تادانه

زندگی بدون خاطره
رمان «پیش از آن‌که بخوابم» نوشته اس جی واتسون 
روزنامه بهار (مریم گودرزی): تصور این‌که یک روز بخوابی و صبح بدون هیچ خاطره‌ای بیدار شوی وحشتناک است. شاید خاطرات گاهی بسیار آزار‌دهنده باشند و تلخ، اما وجودشان برای زندگی لازم و ضروری است و زندگی بدون آن‌ها به جهنمی غیرقابل تحمل تبدیل می‌شود. این جهنم را جی. اس. واتسون در رمان «پیش از آن‌که بخوابم» (ترجمه ی شقایق قندهاری - نشر آموت) به تصویر کشیده است.
«پیش از آن‌که بخوابم» با ضربه‌ای هولناک شروع می‌شود و این ضربه به صورت مکرر تا آخرین صفحه مدام به شکل‌های مختلف تکرار می‌شود و درنهایت با آخرین ضربه که به شدت غافلگیر‌کننده است به پایان می‌رسد. از این نظر برای بررسی راحت‌تر این اثر می‌توان آن را به سه بخش شروع، میان و پایان تقسیم کرد. رمان به صورت اول شخص روایت می‌شود و در اولین صفحه آن راوی مستاصل را می‌بینیم که از خواب بیدار می‌شود و نمی‌داند کجاست. او در خانه‌ای است که تا به حال ندیده و لحظاتی بعد از پیری خودش شوکه می‌شود و نمی‌تواند بپذیرد که او زنی میانسال و متاهل است پس، از شدت وحشت شروع می‌کند به فریاد کشیدن. مردی که در اتاق است و ادعا می‌کند همسر زن است توضیح می‌دهد که زن دچار حادثه‌ای شده است و خاطراتش را نمی‌تواند به خاطر بسپارد. در همین یکی‌دوصفحه ابتدایی داستان، نویسنده خیال خواننده‌اش را راحت می‌کند که با عدم قطعیت در روایت، که یکی از اصلی‌ترین عناصر آثار پسامدرنیسم است، روبه‌رو است و به‌طور قطع رمان ۳۸۰ صفحه‌ای واتسون همه جذابیت و تعلیقش را از انتخاب راوی و همین عدم قطعیت می‌گیرد وگرنه این اولین‌باری نیست که درباره این شکل از فراموشی اثری داستانی خلق می‌شود. درباره شخصیت‌هایی که حافظه طولانی‌مدتشان آسیب دیده و به صورت مکرر دچار فراموشی می‌شوند داستان‌های زیادی خلق شده که بسیاری از آن‌ها به صورت فیلم نیز درآمده اما وجه تمایز رمان «پیش از آن‌که بخوابم» با همه آن‌ها راوی آن است. واتسون اگرچه با انتخاب راوی اول شخصی که بیماری فراموشی دارد و هیچ خاطره‌ای ندارد، کار خودش را خیلی سخت کرده اما به نوعی آن را نجات داده است. به عبارتی راز موفقیت واتسون در انتخاب خطرناک راوی اول شخص است.
بعد از این شروع عجیب که چند صفحه بیشتر نیز ادامه نمی‌یابد ما به همراه راوی، که هر دو به یک اندازه درباره اتفاقاتی که روی داده و اتفاقاتی که قرار است روی بدهد آگاهی داریم داستان وارد مرحله میانی می‌شود. اولین مشکل نویسنده روایت گذشته راوی است در حالی‌که این گذشته دیگر برای او وجود ندارد. برای بیرون رفتن از این مخمصه نویسنده دو کار مهم انجام می‌دهد اول این‌که شغل راوی را نویسندگی قرار می‌دهد (که ما این را به تدریج و در اواسط کتاب می‌فهمیم) دوم این‌که یک دفتر خاطرات روزانه برای راوی قرار می‌دهد که او لحظه به لحظه اتفاقات رخ داده را می‌نویسد تا فراموششان نکند. اما راوی هر روز صبح که از خواب بیدار می‌شود خودش را هم به یاد ندارد چطور ممکن است وجود دفتر خاطرات را به یاد بیاورد؟ برای حل این مشکل شخصیت سومی وارد داستان می‌شود که او دکتری روانشناس است و به پیشنهاد او این دفتر خاطرات درست شده است و اوست که هر روز صبح به راوی زنگ می‌زند و وجود دفتر را یادآوری می‌کند.
