خرید تلفنی کتاب
66496923
66499105
09360355401
ارسال رایگان/ سراسر ایران
توضیحات بیشتر در اینجا
هر نوع تاييد يا تخريب افراد و نهادها در وبلاگها و سايتهاي اينترنتي به نام نويسنده اين وبلاگ، كذب محض و غيرقابل استناد است. تادانه هرگز در هيچ وبلاگي پيغام نميگذارد
خبرگزاری مهر ــ گروه فرهنگ و ادب: ابوالفضل زرویی
نصرآباد به تازگی در گفتگویی با یکی از رسانههای گروهی، گلایههایی از
وضعیت حاکم بر برخی نهادهای فرهنگی به زبان آورد و گریزی نیز به حال و هوای
این روزهای خود داشته است. به همین بهانه و برای یافتن پاسخی شفافتر
درباره برخی از موضوعات مطرح شده از سوی وی، دقایقی را با او همراه شدیم تا
به قول خودش سر برخی از زخمهای قدیمیاش را باز کنیم. این گفتگو در ادامه
از نگاه شما میگذرد:
جناب زرویی! مدت زیادی از دور شدن شما از فضای کاریتان در حوزه
هنری میگذرد و کمتر پیش آمده که شما بخواهید درباره علت این جدایی صحبت
کنید. این جدایی به چه چیزی برمیگردد؟ نبود طرح و برنامه مشخص کاری و یا
بودجه ندادن مدیریت وقت و یا چیز دیگر؟
من دوست ندارم سر زخمهای کهنه را باز کنم، اما اگر بخواهم به شما پاسخی
بدهم، میگویم که دوستانی مثل آقای حمزهزاده و مومنی که در آن زمان همکار و
همرده کاری من بودند هم قبول داشتند که شیوه کاری که در زمان حضور من در
حوزه هنری رواج داشت به قاعده نبود. کمیسیونی به نام قراردادها در حوزه
ایجاد کرده بودند. این کمیسیون گاهی از در دروازه رد نمیشد، اما گاهی از
سوراخ سوزن رد میشد. سادهترش یعنی این جمع، کار تخصیص بودجه را دچار
سختگیریهایی عجیبی کرده بود و طرحهای فرهنگی و هنری را عاملی برای هرز
رفتن بودجه میپنداشت.
مثلاً برای بار اول در سال آخر حضور من در حوزه، بودجهای بسیار چشمگیر به
دفتر طنز داده شد که نسبت به سال قبل از آن بیش از هشت برابر بود.
بودجهای که هم دوستان سازمان برنامه و بودجه و هم دوستان حوزه هنری واقف
بودند و تاکید داشتند که برای برنامههای مناسبی تخصیص داده شده است و باید
برای آن تامین اعتبار شود. این در حالی بود که در همان سال از کل بودجهای
که برای ما تخصیص یافته بود چیزی کمتر از یک درصد پرداخت شد!
یادم هست با آنکه در آن سال حتی برای من این شان را هم قائل نشدند که در
دفتر آقای بنیانیان مراسم تودیعی گرفته شود و مدیر جدید دفتر طنز معرفی شود
تا من هم حرفهایم را به آنها بزنم، من بودجه را به مدیر جدید تحویل
دادم. آن موقع هشت ماه از سال گذشته بود و من هنوز پرداختی برای شب شعرهای
دفتر طنز که در همان سالها پرمخاطب بود انجام نداده بودم و همه این موارد
بر من فشار وارد میکرد.
در همان سال با حمایت مدیریت وقت حوزه هنری قرار گذاشتیم بودجه را از
تهران به شهرستانها ببریم و قرار بود در هر استان، اردویی زده شده و گروهی
را ببریم تا هم کار همایشی و هم آموزشی و هم نمایشی برگزار کنند. در واقع
میخواستیم امکاناتمان در تهران را به شهرستانها ببریم تا استعدادهای آنها
شناسایی شوند.
هزینههایی که پیش بینی کرده بودیم هم بسیار بسیار نازل بود. خیلیها حتی
میگفتند اصلا نمیشود با چنین هزینهای چند بازیگر و هنرمند و استاد
دانشگاه را به استانی برد تا پیشینه طنز را در آن استان بیابند و از
برترینها هم تشویق کرد.
کل این بودجه چقدر بود؟
100 میلیون تومان برای اجرای این اردوها در 30 استان. این مبلغ را در
نهایت کردند چیزی در حد 15 میلیون تومان. من هم گفتم پس اصلا نمیخواهد
کاری انجام شود و حس کردم فضا دارد به چیزی تبدیل میشود که مقاومت من در
برابر آن برایم حاشیهسازی میکند. پس باید از آنجا میرفتم که رفتم.
