تادانه

چون حرفه‌ای نیستیم، ماندگار نیستیم
امروز اول مهر 1390 دخترم صاحب وبلاگ شد. وبلاگی که فقط عکسش را گذاشته و تویش نوشته: «من هم آمدم.» یک لحظه رفتم عقب‌تر؛ به سال 1381 که تازه وبلاگ زده بودم و او به دنیا آمد و در وبلاگم نوشتم: «امروز ساینا آمد.»
زمان تند می‌رود یا ما در جا می‌زنیم؟ حالا دخترم کلاس چهارم است و در تمام این سال‌ها که او بزرگ می‌شد، من همپای او و اینترنت پیش آمده‌ام. وبلاگ شخصی‌ام بعد از مدتی از نام «یوسف علیخانی» تغییر نام پیدا کرد به «و قابیل هم بود». یکی دو سال که گذشت، به سرم زد، سایت بزنم و بهترین گزینه برایم نام «قابیل» بود. چند ماهی قابیل جایی شد برای انتشار خبرها و نقدها و گفتگوها درباره مجموعه داستان اولم: قدم‌بخیر مادربزرگ من بود و دو کتاب تحقیقی‌ام: نسل سوم داستان‌نویسی امروز و عزیز و نگار. بعد به نظرم رسید، از دوستان داستان‌نویس و شاعر هم دعوت کنم تا آثارشان را در قابیل منتشر کنند.
تا سرم را چرخاندم، دیدم «قابیل» شده مجله ادبی اینترنتی. آن هم در زمانی که قبلش فقط سایت «سخن» حکم پیشکسوتش بود و یکی دو وبلاگ ادبی دیگر. خبری نبود. بارها دوستان داستان‌نویس، فصلی از رمان یا داستانی را تایپ نشده برایم پست کردند؛ پست دستی و نه پست اینترنتی. شب‌ها و روزهای زیادی پای قابیل نشستیم؛ من و محسن بنی‌فاطمه.
بعد از انتشار داستان‌ها و شعرها با ابتکار معرفی کوتاه نویسنده و شاعر به همراه عکسی از آن‌ها. آن وقت به نظرمان رسید ویژه‌نامه‌هایی ادبی هم جایش خالی است که ویژه‌نامه غلامحسین ساعدی و ویژه‌نامه ادبیات اینترنتی، از جمله آن‌ها بود.
اینترنت مثل حالا پرسرعت نبود و مجبور بودیم کارت‌های یک‌ساعته و دوساعته و چندساعته بخریم و سرعت لاک‌پشتی اینترنت را تحمل کنیم تا عکس‌ها و مطالب آپلود بشوند و سایت به روز بشود.
تعریف‌ها و تخریب‌ها با هم آمدند. کامنت‌دونی آزاد بود، ناچار شدیم کم‌کم دستور بدهیم پس از تایید، نمایش عمومی پیدا کنند که حریم‌شکنی و ناسزا گفتن با اسم‌های من‌درآوردی و مستعار، گویا خصوصیت این فضاست.
کم‌کم آثار رسیده به سایت آنقدر زیاد شد که مجبور شدیم در بررسی آثار رسیده، سخت‌گیری بیشتری اعمال کنیم و این آغاز توهین‌های بیشتر شد. لینک‌دونی کنار صفحه مجله قابیل هم وقت‌گیر بود که هر روز ده تا پانزده لینک از سایت‌ها و وبلاگ‌ها و خبرگزاری‌ها و روزنامه‌ها کنار صفحه می‌نشست.
عملا شده بودیم کارمند بی‌جیره و مواجب که مدام هم فشار بالای سرمان بیشتر می‌شد؛ بیشتر فشارها هم مربوط می‌شد به کسانی که یا این فضا را نمی‌شناختند یا با گردانندگان قابیل آشنایی نداشتند و یا ...
قابیل، اردیبهشت 1383 آمد و اردیبهشت 1385 رفت. در تمام چند سال گذشته هم هر سال، دامین را تمدید کرده‌ایم تا آرشیو داستان‌ها و شعرها و نقدهای سایت از بین نرود. نیمی از داستان‌نویسانی که بعدها صاحب کتاب شدند، اولین اثر داستانی‌شان را در قابیل منتشر کردند و نقد شدند و اعتماد به نفس پیدا کردند و راهی ِراهی شدند که هموار نیست.
همان روزهای آغاز راه، دوست نویسنده‌ای پیشنهاد داد از بوتیک‌ها و سوپرمارکت‌ها آگهی بگیریم برای گذران زندگی سایت؛ خرج به روز کردنش اما خندیدیم که حالا می‌بینیم اشتباه کردیم. دل‌مان را خوش کرده‌بودیم به آگهی هر از گاهی نویسنده‌ای که کتابی منتشر کرده‌بود و آگهی می‌داد که جلد کتابش در پیشخان سایت بنشیند و بعد آنقدر به آگهی‌دهنده فشار می‌آوردند که عطای تبلیغ را به لقای می‌بخشید و خواهش می‌کرد حذف کنیم آگهی‌اش را.
بعد از رفتن قابیل، سایت‌های ماندگار و جن و پری و مرور و دیباچه و آتی‌بان و ... آمدند و از این میان یکی‌دوتایشان مانده‌اند و عده‌ بیشتری رفته‌اند و چندتایی هم کم‌نفس پیش می‌روند.
واقعا اگر گرداننده‌های سایت‌های ادبی به جای اینکه فقط از روی عشق و علاقه‌شان به ادبیات و برای تفریح، به عنوان یک کار حرفه‌ای با این مقوله برخورد کنند، آیا باز با کلمه «تعطیل»شدن سایت‌های ادبی روبرو خواهیم شد؟
× منتشر شده در مجله «چلچراغ»
youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
0 Comments:

Post a Comment