تادانه

نگاهی به رمان «پایان یک مرد» فریبا کلهر
چند سالی است نگاهم به رمان به گونه ای است که اگر قصه ای برای گفتن دارد، پس باید آن را خواند و اگر تنها تلاشی در زمینه گسترش تکنیک پردازی و زبان بازی است، می گذارمش برای وقتی که ولع خواندن داستان در من ِ خواننده فروکش کند و آن وقت سروقت رمانی برود که ادعا دارد می خواهد ستونی باشد برای ادبیات این خاک.
همین نوع نگاه باعث شده کمی سخت گیرتر بشوم و کمتر کتابی بتواند در شلوغی این روزهای کار و زندگی و یک لقمه نان، همراهمی ام کند و بتوانم صبحی را با آن به شب و شبی را به صبح برسانم و یکی از کتاب هایی که توانست وارد حریم شخصی ام بشود، رمان «پایان یک مرد» نوشته «فریبا کلهر» بوده است.
فریبا کلهر را به خاطر آن صد و بیست و اندی کتابی که برای کودکان و نوجوانان نوشته و زمانی از نوجوانی ام را به خود اختصاص داده، همه ما جوانان ِِ امروز می شناسیم و شاید یکی از دلایل کنجکاوی ام برای خرید کتاب «پایان یک مرد» این موضوع بود.
«پایان یک مرد» برعکس نامش که خواننده تصور می کند باید روایتگر داستان یک مرد و لابد پایان و سرانجامش باشد، بیان کننده داستان «فرانک» دختر آن مرد است که سایه اش از آغاز تا پایان رمان، بر سر هم این شخصیت است و هم خواننده.
عبدالحسین خان فرجام، مانند تمام فرجام ها منتظر است تا به دوره خلوت گزینی و گوشه گیری و منزوی شدن مردان خاندان فرجام برسدو آن وقت با سگی در پی غریزه ای ناشناخته برود و به ندای ژن های فرجامی اش پاسخ مثبت بدهد.
اما برعکس نام رمان و خط های بیانی و روایی که درباره عبدالحسین خان فرجام در جای جای کتاب می شنویم و شاهد سیگارکشیدن ها و نگاه هیتلری و زن ستیزی اش هستیم، داستان بیان کننده داستان دیگری است. شاید اگر نویسنده کتاب خود یک زن نبود، اتفاق از گونه ای دیگر می افتاد و همین بن مایه می توانست جان مایه کارش قرار بگیرد و ما داستان عبدالحسین خان فرجام را دنبال کنیم و نه اینکه داستان به سوی عشق و نفرت و پایان نافرجام «فرانک فرجام» سوق داده شود.
فرانک که نویسنده است و درگیر عشقی پنهان با مردی زن و بچه دار شده، در ادامه ماجرا، متوجه سایه سنگین «بهروز» برادرش می شود که در نیمه رمان و پس از مرگ تکان دهنده برادر، متوجه می شود او برادرش نبوده و در واقع، بهروز عشق اولین و آخرینش بوده است؛ موضوعی که داستان با آن به پایان خود می رسد و ما با روایتی انسانی از خاندان های فرجام روبه رو می شویم.
فرنگیس، مادر فرانک و همسر عبدالحسین خان فرجام، در پایان رمان و پس از رفتن شوهرش، به پیشنهاد فرانک که «برویم بهروز را در زادگاهش پیدا کنیم» راهی سفر می شوند. راهی که فرنگیس اینطور در یک جمله جمع اش می کند و راهی را باز می کند که خود سطور نانوشته است: «حالا اگر یک سگ هم بخری، یک فرجام اصیل و واقعی هستی.»
در این یادداشت کوتاه، مجالی نیست برای توضیح دلایل خوش خوان و روان بودن رمان «پایان یک مرد» و تنها می توان به اندک جملاتی در بازخوانی این رویکرد بسنده کرد که چرا برعکس نام رمان، این رمان تبدیل به روایت داستان دختر ِ مرد ِ رمان شده است؟ چرا این دیالوگ در پایان رمان می آید که «حالا اگر یک سگ هم بخری، یک فرجام اصیل و واقعی هستی»؟ مگر نویسنده در پاراگراف سوم صفحه 9 کتاب خودش ننوشته «خلوت گزینی، گوشه گیری و منزوی شدن ِ مردان خاندان فرجام گریزناپذیر بود. چیزی بود مثل یائسگی که ممکن است زودرس باشد و یا به تعویق بیفتد اما سرانجام اتفاق می افتد.»؟
آیا می توان به پایان رسیدن فرجام ِ کار مردان رمان «پایان یک مرد» را دلیل آگاهانه نویسنده دانست؟ چرا در این میان باید داستان یک زن با پایان پذیرفتن زندگی مردان رمان، آغاز شود؟ آیا نمی توان این نوع نگاه را به نگاه «زن گرا» ها ارتباط داد؟
رمان «پایان یک مرد» خواننده را از آغاز با خود چنان درگیر می کند که نمی توان کتاب را بست و کنار گذاشت و پس از پایان نیز با سوالاتی درگیر می شوی که باعث می شوند داستان در ذهنت ادامه یابد و همه این ها یعنی این رمان، از موفق ترین رمان های یک سال گذشته است و ورود «فریبا کلهر» به عرصه رمان بزرگسال را باید به فال نیک گرفت.
* رمان «پایان یک مرد» نوشته «فریبا کلهر» / نشر مرکز/ بهار 90

* منتشر شده در روزنامه «فرهیختگان» سه شنبه 17 خرداد 90 صفحه آخر

Labels:

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
0 Comments:

Post a Comment