تادانه

قصه های پرهیزکاران

هشت تاشون یه جا بودن و پنج تا یه جا و سه تا یه جا. شش روز طول کشید تا هشت تای اول را خانه به خانه بگردم و سه روز در پنج جای دوم بودم و یک روز در سه جای آخر.
رفته بودم که بروم به جهنم اما رسیدم به بهشتی با آدمیانی پرهیزکار.
حالا کلی عکس و فیلم و صدا دارم که باید طبقه بندی شون کنم راوی به راوی و روستا به روستا.
صبح سه شنبه 23 مهر راه افتادم و بعدازظهر پنجشنبه 2 آبان برگشتم.
آژانس شان، لندرور بود و کرایه اش خوداد تومان برای رفتن به هر روستا در دل آن کوهستان. برای همین چاره ای نداشتم جز پیاده روی و سوار شدن گهگاهی. خشکسالی بود و بی آبی و تانکر تانکر، آب می بردند برای پرهیزکاران. از دیروز که رسیدم تا خود الان خواب بودم و خواب که چه عرض کنم، بیدارباشی با زانودرد و پادرد و گذر آدمیانی فراوان که دیدم و ندیدم و رفتم و نرفتم و ...

Labels: , ,

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
0 Comments:

Post a Comment