تادانه

«ایراندخت» نقد شد
جلسه‌ي نقد و بررسي کتاب «ايراندخت» نوشته‌ي «بهنام ناصح» با حضور نويسنده و جمعي از نويسندگان و منتقدان ادبي، در محل کتاب‌سراي «روشن» برگزار شد و پوريا فلاح و فرحناز عليزاده به نقد اثر پرداختند.

به گزارش خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا)، در ابتداي اين جلسه از سري نشست‌هاي «نقد چهارشنبه» كه 18 خردادماه برگزار شد، سيروس نفيسي ـ مجري جلسه ـ به معرفي نويسنده و کتاب او پرداخت و گفت: اين رمان، نخستين رمان بهنام ناصح است که پيش از اين سابقه‌ي مطبوعاتي و سردبيري سايت‌هاي ادبي را داشته است و با اين رمان نشان مي‌دهد که قصد دارد، گامي جدي در عرصه‌ي ادبيات بردارد.

پس از صحبت‌هاي ابتدايي نفيسي، بهنام ناصح بخش‌هايي از کتاب را براي حاضران خواند. سپس نفيسي اين‌گونه ادامه داد: اوج دوران حکومت ساساني در زمان خسرو پرويز بوده و درست از همين ايام است كه زوال آن هم آغاز مي‌شود. ما در اين رمان و با چنان بستري، با دختري به نام ايراندخت روبه‌رو هستيم که در نظام طبقاتي آن ايام، از طبقه پايين‌دست و پيشه‌ور جامعه است که دل به روزبه مي‌بندد که از طبقه‌ي روحانيون و مغان (طبقه‌ي بالاتر) است. در عين حال، داستان روزبه را داريم که دل‌زده از رياكاري‌هاي حاكمان روزگار و بي‌عدالتي‌هاي آشكار، در فکر و سوداي ديگري به‌جز آيين زردشت (كه به انحراف كشيده شده است) و جست‌وجوي حقيقت و افق‌هاي تازه است. او ابتدا با آيين مسيحيت آشنا مي‌شود و در شرايطي که در آن عصر، انديشه‌هاي تازه برتابيده نمي‌شود، روزبه به سوي شام و پس از آن، اورشليم هجرت مي‌کند. از جمله نكات پررنگ و به‌يادماندني رمان در اين فصل، آشنايي روزبه با يحيي است، كاروان‌سالاري که انگار گذشته‌ي خود او بوده است، با همان تفکرات و آرمان‌ها، شخصيت تا حدي پيچيده‌اي كه بريده از همه‌چيز و همه‌كس، فقط به حال و لذايذ زميني فكر مي‌كند.

او اظهار كرد: در فصل دوم کتاب، روزبه در کليسا و زير نظر پدر پطرس به مدت سه سال تعليم مي‌بيند و به جمع‌آوري اعانه براي کليسا مشغول مي‌شود تا اين‌که مي‌فهمد، تمام اين پول‌ها و اعانه‌ها در عوض رسيدن به نيازمندان، به كيسه‌ي خود پدر روحاني مي‌رود. اين‌بار هم دل‌زده از آييني كه به آن دلبسته بود، سر به بيابان مي‌گذارد. در فصل سوم کتاب روزبه به توصيه‌ي پدر فيليپس، كشيشي كه نقطه‌ي مقابل پدر پطرس است، به عموريه مي‌رود و در آنجا با پيرمردي پارسا آشنا مي‌شود که او را به سمت سرزمين سنگ‌هاي سياه و درختان خرما هدايت مي‌کند و نشانه‌هاي فردي را مي‌دهد که همان پيامبر اسلام (ص) است.

نفيسي در ادامه به جمله‌ي اول و آخر کتاب اشاره کرد که در ابتدا، داستان را تاريخي ندانسته است، ولي در خط آخر داستان به‌شکل واضح با اشاره به سلمان فارسي شدن روزبه، چاره‌اي براي خواننده باقي نمي‌گذارد كه كار را رماني تاريخي بداند.

