تادانه

درد مشترک ...
بارها برایم پیش آمده که در نمایشگاه کتاب یا در کتابفروشی آقایی به سراغم آمده و از من امضا خواسته و این را هم اضافه کرده که: "برای همسرم می خواهم، یا برای دختر جوانم، یا برای مادرم." و من هم بلافاصله از او پرسیده ام "خودتان چی؟ اهل مطالعه نیستید؟" پاسخ همیشه یکی است: "چرا، کتاب خواندن را دوست دارم، اما می دانید، خیلی خیلی گرفتارم." این پاسخ را دهها بار شنیده ام. این مرد و هزاران هزار مرد مثل او آنقدر کارهای مهم، آنقدر وظیفه و آنقدر مسئولیت دارند که نمی توانند اوقات ذی قیمتشان را با خواندن رمانی، یا مجموعه ی شعری یا مقاله ای ادبی به هدر بدهند. در نظر این گونه آدم ها ادبیات فعالیتی غیر ضروری است، فعالیتی که بی تردید ارجمند است و برای پرورش احساس و آموختن رفتار و کردار مناسب ضرورت دارد، اما اساسا نوعی سرگرمی است، چیزی تجملی است و تنها درخور افرادی که وقت اضافی دارند. چیزی است در شمار ورزش، سینما، بازی شطرنج و در اولویت بندی وظایف و مسئولیت هایی که در کشاکش زندگی بناگزیر پیش می آیند، می توان بی هیچ دغدغه ای از آن چشم پوشید. در همه جا وضع کم و بیش همین است. من افسوس می خورم به حال میلیون ها انسانی که می توانند بخوانند اما عزم جزم کرده اند که نخوانند. ادبیات برای آنان که به آنچه دارند خرسندند، برای آنان که از زندگی بدان گونه که هست راضی هستند، چیزی ندارد که بگوید. ادبیات خوراک جان های ناخرسند و عاصی است، زبان رسای ناسازگاران و پناهگاه کسانی است که به آنچه دارند خرسند نیستند.
"از مقاله ی (چرا ادبیات): ماریو بارگاس یوسا/ عبدالله کوثری"
youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com