تادانه

کودک بی زبان خود را بزرگ کنید
این یادداشت سال 1385 در «همشهری ماه» منتشر شده است؛ آن‌وقت هنوز «اژدهاکشان»‌ام منتشر نشده بود. تجربیاتم در حوزه معرفی کتاب را نوشته بودم و با گذشت این‌همه سال، همچنان بر همان باورم.

همشهری ماه: تا وقتی بیرون گود باشید، تصورتان از مراحل انتشار کتاب، توزیع، تبلیغ و جامعه کتاب خوان، در حد تصور باقی می ماند و هرگز فراتر از آن پیش نمی روید؛ چرا که هرچه پیش بروید، بیش تر و بیش تر وارد دنیایی می شوید که با ذهن و تصور شما متفاوت است.
بسیاری فکر می کنند چون نویسنده و مولف هستند، شان نویسندگی و تالیف به آن ها اجازه نمی دهد مانند یک روابط عمومی وارد عمل شوند و پس از انتشار کتاب شان، گام های موثری برای تبلیغ آن بردارند. اگر شما از این دسته هستید، لطفا این یادداشت را نخوانید؛ چرا که ممکن است نسبت به شان نویسندگی و تالیف صاحب این نوشته، دچار تردید شده و خدای ناخواسته به گناه غیبت گرفتار شوید.
اما روایت کند یوسف علیخانی چنین که: وقتی اولین بار کتابی را که مجموعه گفت وگو با گروهی نویسنده بود، برای چند ناشر بردم،  همگی نه گفتند و در نهایت و در اوج ناامیدی، ناشری پیدا شد و کتاب را منتشر کرد. به قدری غرق در نام بودم که نان (حق التالیف) را فراموش کردم و تنها به فکر معرفی کتابی بودم که چند سال از بهترین سال هایم را با آن گذرانده بودم و می خواستم در حاشیه معرفی این تلاش ها، نام ی نیز پیدا کنم. برای این هدف اما کارهایی کردم که حالا که نگاه می کنم، می بینم چه قدر غریزی بودند و با نگاه به نوشته تئوری بازان و دستورالعمل پردازان ،  در می یابم راه را خوب پیش رفته ام. اما چه کردم وقتی کتابم منتشر شد:
-   به تمام دوستان و هم کاران نزدیک، کتابی هدیه دادم.
- از آشنایان خواستم کتاب را معرفی کنند.
- به روزنامه هایی که می شناختم رفتم و دو نسخه از کتاب به مسوول بخش معرفی کتاب آن روزنامه تحویل دادم.
- از دوستان ادبیاتی ام خواستم روی کتابم نظر بدهند، (در اصل خواستم یادداشتی بنویسند که جایی چاپ شود.)
- وقتی خبرنگاری زنگ زد تا درباره کتاب گفت وگو کند، بی هیچ مکثی پذیرفتم.
-  تمام مطالب مربوط به انتشار کتاب را جمع و برایش بولتنی درست کردم (خبر + لوگوی روزنامه)
-  به تمام کسانی که نقدی نوشته بودند یا نظری داشتند، زنگ زدم و تشکر کردم و ...