او با اشاره به پيشينه‌ي رمان‌هاي تاريخي که از عهد مشروطيت و آغاز حضور داستان‌نويسي نوين در ايران يكي از ژانرهاي مورد اقبال بوده است، به آثاري مانند شهربانو از رحيم‌زاده صفوي، داستان باستان از حسين خان نصرت الوزاره، عشق و سلطنت از شيخ موسي همداني، آثار عبدالحسين صنعتي‌زاده مانند انتقام خواهان مزدك و ماني نقاش، سياحت‌نامه ابراهيم‌بيك از زين‌العابدين مراغه‌اي و ... اشاره کرد و اين‌که اين نوع رمان‌ها دست‌مايه‌ي خوبي براي نويسنده هستند تا بين دوران گذشته و عصر نوشتن كتاب، نوعي مقايسه و معادل‌سازي صورت گيرد و از سوي ديگر، با يادآوري گذشته، حس ميهن‌دوستي و آزادي‌خواهي را در دوراني كه چنين انديشه‌هايي سكه‌ي رايج بوده است، بپروراند.

نفيسي به چارچوب روايتي پرکشش به‌عنوان يکي از نکات مثبت رمان اشاره کرد و زبان داستان را با توجه به روايت خطي و کلاسيک داستان تا حدي مناسب دانست که بهتر بود به زبان قديم نزديک‌تر مي‌شد.

وي همچنين درباره‌ي بحث عناصر و اجزايي که آداب و رسوم آن عهد را نشان مي‌دهد، گفت: با توجه به ساختار روايي و راوي داناي کل، نويسنده کم‌تر اجازه‌ي اين کار را پيدا کرده است که درباره‌ي نحوه‌ي سخن گفتن، نوع پوشش، نوع مراودات، غذاها و ... اشاره‌هايي درخور را داشته باشد و به اشاره‌هايي کوتاه و موجز بسنده کرده است، مانند نحوه‌ي دفن اجساد يا کاغذهاي گران‌قيمت خراساني؛ ولي بهتر بود در اين بخش، نويسنده فضا را بهتر مي‌ساخت. از سوي ديگر، روزبه از شهرهاي زيادي عبور مي‌کند، ولي به‌طور كلي به‌جز جِي، قسطنطنيه، اورشليم و عموريه از شهرها و مناطق ديگر به‌شكل كلي ياد مي‌شود.

نفيسي بيان كرد: نويسنده در ارتباط با شخصيت‌پردازي روزبه، با توجه با اين‌که قرار است سلمان فارسي باشد (با آن رمز و رازهاي پيرامون اين شخصيت) كه به يکي از بزرگ‌ترين صحابه‌ي پيامبر (ص) تبديل مي‌شود، مي‌توانست از برخي جنبه‌ها، کار بيشتري روي آن انجام دهد.

او در مجموع، شخصيت‌پردازي يحيي را موفق‌تر از ساير شخصيت‌هاي داستان دانست و در عين حال، داوري کردن نويسنده در اين اثر، بخصوص درباره‌ي انگيزه‌هاي روزبه را مشهود دانست.

پس از صحبت‌هاي نفيسي، پوريا فلاح با اشاره به اين‌که اين رمان را تاريخي نمي‌داند، گفت: اين رمان تاريخي نيست و به رمان ديني يا حکايت ديني نزديک‌تر است، چراکه از زرتشت شروع مي‌شود، از مسيحيت عبور مي‌کند و به اسلام مي‌رسد. براي يک رمان تاريخي، فقط يك موقعيت تاريخي کفايت نمي‌کند.

او ادامه داد: روايت داستان با زاويه‌ي ديد داناي کل مفسر است. ما دو نوع روايت در کار داريم، يکي نثر کلاسيک بدون لحن و کاملا نزديک به حکايت که سبب مي‌شود، شخصيت‌ها و فضا خوب ديده نشود (صفحه‌ي 26) و ديگري روايت مدرن (صفحه‌ي 53) که فضا و رنگ‌ها بهتر ديده مي‌شود. نکته‌ي ديگر، فضاي آيروني خلق‌شده در اين داستان است، فضايي که من مخاطب مي‌فهمم، ولي شخصيت داخل داستان نه؛ به‌عنوان نمونه، عشق ايراندخت به روزبه را اصلا روزبه نمي‌داند، ولي ما به‌عنوان خواننده مي‌دانيم و واسطه هم سبدبافي است و در اين فضا، هر زماني که روزبه سبد را به‌دست مي‌گيرد، ما به ياد عشق ايراندخت مي‌افتيم.

اين نويسنده در ادامه به خرده‌داستان‌ها و قصه‌هاي موجود در اين رمان اشاره كرد و آن‌ها را خوب دانست و در اين بين، قصه‌ي يحيي را بهتر از بقيه توصيف کرد.

