تادانه

«عروس بید» و یک مشتری خاص!
این بار دوم است که اینطور شگفت زده شده ام؛ در کار نشر.

بار اول، پارسال بود که این حال را پیدا کردم؛ متعجب و خوشحال. یک هفته مانده بود به پایان سال و نوروز که خانمی زنگ زد و گفت «50 تا عروس بید می خواهم.»
خنده ام گرفته بود.
فکر کردم یکی از دوستان دارد شوخی می کند و یا کسی می خواهد سر به سرم بگذارد. گفتم «خب زنگ بزنید به پخش.»
گفت «مگه اونجا نشر آموت نیست؟»
گفتم «چرا. هست ولی کتاب ها را می توانید از پخش بگیرید.»
گفت «یعنی شما اونجا کتاب نمی فروشید؟»
گفتم «تک فروشی نداریم خانم.»

این گفتگو که ادامه پیدا کرد، بیشتر اعتماد کردم و این احساس که سر کار گذاشته شده ام، کنار رفت. گفت «رفتم چند تا کتابفروشی، اما هیچ کدام شان بیشتر از دو سه تا نداشتند. شماره تان را از شناسنامه کتاب برداشتم و زنگ زدم بهتان.»
توی دلم تحسین ش کردم. گفتم «حالا این تعداد کتاب به چه دردتان می خورد؟ کتابفروشی دارید خودتان؟»
خندید و گفت «نه. من هر سال به جای عیدی دادن، کتاب هدیه می دهم و امسال می خوام عروس بید شما را هدیه بدهم به فامیل.»
تحسینش کردم. گفتم «خوشحالم هنوز اینطور آدم هایی پیدا می شوند.»
گفت «خب بالاخره کتاب رو از شما بگیرم یا از پخش؟»
گفتم «آدرس بدهید با پیک می فرستم.»
آدرس داد و خودم به احترامش، کتاب ها را توی پلاستیک آرم آموت گذاشتم و بردم؛ خانه اش شهرآرا بود.

و شگفت زدگی امروزم را اجازه بدهید یک روز دیگر بنویسم. هنوز داغم و دارم لذتش را مزه مزه می کنم. تا بعد
youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
0 Comments:

Post a Comment