مشکل چه بود؟ شما یا کار شما؟
من فکر میکنم سازوکار اشتباهی را که در آنجا شکل گرفته بود، بتوانیم مشکل
اصلی بدانیم؛ هرچند برخی دوست داشتند بگویند مغضوب واقع شدهام. واقعیت
اما این است که دفتر طنز آخرین دفتری بود که در حوزه ایجاد شد. تا قبل از
آن هیچ کس حتی حاضر نبود مسئولیت آن را در زیر مجموعه کاری خود بپذیرد و
راغب نبودند برایش هزینهای بکنند. در نهایت هم آقای زم تصمیم گرفت که این
دفتر به صورت مستقل به کار خود ادامه دهد.
اینکه این دفتر در ادامه توانست رشد کند و کارش اقبال مردمی پیدا کند،
تنها به خاطر اقبال مردمی به خودم نمیدانم، بلکه حاصل کار همگی همکاران ما
در دفتر طنز بود.
خب همه اینها را به کناری بگذاریم. فکر نمیکنید این واکنش شما به
این مسائل و گوشهنشینی و محروم کردن خودتان از هر نوع خبر و اطلاعرسانی و
... در نهایت دودش به چشم خود شما و حوزه کاریتان و حتی مخاطبتان رفت؟
نمیشد گوشهنشینی نکرد و با روش دیگری عمل کرد؟
البته میشد انتخابهای متعددی داشت، اما من با خودم تعارف ندارم. وجههای
که میان مخاطبم پیدا کردم محصول ریاضتهایی است که در خلوت خودم کشیدهام.
وقتی من به رانتخواری و یا دزدی برخی از بیتالمال انتقاد میکنم، مخاطب
من حتی اگر وضعیت زندگی مرا ندیده باشد و نداند که من بعد از 20 سال کار
فرهنگی کردن حتی یک دوچرخه هم برای سوار شدن ندارم، اگر حتی نداند من در چه
وضعیتی دارم زندگی میکنم و نداند وضعیت منزل من در تابستان امسال چه بود،
اما مطمئنا حسی دارد که به او بگوید که من به عنوان راوی این مطالب خودم
اهل عمل به آن هستم یا خیر؟
من نمیتوانم برای ماندن در یک مقام به هر دری بزنم و از آن طرف به مخاطبم
بگویم که کسانی که برای ماندن پشت یک میز به هر دری میزنند، آدم سالمی
نیستند. خودم هم باید تلاشی بکنم و این موضوع را در خودم نهادینه کنم. این
حاشیه نشینی برای من نعمتی است که از دیگران دریغ شده است.
در تمام این سالها روزگارتان به همین گوشهنشینی گذشت؟ نخواستید به کار فرهنگی ادامه دهید؟
من از نیمه سال 83 از حوزه هنری بیرون آمدم و تا قبل از اینکه در سال 87
به ناچار احمدآباد مستوفی را برای زندگی انتخاب کنم، در خدمت فرهنگ و اهالی
آن در تهران بودم. اما سوالم این است که چه کسی از من در آن سالها کمک
خواست؟ چه کسی از من مشورت گرفت؟
در تمام آن چهار سال حس کردم که من فقط دارم از خودم هزینه میکنم؛ آن هم
در شرایطی که ممر درآمدی نبود و تنها بر پایه استقراض زندگیام میگذشت.
من فکر میکنم تصدی مدیریت فرهنگی فقط بالانشینی نیست. پدر یک خانواده
باید از پسرش بازخواست کند که چطور بدون پول تو جیبی گرفتن از او، روزگارش
را میگذراند، باید از او بازخواست کند، اما در آن سالها و حتی امروز نشد
که دوستانی که در صدر مدیریت فرهنگی بودند و هستند یک بار از من سوال کنند
که تو از کجا میآوری و میخوری؟ واقعا دوست داشتم از من سوال شود اما نشد.
برای من اصلا شیرین نیست که مشکلات مالیام را بیان کنم. اصلا این موضوعات
به مخاطب من مربوط نیست و من هم بر سر او منتی در این باره ندارم، بر سر
مدیریت فرهنگی کشور هم منتی ندارم، اما وقتی از من میپرسند چرا از تهران
رفتهای و گوشهگیری میکنی، میگویم من با کسی عناد نداشتهام و پاپوشی هم
برای من دوخته نشده. کسی هم من را نفی بلد نکرد، بلکه علت این ماجرا این
بود که حس کردم گویا دیگر به درد نمیخورم.
اما این گوشهنشینی به نظرم میرسد بیش از هر چیز دیگری برونداد
کاری شما را کم کرد و شما را به نوعی از صحنه کاری طنز کشور کنار گذاشت.
