تادانه

چرا هنر غربي نه | محمد مطلق
سنت خرده روشنفكري، هنر و ادبيات مدرن را به عنوان يكي از عناصر مدرنيزم غربي و گاه در شكل و شمايل روح آن تعريف مي‌كند. ديدگاهي كه عوام و كميته‌هاي مميزي فرهنگ، از منظر مبارزه با مظاهر و توليدات فكري غرب نيز با آن همدل‌اند. به عبارت ديگر اين تعريف، دو گروه ناهمسو را به هم پيوند مي‌دهد؛ كساني كه شيفته ظواهر غرب‌اند و يا بهتر كه بگوييم دركي از گزاره‌هاي بنيادين تفكر غربي ندارند و ديگراني كه مي‌خواهند مانع رشد و توسعه آن در جامعه شوند.غافل از آنكه هنر مدرن رسالت حقيقي خود را در مبارزه با خرد ابزاري مدرنيزم مي‌داند؛ به زبان ساده اينكه هنر مدرن مي‌خواهد دنياي مدرن را به چالش بكشد و از جايگاه انسان در برابر شي‌زدگي و شي‌پنداري دفاع كند؛غرب عليه غرب. شايد بتوان گفت در نهايت همه اين بازي‌ها در زمين مدرنيزم و به نفع مدرنيته غربي است يعني غرب بستري فراهم مي‌كند تا هنر و ادبياتش در مقابل جامعه، اعم از فرهنگ عمومي و تعاملات اجتماعي، مناسبات سياسي و اقتصادي و... چنان ببالد كه زمينه بالندگي را براي هرآنچه در تضاد با آن است فراهم كند. اگر چنين هوشي و چنين دست ناپيدايي زمينه‌ها را مي‌چيند و برنامه رشد و توسعه را با انتقاد از خويش به واسطه تفسير ادبي و هنري از جامعه تدوين مي‌كند، بايد به آن هوش آفرين و به آن دست ناپيدا، مريزاد گفت. هرچند معمولا از اين روند، تحت عنوان توطئه نيز ياد مي‌كنيم؛ توطئه‌اي خوشايند براي مشغول شدن ملت‌ها. اين توطئه رئيس جمهور قدرتمندترين كشور جهان را به جرم شنود تلفني بركنار مي‌كند آبروي رئيس بانك جهاني را مي‌ريزد، مرد شماره يك رسانه‌هاي زنجيره‌اي جهان را به دادگاه مي‌كشد تا مردم احساس خوشايندي نسبت به دموكراسي داشته باشند و پشت صحنه را از ياد ببرند. در اين ديدگاه بدبينانه البته پشت صحنه ادبيات هم خوشايند نيست؛ انگلتون بنيانگذار بخش ضد جاسوسي سي آي اي كه فرزندش نيز از مسئولان ارشد اين سازمان است، به روايت كتاب نيرنگ نوشته ادوارد جی اپشتاین، در مجله "فاريوسو" براي اولين بار آثاري از اليوت و ازراپاند چاپ مي‌كند و تا رساندن آنها به شهرت جهاني پروژه را ادامه مي‌دهد، آرتورلوندکویست عضو آدامي نوبل با وجود تمام شايستگي‌هاي خورخه لوئيس بورخس نويسنده شهير آرژانتيني به او راي منفي مي‌دهد تا كسي كه يك سر و گردن از تمامي نوبليست‌ها بالاتر ايستاده به دليل حمايت از پيونشه از گرفتن اين جايزه جهاني بازماند، همينگوي خانه‌اي از كاسترو هديه مي‌گيرد تا... همه اين‌ها قبول. ما آنقدر انسان‌هاي فهيمي هستيم كه تك تك سرانگشتاني كه نخ‌هاي خيمه‌شب بازي را مي‌جنبانند، مي‌شناسيم و از رازشان باخبريم اما غافل‌ از آنكه جهان امروز را نه رازهاي حقيقت بلكه قدرت تعامل، قاعده بازي و در نهايت به تعبير بودريار جذبه اغوا درانداخته است. ما كجاي اين بازي هستيم اگر واقعا بازي است؟
زماني كه هنوز سي دي به عنوان بسته قابل حمل شگفت انگيز اطلاعات رواج عمومي پيدا نكرده بود، يكي از مسئولان فرهنگي كشور تاكيد كرد اگر محتواي درس‌هاي حاج آقا قرائتي را سي دي كنيم، جوانان اقبال نشان مي‌دهند. اين نظريه مرا ياد منتقداني مي‌اندازد كه مي‌گويند اگر توي رمان‌ات به جاي كلبه روي تپه، نوشتي آپارتمان شماره 48 روايت شهري و مدرن مي‌شود. از خودم مي‌پرسم چرا براي مدرن شدن بايد از آپارتمان و كافه و آكواريوم حرف زد و چرا براي مبارزه با غرب با همين‌ها درافتاد؟ و نظريه سوم كه معتقد به بومي‌سازي است چه معنايي دارد؟ اينكه درس‌هاي حاج آقا قرائتي را به عنوان محتوايي عالي در سي دي‌ هاي ساخته اجانب بريزيم؟ همان طور كه اخلاقيات را در سينما و تئاتر مي‌ريزيم؟
