تادانه

یادداشت یک جهندمی!
این جمله از زبان چه آدمی می تواند بیرون بیاید: «زبان رسمی بهشت عربی است و زبان رسمی جهنم، عجم»!

باور کنید اول فکر کردم شوخی است. دیروز هم وقتی شنیدم از این به بعد هر کارمند دولتی که در فیس بوک عضو باشد، اخراج می شود، همین حال را داشتم (اگرچه در هیچ جای دولتی کار نمی کنم).

بعد پیش خودم فکر کردم چه سوژه خوبی برای نوشتن یک داستان. تصور کنید زبان رسمی بهشت عربی است و همه دارند توی بهشت دعا می خوانند و توی جهنم هم همه دارند ترانه های فارسی می خوانند. خب با این حساب، طرف زیاد هم پر بیراه نگفته.

بعد فکر کردم گفته شدن چنین جمله ای، آن هم از زبان یک کارشناس مذهبی و در شبکه 2 تلویزیون ملی یک مملکت، چه معنایی می تواند داشته باشد؟ یعنی گفته شده که بگوید یا طرف در برنامه زنده، چنین جمله گهرباری! از دهانش در رفته و بعد آیا بازخواستی هست؟

یک بار در برنامه زنده رادیویی از من پرسیدند «آقای علیخانی! چرا رمان ما جهانی نمی شود؟» من هم ساده ساده گفتم «تا وقتی نمی توانیم از سکس، مذهب و سیاست به راحتی در رمان هایمان بنویسیم، جهانی که جای خود دارد، خواننده اینجایی هم نخواهیم داشت.» مجری، اومد روی حرفم و گفت «تا یک موسیقی بشنوید، برمی گردیم» ولی باور کنید برنگشتیم. با من خداحافظی کردند و حتی تا بیرون در بدرقه ام نکردند؛ بخدا آژانس هم نگرفتند برعکس همیشه.

بعد یکی می آید و به راحتی می گوید «زبان رسمی بهشت عربی است و زبان رسمی جهنم، فارسی» و بعد هم لابد کارش ندارند و برایش آژانس هم می گیرند.

این بحث عرب و عجم را خیلی سال است با پوست و گوشت و استخوانم چشیده ام؛ خودم عرب ها را دوست دارم و از زاویه ادبیات، بسیار هم از ما جلوترند (رمان معاصر و شعر کهن) اما بحث ِ من ِ تنها نیست. تجربه چند سال مترجمی عربی بهم نشان داد که ملت ما هیچ وقت عرب ها را دوست نخواهند داشت و تجربه یکی دو سفرم به کشورهای عربی هم نشانم داد که آن ها هیچ وقت «عجم» ها را داخل آدم حساب نمی کنند و همیشه می ترسند یک روزی یک بلایی سرشان بیاوریم.

القصه، اول صبحی چه پرچانه شدم. بگذریم! به من چه!
youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
0 Comments:

Post a Comment