تادانه

نویسنده شهرستانی، قربانی است!
وقتی کتابش را آورد، ترسیدم خودم بخوانم. وقتی بحث پول به میان می آید تعارف و رودربایسی کنار می رود. یک کتاب باید آنقدر توانا باشد که خودش گلیم خودش را از آب دربیاورد. همین هم شد که کتابش را دادم به بررس.
بررس کتابش همان شب زنگ زد که این کتاب را مثل کتاب خودم دوست داشتم؛ عزیز بود برایم.
باز تردید کردم، به بررس دیگری دادم. (حالا که فکر می کنم می بینم خیلی مته به خشخاش گذاشته بودم که نکند رفاقت حداقل بیست ساله مان به خاطر یک کتاب از بین برود)
بررس دوم چند روزی منّ و منّ کرد و بعد زنگ زد و گفت: عجب کتابی بود! یک نفس رفتم جلو.
نویسنده اش از دوستان دوران دبیرستانم بود که تئاتر هم کار می کردیم و البته چون او در آن سن و سال حسابی معروف بود (خب توی شهر پیچیده بود که توی 15 سالگی برای بازی در نمایشی به جشنواره تئاتر فجر سال 65 آمده تهران) خب، افتخاری بود همصحبتی و دوستی با او.
ترسیدم خودم کتاب را بخوانم. بدی سرمایه گذاری روی کتابی همین است که می ترسی از کتابی خوشت بیاید و چاپش کنی و بعد نفروشد. برای همین هم هست که اغلب ناشران برای خودشان بررس های تاق و جفت دارند.

گذشت و گذشت تا شبی که این کتاب مجوز گرفت. برای آخرین بار خواستم یک بار دیگر کتاب را نگاه سرسری بکنم که نکند غلطی در رفته باشد و یا صفحه آرایی مشکل پیدا کرده باشد. کل کتاب را پرینت گرفتم و شروع کردم به خواندن.
شگفت زده شده بودم. همین طور می رفتم جلو. تا صفحه ده فکر می کردم واقعا نویسنده این کتاب از دوستان من است؟ از صفحه ده تا دو سوم اول کتاب خیره خیره جلو می رفتم. عصبانی بودم از نویسنده اش که چرا شخصیت اصلی کتاب اینقدر کم حضور دارد در رمان. تعلیق کتاب و زبان روانش همین طوری می کشیدم جلو. به پایان رمان هم رسیدم، بغض ام ترکید و زنگ زدم به نویسنده اش که: اینجا بودی گردنت رو می شکستم.

متاسفانه به دلیل همان معضل عدم توجه به نویسنده شهرستانی، این کتاب هم قربانی شد؛ اگرچه چند نقد رویش نوشته شد اما کتاب آن طور که باید معرفی و نقد و دیده نشد.

و حالا خوشحالم که بهم خبر می دهند روز پنجشنبه (11 آذر 89) ساعت 19:15 دقیقه (هفت و ربع شب) شبکه رادیویی گفتگو (FM - 103/9) را بگیرم که یک ساعت برنامه نقد و بررسی کتاب (پیدا و پنهان) اختصاص دارد به این کتاب. مجری و کارشناس برنامه «کامران محمدی»، سردبیر برنامه «مرتضی نصیری» و منتقدان «میثم نبی» و «حسن لطفی» و البته حضور نویسنده کتاب ...

***
پساتادانه‌نوشت: این یادداشت را که نوشتم دوستی آمد روی خط مسنجر یاهو و گفت: این یکی را با شما موافقم و خوشحالم سخن از زبان ما گفتید.
خندیدم و گفتم: معلوم است که شهرستانی هستید.
گفت: بله.
گفتم: اما من بیش از این که به جریان غالب تهرانی و پایتخت نشین ایراد بگیرم، ایرادم به نویسندگان و منتقدان و علاقمندان ادبیاتی شهرستانی است.
گفت: چطور؟
گفتم: وقتی نویسندگان شهرستانی از نویسندگان شهرستانی حمایت نمی کنند و کتابش را نمی خرند و افتخارشان دعوت کردن از فلان نویسنده توی بوق و کرنا شده به شهرشان است، خب معلوم است روزی همین بلا سر خودشان می آید.

پساتادانه نوشت 2: علی چنگیزی با توپ پر آمده وسط که آره و اینا و ... خود یوسف علیخانی هم شهرستانی است و ... کتاب خوب خودش خودش را نشان می دهد و ...
علی چنگیزی مهربان! یوسف علیخانی درست است که متولد یکی از روستاهای الموت است و در شناسنامه اش نوشته اند صادره از منطقه سه قزوین، اما نویسنده شهرستانی نیست. می دانی چرا؟ چون در تهران ساکن است و مثل تو راحت می تواند برود چند روزی ور ِ دست بهارلو و سناپور و ... بنشیند و با دوستان دیگری برود در خانه هنرمندان و عکس یادگاری هنرمندانه بگیرد و همه این مانورها باعث بشود دو تا دوست پیدا کند و کتابش را بخوانند و به به و چه چه هم بکنند؛ درست مثل من. و از قضا تو کار خوبی می کنی.
اگر لازم شد برایت توضیح می دهم که چرا مثلا «محمد حسینی» قزوینی نیست، «حسن محمودی» نجف آبادی نیست، «محمدحسن شهسواری» مشهدی نیست، «مجتبا پورمحسن» رشتی نیست و ...
و جالب اینکه دو تا خط آخر یادداشتت هم همین را می گوید: «نویسنده -چه تو تهران و چه شهرستان- باید هوای کتابش را داشته باشد به خصوص اگر کار اولش باشد»
پس حرف من هم همین است که وقتی ساکن تهران نیستی، خیلی وضعیتت فرق می کند.
آقای ربی را مثال می زنی، من ایشان را ندیده ام اما از وبلاگشان برمی آید که مدام می آید تهران ومی رود و ...
خانم گوهری را مثال می زنی، بله. ایشان شیراز است اما پیگیر است. خودش (بدون کمک ناشر) برای همه کتاب می فرستد و مدام با اس ام اس پیگیری می کند (من خوشحالم که یک نویسنده قدر کار خودش را می داند و هیچ اعتقادی هم به این موضوع ندارم که بیایند کشف ام کنند؛ گذشت دوره قهرمان ها)
انتقاد من به نویسنده شهرستانی همین است؛ که خودش تکانی به خودش نمی دهد. در واقع تیتر من تیتر معکوس است؛ دو پهلو است. نویسنده شهرستانی قربانی است؛ چون شهرستانی است و نمی بینندش. چرا نمی بینندش؟ چون خودش هم تلاشی نمی کند.
وگرنه «سپینود ناجیان» نویسنده تهرانی است اما سرنوشتش مثل نویسنده های شهرستانی است، یا «ماهزاده امیری» نویسنده کرجی است، اما کتابش دیده نشد؛ اگرچه هر دو نویسنده های خوبی بودند و هستند.
youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
0 Comments:

Post a Comment