تادانه

از وبلاگ "امروز لی‌لی چی می‌خونه؟"
http://images.persianblog.ir/594119_9zVwL9th.JPG 
هفت شبانه روز بود خواب می دید هفت کوزه ای که به هفت چشمه می برد، به جای آب، خون در آن پر می شود و هفت بار که کوزه ها می شکنند، آب چشمه ها دوباره بر می گردد و دیگر خون در آن ها جوش نمی زند. لازم هم نبود شب باشد و خواب باشد تا کوزه به دوش، سرِ اژدرچشمه برود و کوزه در آب بکند که ببیند کوزه پر از خون شده است. کوزه ی اول با سنگِ سیاهِ کنار چشمه بشکند و بعد بی آنکه از خواب بیدار شود، کوزه ی دومی به دوش بگیرد و یک کوه آن طرف تر، کوزه را در سیاه چشمه فرو ببرد و بعد خون، جوش بزند و باز همان کند که بار اول کرده بود و بعد یک کوه آن سوی تر، کوزه ی سوم را در گاو چشمه از شانه پایین بیاورد و هنوز آب به کوزه نرسیده، آب که نه، خون، شتک بزند به دست و بالش و بعد کوزه را خاک شیر کند و کوزه به دوش، سمتِ پلنگ چشمه بدود که آب بردارد و خون بپاشد به گل و گردنش و کوزه از دوشش، شتاب بگیرد آن سوی سُرخه چشمه و کوزه را محکم بکوبد به سرخه سنگ پای سرخه چشمه زیر سرخه کوه. هنوز زرد چشمه مانده بود و بعد سفید چشمه که آن ها هم رنگی جز رنگ همسانان خود نداشتند؛ عجیب اینکه نه لباس و نه دست و نه صورت و نه خودش، خونی نمی شدند و فقط " خوابیده خانم" از شدت تشنگی، از خواب می دوید بیرون.
( صفحه 9)
نشست روی سکوی چوبی توی ایوان. اول نگاه کرد به ستاره ها و بعد سربرگرداند سمت ِ آبادی که زیرِ ابروی ایوان آن ها خواب بود. تاریکی بود اما مهتاب شب این خوبی ها را دارد که نورش، اگر چه درزها را دو چندان می کند اما آن سو که سمت ِ ماه است، ماهتابی می شود.
( صفحه 11)
گفته بود: " ارث هیچ وقت گم نشود. نسل ِ ما ره تبعید بکردن الموت، بعد بشدیم الموتی. زبان شان بشد زبان ِ ما. آدمی به زبان زنده است هر چی هم زبان ِ تو خوش آهنگ، باید هم زبان پیدایت بشود وگرنه بی زبانی بهتر است تا زبان بازی... "
( صفحه 280)
- باید برویم.
- کجا؟
- هر جایی غیر ِ میلک.
- جایی نداریم آخه.
- همه جا جای ماست، به شرطی که خاطره هامان با ما نیایند.
( صفحه 302)
***
عنوان: بیوه کُشی
نویسنده: یوسف علیخانی
ناشر: نشر آموت
سال نشر: چاپ اول 1394- چاپ دوم 1394
شمارگان: 1100 نسخه
شماره صفحه: 304 ص.
موضوع: داستان های فارسی -- قرن 14
قیمت: 180000 ریال

Labels: ,

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
0 Comments:

Post a Comment