تادانه

عیدی یعنی این
سال داره جمع می‌شه و باید سررسید جدید خرید تا دوباره از سر شروع کنم که صبح چه ساعتی پا شدم و تا ظهر چقدر دویدم و بعدازظهر چکار کردم و چطور به غروب رسیدم و آن وقت خسته و کوفته خودم را رساندم به خانه و ...
سال داره جمع می‌شه و وقتی حساب‌کتاب می‌کنم می‌بینم چقدر فروختم و چقدر مونده تا به چقدر.
سال داره جمع می‌شه و بزرگترین شادی را همین امروز از مشتری ناشناسی می‌گیرم که زنگ زده: «الو! آموت
- بله بفرمایید.
- شما کتاب‌فروشی‌تون کجاست؟
- کتاب‌فروشی نداریم خانم. همه کتاب‌فروشی‌ها کتاب‌فروشی آموت هستن.
- اگه بخواهیم کتاب از خودتون بگیریم، دارین؟
- چه کتابی می‌خواهید؟
- برای عید کتاب می‌گیرم. امسال می‌خوام از کتاب‌های نشر آموت کتاب هدیه بدم.
آدرس می‌دهم. اول جدی نمی‌گیرم اما وقتی می‌آید و از چند عنوان کتاب، هر کدام دو تا و سه تا و چهارتا جدا می‌کند. نگاه می‌کنم به لیستی که آماده کرده.
حساب کتاب می‌کنم. برایش 25 درصد تخفیف در نظر می‌گیرم. می‌گویم با تخفیف شد اینقدر!
- کل‌اش چند شد؟
- اینقدر!
تخفیف قبول نمی‌کند و کتاب‌ها را در سه پلاستیک آموت جا می‌دهم. می‌رود و می‌بینم حرف‌هایی که من و دوستانم، اینجا و‌ آنجا در گفتگوهامون می‌گوییم، آدم‌هایی هستند که عمل می‌کنند.
راستی یادم رفت بهش بگویم «عیدتون مبارک!»
youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
0 Comments:

Post a Comment