ناگزیرکرده و ازدواج های به اجبار روح او را زمین گیرمی کند. برادر ها یک بار می میرند و او بیوه ای است که هفت بار جان می دهد!
داستان بیوه کشی، داستان دنیای تلخ آدم ها ی تنها و سنت های غریب و دست و پا گیر است. سنت هایی که با خرافه عجین می شود و تا تباهی کامل نسل ها پیش می رود.
شروع داستان تکان دهنده است. خوابیده خانم در رویای صادقه اش می بیند که قرار است بلایی بر سرشان نازل شود. او هفت شبانه روز خواب می بیند که هفت کوزه را به هفت چشمه می برد و به جای آب در آن ها خون پر می شود. در رمز گشایی داستان عدد ((هفت)) نقش کلیدی دارد. کتاب در هفت بخش طراحی شده است، خواب دیدن در هفت شبانه روز، هفت کوزه، هفت چشمه، هفت برادر، شکستن هفت باره ی کوزه ها، تبحرِامان، در پرتاب هفت سنگ از یک کمان، هفت لالایی، هفده سال و هفت ماه و هفت روز، سی و هفت ساله شدن خوابیده خانم در پایان داستان و... عدد هفت در باورهای سنتی، فلسفی و عرفانی جایگاه ویژه ای دارد. عدد مقدسی که از ارکان اصلی آفرینش است. مثل باور به خلقت زمین در شش روز و روز هفتم که روز استراحت و در حقیقت شروع زندگی است، هفت آسمان، هفت طبقه ی دوزخ و بهشت. زدن هفت سنگ به شیطان و... گویی در این بازی ظریف برادرها مثل هفت سنگ بر روح برزخی ابلیسی به نام اژدر اصابت می کنند و خوابیده خانم در سی وهفت سالگی اش، در اوج پختگی و شجاعت، ابلیس را به زانو در می آورد و به تباهی مکرر زن ها در دایره ی بسته ی خرافه پایان می دهد. 
ماجرا در زمانی بی زمان و در مکانی به نام ((میلک)) روی می دهد. میلک دهکده ای است که برای گذر از برف های سنگینش باید از خانه تا مدرسه و طویله را نقب زد. با شخصیت هایی غالبا خنثی که بود و نبودشان نفع و ضرری برای دنیا ندارد. آن ها تنها به جبر جغرافیایی و اقلیمی بسنده می کنند و دنیای بزرگ ترشان تنها در قزوین خلاصه می شود. از میان این مردمان تنها ((اژدر)) که کارکتر منفی داستان یا همان ضد قهرمان است میل به کشف دنیای بزرگ تری دارد.
 داستان در راستای نقد و واکاوی اثرات تخریب گر دنیای محدود و خرافه پرست ذهن های بسته است. آدم هایی که پای شان را از کوره راه های دهکده ی سنگ لاخ شان بیرون نگذاشته اند و زندگی محدود شان خسران و تباهی نسل ها را در پی دارد. فضای داستان در محیطی زن سالارانه و مادر بلد شکل می گیرد. بر خلاف بارقه ی ذهنی نخست که در خوانش سطحی داستان در ذهن مخاطب ودر جهت تخریب زن ممکن است شکل بگیرد، نویسنده با زیرکی تمام زن ها را در تمام امور تصمیم گیرنده و محیط بر خانواده تصویر می کند. وجود و بروز شخصیت های مکملی مثل ننه گل، قشنگ خانم، صد گل، ملیجه و حتا خود خوابیده خانم که قهرمان داستان است، مبین این ادعاست. آن ها به راحتی نظر می دهند، تصمیم می گیرند و رای شوهران شان را تغییر می دهند و فجایع زمانی رخ می دهد که مردان بر تصمیمات اشتباه خویش پای فشاری می کنند.
به طور کلی تاثیر شخصیت های مونث داستان پر رنگ تر و اثر بخش تر است از خوابیده که شخصیت محوری است گرفته تا ننه گل و قشنگ خانم که در جایگاه مکمل نشسته اند.