نويسنده‌ي کتاب «کريسمس مبارک ماريا» گفت: در اين داستان، تعليق وجود دارد و وقتي قصه را دنبال مي‌کنيم، در صحنه‌هايي نويسنده آگاهانه شما را نگه مي‌دارد و اين موضوع به تعليق کار کمک کرده است.

فلاح شخصيت‌پردازي و فضاسازي را نقطه‌ي ضعف داستان دانست و اظهار كرد: نويسنده با تنها گفتن و نشان ندادن، کلي‌گويي مي‌کند و از بخش پرجاذبه‌ي فضا و تصوير و شخصيت‌پردازي غافل مي‌شود. خواننده، کدام شخصيت را بهتر مي‌بيند و درک مي‌کند؟ ايراندخت و روزبه و يحيي و بدخشان تا حدودي ديده مي‌شوند، ولي بقيه پشت هاله‌اي ابرمانند مي‌مانند و فرصت ديده شدن براي اين‌ها فراهم نمي‌شود. نكته‌ي ديگر اين‌كه به نظر من کار، ويراست ديگري مي‌خواست. نكته‌ي مهم ديگر اين‌كه، براي من خط آخر داستان پذيرفتني نبود. در حالي كه در سراسر داستان فکر و ذهن مدرن وجود دارد، شک و ترديد وجود دارد، نويسنده در پايان، همان کاري را مي‌کند که آن‌ها کرده‌اند، در حالي که همه‌ي آن‌ها را زير سؤال برده است. به همين خاطر تا صفحه‌ي آخر، داستان را دوست داشتم، ولي جمله‌ي آخر توهم سفارشي بودن کار را به ذهن من متبادر كرد.

او به نقش يوسف عليخاني مدير نشر آموت و ناشر اين کتاب و تلاش‌هاي او در ديده شدن بهتر اين کتاب اشاره و از او تشکر کرد.

در ادامه‌ي جلسه، فرحناز عليزاده از چند منظر نقد اسطوره‌يي، دليل استفاده از تاريخ در رمان، نقد ساختاري و تعليق و کنش و نيز بحث زبان، اين کتاب را بررسي كرد و گفت: در ابتدا بايد ژانر مطلب را پيدا کنيم و با توجه به اشاره‌ي نويسنده در اول کتاب که اين يک داستان تاريخي نيست و نيز نام بردن از سلمان فارسي در انتهاي کتاب، با تضادي روبه‌رو هستيم که ما را به ژانر داستان مي‌رساند. اگر اسم کتاب، سلمان فارسي يا روزبه بود، با يک داستان اسطوره‌يي روبه‌رو بوديم و در اينجا نيز نشانه‌هاي متني وجود دارد که سرشار از اين نوع نگاه است. نشانه‌ها و اطلاعاتي که متن به ما مي‌دهد، نشان از آن دارد که روزبه همان سلمان فارسي است. از سوي ديگر، در کنار عشق ايراندخت، يک نوع برانگيختن را در روزبه مي‌بينيم که نسبت به جامعه‌ي خودش نوعي سرکشي و عدم پذيرش دارد و اين موضوع سبب چالش با سنت‌هاي حاكم مي‌شود و همين چالش ذهني، باني شک مي‌شود و شک هم، باني سفر.

وي توضيح داد: در اين داستان، با دو نوع سفر روبه‌رو هستيم، يکي سفر عيني روزبه از جي به شام و ديگري، سفر ذهني تک‌تک شخصيت‌هاي داستان. سفر، يکي از کهن الگوهاي داستان‌هاي اسطوره‌يي است. سفر، باني تشرف است و در اين کتاب شخصيت‌ها يک‌به‌يك به تشرف مي‌رسند. سفر عيني روزبه و سفر ذهني ايراندخت و بدخشان. الگوي ديگر، وجود قهرمان است؛ روزبه به‌دنبال بلوغ فکري و اجتماعي است و از پدر و مادر برجسته‌اي به‌دنيا آمده و اين‌ها صور مثالي قهرمان است که راحت طغيان مي‌کند و کشيش پطرس را رسوا مي‌کند. پير فرزانه‌ي آخر داستان هم ما را به سوي کهن الگوها مي‌برد و تجسم معنوياتي است كه مي‌تواند قهرمان را در بدترين شرايط راهنورد باشد، اندرز بجا مي‌دهد، عميق است و زماني که روزبه به مسيحيت هم شک مي‌کند، او را به سمت درختان خرما هدايت مي‌کند.