صد درصد همینطور است. به هر حال زمانه ما زمانهای نیست که بشود مثل سعدی و
حافظ زندگی کرد. کل اشعار حافظ را که بشماریم، با همه احترام و جایگاهی که
برای او، جایگاه شعرش و مفاهیم ارائه شده در کارش قائل هستیم، 400 غزل
است. اگر این را بر طول عمر وی تقسیم کنیم، چیز زیادی نمیشود، اما او با
همین تعداد غزل زندگی کرد. کسی از او توقع تولید انبوه نداشته است. او هم
برای دل خودش کار میکرده است.
من هم کارهایی که برای دل خودم کردم خیلی بیشتر از آن چیزهایی بوده که
برونداد داشته است. کتاب «ماه به روایت آه» جزو مواردی بوده که همواره دوست
داشتم بنویسمش. مطالعه را دوست داشتم و آن را در همه این سالها ادامه
دادم. هر چیزی که برای کارم لازم بوده و توانستم انجام دادم.
احساس من این است که به هر حال آدم به جامعهاش نگاه میکند. نمیشود که
من تنها برای دل خودم و یا دل دیگران مطلبی بنویسم، باید تریبونی هم برای
انتشار آن داشته باشم و ما به ازایی برای انتشارش. ضمن اینکه اگر هم بخواهم
این کار را بکنم سرکوفت دیگران هم هست که فلانی تو عمر و وقتت را
گذاشتهای، نمیشود که به این شکل زندگیات را ادامه دهی.
این روزها وضعیت شما چگونه است؟ خیلی خبری از شما نیست.
من الان در منزل پدریام در احمدآباد مستوفی در حاشیه تهران زندگی
میکنم. در کنار دوستان دوران دبستانم، در یک روستا. شیوه امرار معاششان را
که میبینم حس میکنم که نسبت به من احساس دلسوزی دارند که تو باید وضعت
بهتر از اینها میبود. خیلی از آنها که در اینجا ماندند و کشاورزی و
دامداری کردند و یا وارد کسب و کاری شدند به مراتب بهتر از من زندگی
کردهاند. خب من به خودم میگویم چه انگیزهای باید مرا به سمت اینکه
دوباره در همان خط و مسیر سابق بمانم و بنویسم، هل بدهد.
احساس نمیکنم که عمرم به هوا و هوس گذشت، اما حس میکنم خودم و عمرم تلف
شده است. حس میکنم که اگر همه آثارم را هم تا الان ننوشته بودم، برای کسی
فرق نمیکرد. بارها به خودم گفتم که نه اینطور نیست، ولی پاسخ دادم که اگر
اینطور باشد باید در جایی از زندگی من این موضوع نمود داشته باشد.
منظورتان چیست؟
خیلی ساده است. هر کسی از کاری حداقلهایی انتظار دارد. من حاضرم با هر
کسی که فکر میکند از 16 یا 17 سالگی زندگی سختی داشته، زندگیام را به
مقایسه بگذارم. من از آن سن به صورت مداوم در حال کار فرهنگی بودهام. از
معلمی تا نویسندگی مطبوعات و پادویی در حوزه هنری.
کارنامه کاری من هم مشخص است. آن را الان پیش هر کس میبرم میگویند
کارنامه نسبتا قابل قبولی است. پایه گذار چند کار نو بودهای، باعث
آبروریزی نبودهای و در حوزه کاری خودت جزو بهترینها بودهای، اما به
عنوان یک آدم فعال در یک شاخه فرهنگی این کارنامه فرهنگی من باید یک
کارنامه مالی هم داشته باشد. منظورم این نیست که باید یک حساب مالی سنگین
داشته باشم. نه، منظورم این است که باید کمی بدهیهایم سبکتر شده باشد و
مواردی از این است که دوست ندارم عنوان کنم.
من توقع نداشتم که ملک و مال داشته باشم، اما حداقل دوست داشتم که
دغدغههای من در وجه مالی کمتر بود. در این زمینه سکوت میکنم، اما سکوت
مرا هیچ کس نمیتواند ناشی از رضایت بداند.
حس نمیکنید که برگشتتان به شرایطی که در تهران داشتید الان میتواند به اصطلاح به نوعی پاسخگوی نیاز امروز شما باشد؟
واقعا اینطور نیست. من انرژی آن روزها را ندارم. افسرده شدهام و بیماری
عصبی مرا آزار میدهد. آدمیام که انگیزه کار ندارد، اما حداقل توقع من این
بود که حتی در همین حس و حال بگویند به خاطر تجربهات بیا و مشورت بده به
ما اما همین را هم از من دریغ کردند. زمانی که جوان بودیم گفتند باید از سن
و سالدارها مشورت گرفت و حالا که سن و سالدار شدیم دوره مشورت گرفتن از
جوانهاست.
---------------------------
گفتگو از: حمید نورشمسی
|