از خودم مي‌پرسم همه اين‌ها به كنار، مگر "اغوا"ي بودريار چه مشكلي دارد كه برادران مميز به آن مجوز چاپ نمي‌دهند؟ مگر همان حرف‌هاي حاج آقا قرائتي و دكتر پورازغدي و جلال آل احمد را نمي‌زند؟ آن هم با زبان بزرگ‌ترين فيلسوف پست‌مدرن. آن بيچاره كه سراسر كتاب، غرب را لعن و نفرين مي‌كند كه چرا فرهنگ را برهنه كرده و برهنگي را فرهنگي؟ از خودم مي‌پرسم چرا كتاب "آمريكا"ي اين فيلسوف بزرگ كه بهترين رساله فلسفي آمريكا ستيزي است مجاني و در تيراژ وسيع بين دانشجويان توزيع نمي‌شود؟ جز اين است كه مي‌گويد شهرهاي آمريكا مثل كاخ‌هاي فراعنه در بيابان روييده‌اند، جز اين كه مي‌گويد در اين كشتي نوحي كه ساخته‌اند هيچ كس زوج زوج سوار نمي‌شود، جز اينكه مي‌گويد اينجا همه عادت دارند تنهايي روي كاپوت ماشين‌هاي‌شان غذا بخورند كه از گدايي هم بدتر است و در خيابان‌هايي كه ادامه سالن‌هاي تئاتر و سينماست به هم لبخند بزنند و در خانه‌هاي‌شان از ترس تنهايي، براي كاناپه‌هاي خالي تلويزيون روشن كنند؟
از خودم مي‌پرسم چه كتابي بهتر از " فرزند پنجم" دوريس ليسينگ انگليسي، نظام تعليم و تربيت انگلستان را به چالش مي‌كشد، چرا خواندن اين كتاب را در مراكز تربيت معلم اجباري نمي‌كنند تا دانشجوي دبيري بداند تربيت استعماري يعني چه؟ براي اينكه زن و شوهر داستان همديگر را مي‌بوسند؟ چرا "چال مورچه" او را مجاني بين مردم پخش نمي‌كنند تا مردم بفهمند استعمارگران در آفريقا چه بلايي بر سر ثروت مردم آوردند؟
چرا "هواي تازه" جرج اورول انگليسي را در تيراژ وسيع چاپ نمي‌كنند تا آنهايي كه عادت دارند از زندگي در ايران بنالند و يكسره نق بزنند، بدانند آن طرف‌ها هم چندان خبري نيست، آيا تصويري از اين روشن‌تر؛ خانه‌هاي محقري كه انگار هيچ‌گاه اقساط‌‌‌شان تمامي ندارد، مردان تو سري خورده حقير كه حسرت كودكي‌هاي‌شان را مي‌خورند، زنان نق نقو و...
چرا براي " سرزمين گوجه‌هاي سبز" هرتا مولر برنامه تلويزيوني درست نمي‌كنند تا همه بدانيم اين اروپايي‌هاي حقوق بشري چه بلايي سر شهروندان‌شان آورده‌اند؟ چرا خواندن "سرخ و سياه" استاندال را براي دانشجويان جامعه شناسي اجباري نمي‌كنند تا جوان فرنگي مآب ايراني بداند شكستن ديوار يك قشر و داخل شدن در قشري بالاتر در جامعه فرانسه چه گناه نابخشودني است؟
ما چرا با هنر مدرن غرب مي‌جنگيم؟ مي‌خواهيم بگوييم بشر مدرن غربي جنگ به راه انداخت و با طمع مادي‌گرايانه‌اش جهان را به آشوب كشيد؟ خب كدام‌مان مي‌توانيم و توانسته‌ايم اين را مثل همينگوي در " وداع با اسلحه" يا " زنگ‌ها براي كه به صدا در مي‌آيند" بگوييم؟ چرا اين رمان‌‌ها را ميليوني چاپ نمي‌كنيم، چون راوي، عاشق پرستار است؟ كدام يك از ما توانسته‌ايم همچون آملي نتومپ در " خرابكاري‌هاي عاشقانه" جنگ طلبي انسان غربي را در قالب بازي‌هاي كودكانه، بازآفريني كنيم؟ مي‌خواهيم بگوييم انسان غربي، گرفتار ايدئولوژي‌هاي خود ساخته خويش است؟ كدام‌مان مي‌توانيم و توانسته‌ايم بهتر از هاينريش بل در " عقايد يك دلقك" بگوييم؟
كدام‌مان تا اين اندازه جهاني، دقيق و عميق همچون ژوزه ساراماگو در " كوري" و "بينايي" دموكراسي غرب را به چالش كشيده‌ايم؟ غرب بابت نقد اين فرزند پرتقالي‌اش چه مي‌كند؟ به او جايزه نوبل مي‌‌‌‌‌‌‌دهد:" بفرماييد نوبل، امسال هيچ كس بهتر از شما پدر ما را درنياورد و كسي بهتر از شما نتوانست ما را مضحكه كند." هر چه فكر مي‌كنم كمتر مي‌فهمم چرا هنر و ادبيات غربي نه؟

Labels:

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
0 Comments:

Post a Comment