بخش اعظم رمان که همان بخش میانی یا فصل دوم رمان است درباره این دفتر یا به عبارت صحیح‌تر محتوای این دفتر است. این دفتر که حکم حافظه طولانی‌مدت کریستین را دارد ذره ذره توسط او و خواننده، خوانده می‌شود به شکلی انگار که یک راوی در دل راوی دیگر تکرار می‌شود. در ابتدای این دفتر و به دلیل اتفاقاتی که ما نمی‌دانیم چه بوده‌اند کریستین متذکر شده‌است که نباید به همسرش اعتماد کند و این نکته تعلیق کل رمان را دو‌چندان می‌کند. خواندن این دفتر بخش اعظم روز کریستین را پر می‌کند. در واقع کل ماجرای رمان «پیش از آن‌که بخوابم» در یک روز کامل روی می‌دهد یعنی صبح که کریستین بیدار می‌شود خواندن دفتر خاطراتش را شروع می‌کند تا به تدریج بفهمد که کیست و گذشته‌اش چیست و عصر قبل از برگشتن همسرش از سر کار همه‌چیز را می‌داند و بخش سوم رمان یا بخش پایانی آن از اینجا شروع می‌شود که البته نقطه اوج داستان نیز در این بخش است. این بخش نیز مانند بخش اول نوشته شده نیست بلکه کریستین آن را برای ما روایت می‌کند.
در میانه بخش نهایی اتفاق مهمی رخ می‌دهد و کریستین متوجه می‌شود برگه‌های بخش پایانی دفتر خاطراتش توسط همسرش کنده شده و او از اتفاقات چند روز قبل هیچ اطلاعی ندارد. خواننده هم کنجکاوانه همراه کریستین شروع می‌کند به خواندن این بخش حذف شده و در اینجا آن ضربه غافلگیر‌کننده اتفاق می‌افتد. یکی از پرخطرترین پایان‌بندی‌ها برای رمان پایان‌بندی غافلگیر‌کننده‌ است. غافلگیر‌کردن خواننده اگرچه بسیار وسوسه‌انگیز است اما در اکثر مواقع همراه با ضعف‌های روایتی است و معمولا با فریب خواننده همراه است. منظور این‌که نویسنده باید از اعتماد خواننده سوءاستفاده کرده باشد تا بتواند در پایان او را غافلگیر کند.
این شیوه معمولا از سوی نویسندگان جدی‌تر و در آثار عمیق‌تر و اندیشمندانه‌تر اتخاذ نمی‌شود و بیشتر در آثار عامه‌پسند دیده می‌شود. با این حال این یک حکم کلی است و در هر اثری به صورت اختصاصی جای بحثی جداگانه دارد و از جمله در این رمان. در تمام طول رمان «پیش از آن‌که بخوابم» خواننده همپای روای یا همان کریستین جلو می‌رود. نویسنده هرگز خواننده‌اش را جا نمی‌گذارد یا حتی او را جلوتر از راوی و قصه قرار نمی‌دهد به همین دلیل در پایان رمان خواننده به اندازه راوی غافلگیر می‌شود آن هم نه به این دلیل که نویسنده می‌خواسته خواننده‌اش را فریب دهد بلکه به این دلیل که موقعیت راوی، موقعیتی آسیب‌پذیر و غیرقابل اعتماد است. راوی و خواننده در پایان رمان غافلگیر می‌شوند زیرا نسبت به شخصیت‌های دیگر اثر اطلاعاتشان از محیط اطراف و اتفاقاتی که در گذشته رخ داده کمتر است. بنابراین چندان عیبی نمی‌توان به این پایان‌بندی داشت. اما مشکلی کوچک‌تر وجود دارد و آن هم در گره‌گشایی نهایی رمان است. اول از همه این‌که چند سوال عمده خواننده بی‌پاسخ می‌ماند: چگونه کریستین از شعله‌های آتش هیچ آسیبی نمی‌بیند اما بن یا همان مایک در همان آتش می‌میرد؟ چگونه یک آسایشگاه روانی اجازه داده‌ یک بیمار آسیب‌پذیر در حد کریستین بنابر خواست خودش ترخیص شود؟ چطور صمیمی‌ترین دوست کریستین بعد از این‌که می‌فهمد دوستش در خطر هولناکی است برای اطلاع دادن به پلیس تا صبح صبر می‌کند و او را در معرض خطر بزرگ‌تری قرار می‌دهد؟ چرا باید پیداکردن دکتر کریستین سه روز طول بکشد در حالی‌که گرفتن شماره مطب هر دکتری از سازمان نظام پزشکی کار راحتی است؟
پاسخ ندادن به این پرسش‌ها یا پاسخ قانع‌کننده ندادن به آن‌ها از نقاط ضعف این رمان است که اگرچه ارزش کلی آن را از بین نمی‌برد اما پایان‌بندی آن را ضعیف می‌کند و نشان می‌دهد نویسنده‌ای که با صبر و حوصله بسیار رمانی در این حجم را با حساسیت به پیش برده و هیچ خطای روایتی مرتکب نشده پس از غافلگیری نهایی کار خودش را تمام شده فرض کرده و به یک گره‌گشایی عجولانه تن داده‌است.

Labels:

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com