روایت گر داستان دانای کل است.با مضمونی انتقادی به افراط گری در باورهای عامیانه و تحجر. قهرمان داستان (خوابیده خانم ) بر علیه ضد قهرمان (اژدر) شورش می کند و او را از پای در میاورد، در این میان وجود شخصیت های مکمل مثل هفت برادر، قشنگ خانم و حضرتقلی، ننه گل و پیل آقا، شخصیت دوست داشتنی ((عجب ناز)) و... به فضاسازی داستان کمک شایانی کرده است. دیالوگ ها آن چنان قابل هضم، و فضاسازی ها آنقدر خوب از آب در آمده اند که سطر به سطر داستان به جان می نشیند و مخاطب،خود را یکی از اهالی میلک تصور می کند. فراز و فرود های بجا، زمان بندی های مناسب و استفاده از المان های خاص، کشش اثر را دو چندان کرده است. خلق فضاهای بکر و اشارات غیر مسقیم خواننده را درچنان دنیایی از تخیل فرو می برد که برگشتن از آن غم انگیز جلوه می کند. همچنین است دیالوگ های بسیار ملموس و زیبای دختر بچه ای به نام عجب ناز. کشف دنیای او و تنهایی هایش، گفتگوی شیرین او با مادر و عموی هم بازی اش (کوچک) که از قابل لمس ترین قسمت های رمان است.
یکی از نکات درخشان این اثر مکان یابی آن است. در شرایطی که زندگی شهری با همه ی دغدغه هایش انسان عصر حاضر را در کافی شاپ ها، کوچه های تنگ و باریک، آسمان خراش ها و پارک های سر گذر احاطه کرده ، یوسف علیخانی با گشاده دستی خواننده ی اثرش را می برد به آن سوی کوه ها. جایی که در استعاره ای بسیار بی بدیل مردم با سیمرغ به دهات اطراف و قزوین رفت و آمد می کنند.
اگر چه در سطرهای شروع بنا به استفاده از لهجه ی بومی ممکن است خوانش اثر برای خواننده سخت جلوه کند، اما مخاطب در همان چند صفحه ی اول با درک فضا و موقعیت کارکترها با لهجه ها خو می گیرد و آن روی شیرین ماجرا نمود پیدا می کند و همچنین تنوع شخصیت ها ی روستا نیز ممکن است ابتدا به ساکن مخاطب را دچار سردرگمی کند اما رفته رفته و در طول متن وبا توجه به نوع داستان در می یابیم که حضور شخصیت ها ی روستایی در پیشبرد داستان موثر و چشم گیر هستند. از آن جایی که رمان حاضر سعی در به چالش کشیدن عقاید پس مانده و متحجر دارد، وجود کارکترها، حرف و حدیـث ها و باورهای شان، تشریح عکس العمل های گوناگون به اتفاقات و نوع نگرش آن ها به تصمیم گیری ها در بن مایه ی شکل گیری قصه ضروری به نظر می رسد. به عنوان مثال وقتی که صحبت از مراسم ازدواج و یا خواستگاری و یا حتا تصویر کردن مراسم عزا در یک روستا به میان می آید، اولین شرط آن ساختن کارکترهای کافی برای پیشبرد قصه است. آن هم در روستایی که تنها چند خانواده، دوشادوش هم زندگی می کنند. چنان که به نقل از متن داستان، پشت بام خانه ی هر یک، حیاط خانه ی دیگری است.
 داستان از یک خط زمانی ممتد پیروی نمی کند و خاطرات، درپیراهن زمان گذشته بر جان داستان می نشیند اما نشانه ای از جریان سیال ذهن در میان نیست. تنها مرور خاطرات، به صورت فلاش بک، به معلومات و دانسته های مخاطب کمک می کند.
اشاره های تعمدی به نوع انتخاب اسامی یکی دیگر از ویژه گی های اثر است. اسم ها به هیچ عنوان کلیشه نیستند و خوانش اثر را با افت همراه نمی کنند. حتا در نشانه گذاری های اسمی، تعمدی حکیمانه نهفته است. بخت خوابیده که چون نامش در خواب فرو رفته و نیش های پر درد اژدر که هیچ کس از رذالت هایش در امان نیست، قشنگ خانم که مثل نامش تا سنین کهولت زیباست و پیل آقا که بزرگ دهکده است و...
سراسر داستان پر است از کنایه ها و اشارات غیر مستقیم که خواننده را وادار به رمز گشایی متن می کند. مثل تعمدی که دراسم ها نهفته است. به جز اسامی اشخاص که ذکر آن در بالا آمد، نکات قابل اشاره و ویژه ای در متن وجود دارد. مثل وجود دزدها که برای بردن گوسفندان، به سمت کافر کوه و سیاه کوه می گریزند! اشاره به نام اژدر کوه و اژدرچشمه که کمین گاه اژدر است،اشاره ی بسیار زیبا و لطیف به دو شاخه ی ریواس که خوابیده خانم خودش و بزرگ، همسر اولش را در آن می بیند، اشاره به افسانه ی خلقت زن و مرد در باورهای اسطوره ای است که مشی و مشیانا ( نخستین زن و مرد) از شاخه های ریواس به وجود آمده اند، اشاره به آمدن پاییز زود رس، گریه ی بی موقع عجب ناز بعد از رفتن پدرش وآخرین دیدارشان، بوی نا مطلوبی که خوابیده را بی تاب می کند و یا اشاره به سنت هایی مثل کمتر شیر دادن به دختر برای آن که شیر دل و یاغی نشود، در آغوش نگرفتن فرزند در جمع بزرگان، واگویه کردن خواب های آشفته برای آب روان و...
