تادانه

آغاز سال نو در تلویزیون قزوین

تلویزیون قزوین- ساعت 2:09 دقیقه بامداد اول فروردین 1390

از دو هفته قبل از عید زنگ زده بودند. اولش به شوخی برگزار کردم. بعد پرسیدم «مگه کتابی از من خواندید؟» بعد گفتم «چطور شده حالا بعد از سال ها یاد ِ من افتادین؟» بعد گفتم «حالا چی هست برنامه تون؟»
بعد دوباره زنگ زدند؛ روز 29 اسفند بود؛ خانه پدرم بودم. آدرس گرفته بودند، دوباره گرفتند. گفتند ساعت 1 بامداد آژانس می آید دنبال تون.
بعد دیده بودم برنامه ای در تلویزیون قزوین پخش می شود به اسم «ارغوان». آن روزی را که من دیدم مجری اش «منوچهر آذری» بود و جوانی قزوینی که مهمان شان هم استادم «احمد میرفخرایی» بود.
درخت های پر از شکوفه استودیو مشغولم کرد. تنه درخت، درخت واقعی بود اما ذهنم مشغول شده بود یعنی ممکن است به خاطر گرمای استودیو، درخت ها گل داده باشند؟
بعد دیدم که کارگردانش «محمدمهدی نحوی فرد» است. زنگ زدم به «حامد کلجه ای» تدوینگر فیلم های «عزیز و نگار» و «نوروزبل». گفت شماره اش را ندارد. شماره «فرشید قلی پور» را داد. فرشید، شماره نحوی فرد را داد. «محمدمهدی نحوی فرد» هم خدمتی دوران سربازی ام بوده؛ من ارشاد گروهان بودم و او ستوان بی سر و صدا و تحصیل کرده صدا و سیما. یادم هست شب ِ آخر دوره آموزشی در همان دفترهای معروف سربازی برایم نوشت: «علیخانی! تو خیلی کتاب می نویسی.»
زنگ که زدم. خاموش بود. بعد اس ام اس دادم. «علیخانی هستم. اَرشد ِ گروهان 501 صفریک».
دو ساعت بعد زنگ زد. گفت آن وقت او در استودیو نیست و مسوول واحد سیار است در شاهزاده حسین قزوین.
بعد پسرعمه ام «تورج بهرامی» آمد که چند شبی نی زده در همین برنامه. بعد آژانس آمد دنبالم. ماشین خود ِ صدا و سیمای قزوین بود. راننده اش الموتی بود؛ سیمیاری.
بعد خانم «احمدی» آمد و بعد خانم «قاسمی» و بعد «فرشید قلی پور» و بعد ... همه از دوستانی بودند که سال ها بود ندیده بودم شان.
شنیده بودم تلویزیون قزوین خیلی پرطرفدار است و بیننده زیاد دارد اما نمی دانستم دوستانی در آنجا دارم؛ البته وقتی «اژدهاکشان» برنده جایزه جلال آل احمد شد، «مصطفی یزدی» زنگ زد و با خوشحالی گفت که تنظیم کننده خبر این خبر او بوده.
بعد صدایم کردند به اتاق گریم. «غلامحسین لطفی» نشسته بود و داشت یادداشت هایش را مرور می کرد. پرسید: «قدم بخیر مادربزرگ من». جواب دادم «خیر استاد! قدم بخیر مادربزرگ من بود». بعد برایش گفتم که وقتی سال 70 و 71 در انجمن نمایش قزوین، نمایش «آنکه گفت آری و آنکه گفت نه» برتولت برشت را به کارگردانی زنده یاد «ابراهیم فرخمنش» بازی می کردم، شما عشق همه ما بودید؛ یک قزوینی سرشناس.
بعد دعوت مان کردند به داخل استودیو.
بیشتر از همه از دیدن «خان بابا» شاد شدم؛ عروسکی که چهار پنج سالی است معروف ِ عام و خاص قزوینی ها شده (پیرمردی با لهجه شیرین قزوینی و همان بذله گویی های قزوینی) و صدایش با «فرشید قلی پور» است. فرشید، ده ساله بود که دوستم «هرمز تنهایی» مدرسه تجربی تئاتر را در انجمن نمایش قزوین به راه انداخت و فرشید یکی از هنرجویانش شد. (چه زود 20 سال می گذرد از آن زمان!)
دنیای عجیبی بود آن شب و آن شب شب عجیبی بود در این دنیای کوچکم.
و خبر آخر اینکه وقتی برنامه تمام شد و همه با هم روبوسی و ماچ مالی کردند، «محمدمهدی نحوی فرد» زنگ زد که بروم خانه شان؛ خیابان سپه. رفتم عیددیدنی. عجب خانه ای است خانه او که تردید ندارم در داستانی باز به آنجا خواهم رفت.
و اولین قرارداد نشر آموت هم در همین خانه بسته شد؛ یک ساعت پس از سال تحویل 1390. کتابی از نحوی فرد که از فردا به جریان می افتد روند آماده سازی اش برای انتشار.


برنامه «ارغوان» تلویزیون قزوین - پخش زنده




غلامحسین لطفی، بازیگر


غلامحسین لطفی - پیام ابراهیم پور- یوسف علیخانی




یوسف علیخانی - جعفر یازرلو، مجری 20:30


خان بابا، عروسک محبوب قزوینی


یوسف علیخانی


پشت صحنه استودیو - فرشید قلی پور میکروفن در دست، به جای «خان بابا» حرف می زند

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
0 Comments:

Post a Comment