عليزاده دلايلي را که برخي نويسندگان، تاريخ را دست‌مايه‌ي کار نوشتن قرار مي‌دهند، چنين برشمرد: عدم تمايل نويسنده به داشتن صراحت، تمايل نويسنده به بيان مطلب به شيوه‌اي که خواننده، خود جذب شود، تأثيرگذاري بيشتر به سوي متن، لامکاني و لازماني كردن متن و چند وجهي کردن اثر و همه‌ي اين‌ها نشان مي‌دهد که چنين نويسندگاني مي‌خواهند از تاريخ به‌عنوان يک سمبل يا دست‌مايه استفاده کنند.

اين منتقد در ادامه افزود: ما در اينجا با داستاني اسطوره‌يي ـ ديني روبه‌رو هستيم که با چاشني عشق همراه است؛ اما ژانر غالب اثر به نظر من اسطوره‌يي است و تاريخي، بخصوص که در انتها به سلمان فارسي اشاره مي‌کند و دليل تاريخي بودن آن هم اسم بردن از سلمان فارسي در انتهاي داستان است و اين قضيه كه در ابتداي كار نويسنده به تاريخي نبودن اذعان داشته باشد، نافي اين موضوع نخواهد بود. بحث ديگر اين‌كه پايان داستان از ديد من روالي درست و منطقي ندارد و صفحه‌ي آخر ما را به دست‏انداز مي‌اندازد. در رابطه با تعليق هم، هرچه به انتهاي داستان مي‌رسيم، حس تعليق را بيشتر مي‌بينيم و جاهايي که داستان قطع مي‌شود، تعليق بيشتري ايجاد مي‌کند. داستان در ابتدا خيلي کلاسيک است، در صورتي كه تعليقي که در انتها صورت گرفته، خيلي قشنگ‌تر و بهتر است.

عليزاده با اشاره به نثر روان داستان، زبان را دچار نوعي دوگانگي دانست و عباراتي مانند سلانه سلانه، قلمبه سلمبه و ناخونک زدن را کلمات محاوره‌يي نامناسبي دانست که در متن داستان استفاده شده است.

پس از صحبت‌هاي منتقدان، برخي از حاضران نيز به اظهار نظر درباره‌ي اين كتاب پرداختند.

يوسف عليخاني ـ نويسنده و مدير نشر آموت ـ با اشاره به صحبت‌هاي فلاح، ديده شدن کتاب را ناشي از خود اثر دانست و نقش خود را در اين بين رد و بيان كرد که جمله‌ي آخر با اصرار او در متن گنجانده شده و عبارت ابتدايي کتاب نيز به سبب مميزي آورده شده است.

مرادي ـ از ديگر منتقدان حاضر در جلسه ـ نيز تاريخي بودن يا نبودن رمان را کم‌اهميت دانست و گفت: نويسنده از تاريخ براي بيان حرف‌هايش و فرار از مميزي استفاده‌ي سمبوليک کرده است، ولي بايد در لايه‌هاي زيرين اين حرف‌ها را مي‌زد، نه در ديالوگ‌ها.

پريا نفيسي نيز با اشاره به فصل‌بندي كتاب كه فصل نخست به زندگي و هجرت روزبه، فصل دوم به گرويدن او به مسيحيت و فصل سوم به حركت نهايي‌اش به سوي زادگاه پيامبر (ص) اختصاص دارد، اين نوع فصل‌بندي را مناسب دانست.

وي همچنين دست‌مايه قرار دادن تاريخ را در اين رمان نوعي جنبه‌ي مثبت براي كار دانست و رويكرد بيش‌تر داستان‌ها و كتاب‌هاي حال حاضر را متفاوت با آن و به نوعي با كاراكترهاي شهري مشابه و تا حدي تكراري ارزيابي كرد.

در اين نشست، مريم عباسيان، معصومه اصغري، فاطمه قدرتي، ابراهيم دم‌شناس، مجيد پروانه‌پور و انوشه منادي نيز به بيان نظرهاي خود پرداختند. در اين ميان، بعضي اعتقاد داشتند، برخي جزيي‌نگري‌ها و توجه بيشتر به شرايط اجتماعي ـ فرهنگي آن دوران، در ملموس‌تر كردن و قدرتمند كردن اثر مي‌توانست راهگشا باشد.

Labels:

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
0 Comments:

Post a Comment