با این همه قابل ذکر است که نویسنده می توانست برای آرامش خاطر خواننده به صورت پانوشت به توضیح برخی از کلمات و اصطلاحات محلی که ممکن است قابل فهم نباشد و خوانش اثر را با کندی مواجه کند همت بگمارد. کلماتی مانند: المبه،کتاری حرفان،کولام، اوشانان و... همچنین است بعضی اشارات که در توصیف شان به گونه ای افسانه ای اغراق شده و یا برعکس! مثل خونی که بعد از مردن بزرگ تا هفته ها! آب چشمه را خون آلود کرده است، تصور کشیده شدن گوسفندان به سیاه چاله ها، در حالی که میدانیم قاتل تنها یک مرد معمولی است، رد شدن سریع از کنار احساسات زن شوهر مرده و مادر داغدار فرزند که به نظر می رسد جای بیشتری برای پرداخت داشته است، و از این دست است تلاش نکردن برادرها برای تغییر اوضاع و بی موضع بودن آن ها در برابر مرگ یکدیگر.
اگر چه شاید بتوان به دلیل مشقات زندگی کوه نشینی و مصائب فراوانش، سخت شدن احساسات را توجیه کرد وتوقع عزاداری های طولانی و عشق های آنچنانی را نداشت، به خصوص در شرایطی که به نقل از متن کتاب جمعیت روستا در حال نابودی است و دخترها بی شوهر مانده اند اما بار درام و عاطفی داستان عکس العمل های خاص تری را طلب می کند و همچنین درک نشدن شرایط خاص زن ها توسط یکدیگرخود حکایتی جداست!
خواننده در تمام طول داستان از مشخصات ظاهری آدم ها چیزی دستگیرش نمی شود. این امر در توصیف هفت برادر ملموس تر است. هیچ یک از آنان نشان ظاهری ندارند. اما به طرز زیبایی و در کوتاه ترین سطور به شکلی کاملن شاعرانه معرفی می شوند. تنها چیزی که از آن ها میدانیم این است که بزرگ، نوازنده ی نی است، مردی صبور و شجاع و مهربان و نویسنده بیشترین فضای داستان را حتا بعد از نیمه ی کتاب همچنان به این شخصیت مکمل می پردازد و شش برادر بعدی که به نظر می رسد تنها در حد یک نام و سایه باقی مانده اند.( گو این که اگر نویسنده تصمیم به واکاوی شخصیت و طرح جداگانه ی زندگی هر یک از برادرها می گرفت بدون شک این رمان باید در هفت جلد منتشر می شد. )پس برادران اشاره وار، این چنین معرفی می شوند: عزیز که بند باز است تصمیم به گریز از سرنوشت محتوم و تلخ خویش می گیرد که نا موفق است. برادرهای دیگر در برابر سرنوشت سر تعظیم فرود می آورند. داداش که دومین برادر است با چاقوی جیبی اش خراطی می کند و عاشق شکار است، عطری چوب باز است،درویش عاشق جمع کردن چکمه، امان نشانه گیر زبر دستی است که هفت سنگ را با هم پرواز می دهدو همیشه فقط کلاغ های دزد را نشانه می رود و کوچک که تنها به خاطر ترس از مرگ زود هنگام ریش میگذارد تا بزرگ تر جلوه کند و سر درد های دائمی خانه نشینش کرده است.
نویسنده با کناره گیری از بروز لحظات فراواقع گرایانه، سعی در ترسیم فضاهای ساده ای دارد که به همذات پنداری مخاطب می انجامد. وی چنان لالایی میخواند و شعله های چراغ را به گردونه های در حال حرکت تشبیه می کند، آن چنان با قلمش صدای کوکوهه و چوچوهه را به گوش مخاطب می رساند که خواننده در ساده گی فضاهای حیرت آور و ناب غرق می شود. آدم های داستان او معمولی اند اما کلیت داستان سازه ای از نیروهای خیر و شرو رو در رویی شب و روز، تابستان و زمستان، سیاه و سفید، گرم و سرد، تلخ و شیرین و... هستند و در شخصیت پردازی اش جانب انصاف را رعایت کرده است. کارکترهای او به جز ضد قهرمان داستانش همه گی خاکستری هستند. مردمانی با شخصیت های سیاه و سفید و رمان حامل درونمایه ای انتقادی به باورهای خرافه و خانمان براندازاست.
