تادانه

بندرعباس؛ بندر کلمه‌های خوب
http://ketab.ir/NewsImages/hormozposter.jpg  تازه همین یک‌ساعت پیش اومدم؛ ساینا می‌گوید «بابا! چقدر لاغر شدی؟»
می‌خندم توی صورتش و می‌گویم «باز هم که تو سرما خوردی باباجان!»
تازه همین یک‌ساعت پیش رسیدم؛ بعد از 17 ساعت نشستن در اتوبوسی که هر لحظه فکر می‌کنی حالاست که بچرخد، بپیچد، چپ کند و ... تمام بیداری‌ات را می‌فرستی برای راننده که شب تا صبح رانده و بعد راننده‌ی کمکی نشسته تا ظهر و بعد دوباره راننده نشسته تا غروب. سه تا شش ساعت راندن در جاده و مجبور بودن برای دیدن فیلم‌های تکراری، آدم را خسته می‌کند؛ هرچقدر هم توجیه کنی که خستگی روز آخر نمایشگاه و بستن بار اضافه و جمع کردن وسایل غرفه و تحویل وسایل و هُرم هشت روز سرپا ایستادن از 9 صبح تا 9 شب در نمایشگاه کتاب، می‌اندازدت بغل صندلی این وی‌آی‌پی‌های رام و آرام.
این بار هفتم است که از سفر برمی‌گردم در این پنج ماه گذشته؛ اول شهریور با نمایشگاه کتاب اردبیل شروع شد و بعد زنجان و بعد قزوین و بعد کرمان و مشهد و شیراز و این آخری، بندرعباس.
بعد از نمایشگاه کتاب شیراز، قصد کرده بودم دیگر به نمایشگاه‌های استانی نروم که فروشش چندان چشمگیر نیست اما برای این‌روزهای نشر و نیاز به نقدینگی برای خرید کاغذ ِ نقد و نزدیک شدن به روزهای نمایشگاه کتاب 92، مجبورت می‌کند بروی تا کتاب‌ها را بیندازی به جان خواننده‌ها و حرف بزنی و حرف بزنی و نویسنده‌ها را معرفی کنی و برگردی؛ هم شیرین‌خسته‌ای و هم غم‌نشسته‌ای.
این سفرها هیچی هم که نداشته باشد، لطف بزرگش این است که در شهری که تا چند روز پیش با آدم‌ها و خاک و کتابخانه‌هایش غریبه بودی، حالا دوست و همراه و هم‌نفس شده‌ای. اگر تا به حال توی کمتر خانه‌شان، کتابی با آرم نشر آموت و نویسنده‌هایی که دوست‌شان داری، نبود، حالا هست و خوشحالی که دو سه روز اول جان می‌کنی و معرفی می‌کنی نویسنده‌ها رو و بعد اعتمادشان که جلب شد،‌خودشان می‌آیند و به انتخاب تو کتاب می‌برند.
بندرعباس داغ بود و آستین‌کوتاه هم زیادی بود به تن و داستان از همین‌جا شکل می‌گیرد که تو از یک طرف یک نقشه می‌روی سمت دیگرش که یک سویش باد و باران هست و برف و کولاک و آن سوترش، هرم گرما و مرغان خلیج‌فارسش.
بندرعباس را دوست داشتم؛ نه به خاطر اینکه بیشترین فروش این هفت نمایشگاه کتابی که رفته‌ام، مربوط به آنجا بوده، برای آنکه مردمش اهل کتاب هستند و بیشتر از هرچیز، رمان‌خوان هستند.
باز برمی‌گردم ای بندر کلمه‌ها.
youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com