کتاب دومم که باز خوانی یک عشق نامه عامیانه بود، خیلی زودتر از آنی که فکرش را می کردم ناشر پیدا کرد. ناشرش همانی بود که کتاب اول را ردکرده بود.
این بار اما، با اعتماد به نفس بیش تری تبلیغ کتاب را شروع کردم و جدا از کارهایی که زمان انتشار کتاب اول انجام داده بودم، این کارها را هم انجام دادم:
- ناشر تعداد قابل توجهی از کتاب در اختیارم گذاشت و همه کتاب ها را با دست و دل بازی تمام به روزنامه ها و منتقدها رساندم.
- در جلسات نقدی که گذاشته شد، شرکت کردم.
-  وقتی از رادیو زنگ زدند، نه نگفتم و درباره کتاب حرف زدم.
- یک نسخه از بولتن خبرها، گفت وگوها، نقدها و  نشست ها را که درباره کتاب جمع کرده  بودم،  به ناشر دادم.
و ...
همان ناشر که کتاب اول را منتشر نکرده بود، کتاب دوم را منتشر کرد و پیش نهاد داد روابط عمومی انتشاراتش شوم. نشدم که کار من این نبود.
گذشت تا اولین مجموعه داستانم منتشر شد؛ با ناشر سومی وارد قرارداد شدم. ناشر سوم بیش تر از دو ناشر اول با فضای نشر و تبلیغات و حقوق مولف آشنا بود. حرفه ای قرارداد بست و حرفه ای منتشر کرد؛ اما متاسفانه پخش خوبی نداشت. من هم که دوست داشتم داستان نویس بودن خودم را نشان بدهم و داستان هایم بیش تر نقد بشوند، هم زمان با اجرای مراحل قبلی، کارهای تازه ای در پیش گرفتم؛ مثل:
  - پیش از این که کتاب منتشر شود، خبرش را به خبرگزاری ها دادم.
-  وبلاگی داشتم شروع کردم به تبلیغ کتاب در فضای اینترنت.
- کتاب که منتشر شد دوباره خبرش را به خبرگزاری ها و روزنامه ها دادم.
- سایتی هم راه انداخته بودم که آن زمان شخصی بود و بعد مجله ای ادبی از دلش درآمد. تمام نقدها، گفت وگوها، نظرها و ... را در آن جا دوباره منتشر کردم.
- با تلویزیون گفت وگو کردم و کتاب را به طور مفصل معرفی کردم و درباره اش حرف زدم.
- چون ناشر پخش خوبی نداشت، حق التحریرم را به خرید تعداد زیادی از کتاب اختصاص دادم.
و ...
سیر معرفی و تبلیغ کتاب در جامعه ای که به هیچ وجه،  مرکزی برای انجام این وظیفه ندارد،  امری غیرقابل اغماض است.
یکی از ناشرانی که با او هم کاری داشته ام، معتقد است انتشاراتش به اندازه کافی معروف هست و نیاز به تبلیغ ندارد. در این میان، تصور کنید کتابی از نویسنده ای جوان به وسیله این ناشر منتشر شود. خود نویسنده هم با عناوین مختلف از جمله این که اگر کتابش خوب است باید خودش مخاطب پیدا کند وارد عمل نشود و کتابش را معرفی نکند. آن وقت چه اتفاقی می افتد؟ آیا اصلا کتاب دیده می شود تا بعد شاه کار بودنش کشف شود؟
در جامعه ای زندگی می کنیم که تعداد مخاطبان ادبی آن کمتر از دو هزار نفر است. آیا تمام این افراد خریدار کتاب هستند؟ چند درصدشان از انتشار کتاب های تازه مطلع می شوند؟
در جامعه ای زندگی می کنیم که هر کس تحت پوشش جایی، مکانی، محفلی و بنیادی و ... معرفی می شود. در این فضا، نویسنده مستقل چه باید انجام دهد؟ آیا کاری جز این که خود آستین بالا بزند و دست به کار شود می  تواند بکند؟
در جامعه ای زندگی می کنیم که اگر همه این کارها را هم خودتان، شخصا، انجام دهید، متهم به انواع و اقسام زد وبندها خواهید شد. اما طاقت بیاورید و از بزرگ کردن کودک بی زبان خود غافل نمانید.
راستی یادم رفت بگویم؛ مجموعه داستانی به نام اژدها کشان آماده انتشار دارم که دوازده داستان دارد و باز در فضای داستان های مجموعه اولم می گذرند امیدوارم به زودی ناشری برایش پیدا کنم. هم چنین کتاب های دیگرم به دنبال حسن صباح و جلد اول قصه های مردم رودبار و الموت (به هم راه افشین نادری) به زودی منتشر می شوند.

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com