جای خوشوقتی است، در این روزگار بشود داستانی چنین سرشار خواند و با آن به دنیاهای دور تری رفت که از زندگی کسالت بار امروزی ما فاصله گرفته است. بشود از چشمه های خنک کوهستان آب نوشید، چراغ های روستا را از فاصله تماشا کرد. از کوه ها ریواس چید و در فصل گردو تکانی و برداشت فندق با میلکی ها همراه شد. با دردهای شان زندگی کرد و با لالایی ها خوابید. ماه را نورانی تر و برف را سپید تر و باران و رنگین کمان را زیبا تر دید. دل به نوای خوش نی لبک مرد چوپان سپرد و با صدای چوچوهه و کوکوهه فصل ها را تشخیص داد. بر سماورهای ذغالی چای دم کرد و زیر کرسی به خوابی خوش فرو رفت، از داخل تنور نان گرم خورد، به شکار کبک رفت ولباس های رنگارنگ و پرچین به تن کرد. این همه خود کافی است تا رمان بیوه کشی، داستانی بشود که رکورد فروش را می شکند و در حدود یک ماه پس از انتشارش به چاپ بعدی می رسد.
دقت نویسنده به زعم مرد بودنش، به حرکات و احساسات زنانه و حتا دختر بچه ای به نام عجب ناز حیرت آور است. دیالوگ ها و حرکات دختر بچه آن چنان زیبا ترسیم شده اند که مایه ی بهت است. با این همه یوسف علیخانی می توانست همین تبحر را در احساسات خوابیده خانم و در مواجه او با مرگ عزیزانش به رخ بکشد.
یادمان باشد که تفاوت داستان با اخبار جراید در پرورش تخیل و شاخ و برگ دادن به اتفاقات است. نویسنده ی حاذق کسی است که بتواند از جریانات کوچک و روزمره، رمانی بسازد که از اتفاقات معمولی و پیش پا افتاده فاصله گرفته است و ذهن خواننده را با داستان خویش همراه کند. در داستان هر ناممکنی بنا به ژانرقصه ممکن می شود و نویسنده می کوشد که با گفتن به در، دیوار بشنود و این گونه است که در طول قرون داستان نویس بار بزرگ به چالش کشیدن اعمال ضد نفع اجتماع و تغییر خلق و خوی و کردار نسل ها را به دوش می کشد. (زیگموند فروید ) می گوید: دانش باید توهم های متا فیزیکی، پیشداوری ها و خرافه ها را پشت سر بگذارد اما مفهوم عقلانیت یعنی آزادی، حقیقت و عدالت را به عنوان سنت از نسلی به نسلی منتقل کند! و نویسنده ی ماندگار کسی است که از این دانش برخوردار باشد.
پایان داستان همانند شروعش شگفت انگیز تمام می شود و مخاطب را در حسرت خواندن بیشتر،امیدوار می کند که شاید نویسنده دست به قلم شود و ادامه ی این قصه ی خواندنی را واگویه کند که بدون شک مدیوم این قصه پتانسیل ادامه دادن تا چندین جلد را داراست.
در نهایت، خوابیده خانم که تا سی و هفت سالگی، در مقابل همه ی رسومات سر خم می کند و بنا به وصیت کورکورانه ی بزرگ ترها زندگی اش تباه می شود، در برابر تباهی زندگی دخترش قد راست می کند و تابوهای جامعه ی کوچک و سنتی شان را می شکند. او به صورت نمادین و ابراهیم وار به جای ذبح اسماعیل، بره ی کوچک عجب ناز را به دست خود او قربانی و تمام توانش را به کار می گیرد تا شر اژدر را کم می کند. دایره ی بسته ی سنت ها را می شکند و برای شروع زندگی جدید و شرایط مطلوب و آرمانی دخترش که سمبل نسل نو و آزاد تر است دنیای تنگ و کوچک میلک را ترک، و از زادگاهش هجرت می کند. قربانی کردن بره، در حقیقت ذبح کردن خرافه ها و سنت های دست و پا گیر است که با دستان لرزان عجب ناز و حمایت مادرش شکل می گیرد. خوابیده خانم که حاضر نیست تنها داشته اش از یک زندگی عاشقانه اما کوتاه، دردهای او را تجربه کند، دست به هجرت بزرگ می زند. به گذشته ی پر مخاطره اش پشت می کند و جان کلام را در گوش دخترک که ترس از مواجه با دنیای غریبِ بیرون وجودش را فرا گرفته نجوا می کند و خواننده را در بهتی عمیق رها می کند: همه جا، جای ماست به شرطی که خاطره هامان با ما نیایند!

Labels: ,

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
0 Comments:

Post a Comment