تادانه

داستان‌های دیگر ...
گاهي فكر مي‌كنم اگر اينترنت نبود اين پدرسالاري تبليغ‌گران را چطور مي‌توانستيم زير پا بگذاريم و نشان بدهيم كه ما هم زنده هستيم و داريم نفس مي‌كشيم.

دوستي مي‌گفت عليخاني يادت هست چند بار قصد كردي از اينترنت بروي و وبلاگت را بستي؟ گفتم بله. گفت بعد حالا مي‌بيني كه خوب شد ماندي كه كتابت را نجات بدهي و باعث بشوي ديده بشود؟ گفتم خب؟ گفت خب حالا هم اين حرف‌ها را كه مي‌زنند درباره ننوشتن از روستا ، نخوان و نشنو و نبين! چون اين هم بگذرد.

خيلي‌ها -مخصوصا بچه‌هاي وبلاگ‌نويس- درباره "اژدهاكشان" نوشتند و نقش زيادي در فروشش داشتند. خيلي هم بودند كه نقد مثبت نوشتند و تعريف كردند و خوش خوشان ِ نويسنده شد. اما همه اين‌ها يك طرف تاثيرگذار بودند و طرف ديگر نقدهايي بود كه منفي بودند به ظاهر و بسيار تاثير گذاشتند بر فروش سريع كتاب. البته این هم از عجایب هفتگانه وضعیت کتاب در مملکت ماست که وقتی بد بگویی همه تشویق می شوند کتابت را بخوانند. وقتی عده ای دوست یا به ظاهر دوست! برایت شمشیر از رو ببندند، ناشرت خوشحال می‌شود از نزدیک شدن به زمان تجدید چاپ.

از مجتبي پورمحسن، شاعر و خبرنگار بايد تشكر كنم براي نوشته‌اش كه معتقد بود اژدهاكشان، پژوهش است نه داستان و عليخاني نويسنده نيست و محقق است ( تشكرم از اين جهت است كه او باعث شد بحث بياورد سخنش).

از ياسر نوروزي، منتقد و مسوول صفحات ادبيات روزنامه اعتماد تشكر مي‌كنم كه با نوشتن حاشيه‌اي بر اژدهاكشان در مجله شهروند امروز، باعث شد عده‌اي دلخور شوند و حاشيه بياورد حاشيه اش و باز از كتاب بگويند و كتاب و كتاب.

از "دوست ناشناس"ي که اسم مستعار بامزه ای هم داشت ، تشكر مي‌كنم كه شروع كرد به پيغام گذاشتن عليه "يوسف عليخاني" و "اژدهاكشان" در وبلاگ‌ها (درست در زمان تولد اين كتاب) و بعد كه كارش اينطوري نگرفت شروع كرد به نوشتن يادداشت در روزنامه‌ها و بعد باز پيغام گذاشتن و ايميل زدن براي اين و آن و ... كه از او بسيار تقدير مي‌كنم كه چنين پيگيرانه و مجدانه، ماجرا را دنبال كرد.

و باور كنيد حالا که دیگر ناسزایی آخر کیسه کسی نمانده است و دل عده ای خنک شده که به اندازه کافی دندانهای اژدهاکشان و علیخانی را خرد کرده‌اند تا در الموت را تخته کند و مثل بقیه که داستان می‌نویسند و عده ای خاص و تصمیم گیرنده خوششان می آید و جایزه می‌گیرند!! بنشیند مثل بچه آدم پشت میزش و بنویسد، به راستی دلم تنگ شده براي كسي كه بيايد نقدي بنويسد بر تمام داستان‌ها و با منطق و دلیل داستانی و به دور از نظر شخصی و سلیقه‌های خاص گروهی، با نقدی جانانه کمک کند که بتوانم به ضعف‌ها و قوت‌های داستان‌ها پی ببرم تا در مجموعه بعدي ام درصد اشتباهات را کم کنم (ترديد ندارم برخي موارد هم هست كه اشتباه نيست به گمانم و تاكيد دارم بر آن‌ها كه بحثش مي‌ماند كنار).

این روزها که وقت باران است و شاید برف و سرما و چای و سیگار ، داستان‌های دیگر پشت در ایستاده‌اند. نمی خواهم وقت را تلف کنم . باید بلند شوم ، سلامی بدهم به ميلك و رودباروالموت ، نگاه کنم به " قدم بخیر مادربزرگ من بود" و " اژدهاکشان" و باز شروع شود چهار صبح بیدار شدن‌ها ، لذت گنگ زندگی با آدم‌های داستان و سفرهای مدام خیال به هزارتوی لایه‌های پنهان دنیایی که دوستش دارم و برایش می نویسم. و چقدر در این سفر کوله‌بار اژدهاکشان و راهنمایی‌های دوستان می توانست کمکم کند؟ و چقدر این کوله‌بار سنگین است؟...نمی دانم!!!!!

از همه تشكر مي‌كنم، هم آن‌ها كه كتاب را خريدند، هم آن‌ها كه خواندند و شاد شدند و هم آن‌ها كه ناسزا گفتند "اين هم كتاب بود! مسخره كردند خودشون رو!" و هم آن‌ها كه بي تفاوت از كنارش گذشتند.

شاكرم از همه، هم آن صد و اندي نفري كه زنگ زدند و يك ربع و دو ربع و نيم ساعت و يك ساعت و چند ساعت، تعريف كردند و محسنات كتاب را گفتند و دريغ از اين كه مكتوبش كنند (شايد به حرف شان ايمان نداشتند) و هم از دوستان خوبم كه خوبي كردند و همان نقش را بازي كردند كه شايد من برايشان بازي مي‌كنم وقتي كتاب شان درمي‌آيد و اين كار اصلا هم بد نيست؛ خبررساني هست لااقل. و هم عزيزاني كه بد گفتند و عذر هم مي‌خواهم از كساني كه آزارشان دادم در اين مدت.

از آدم‌هاي مهربان اين حوالي اسم نمي‌برم كه همه‌شان بوي كاهگل مي‌دهند در اين روزهاي باراني ِ پاييزي و از بردن نام‌شان بيشتر شرمنده مي‌شوم.

ارادتمند
يوسف عليخاني
هجدهم آذر 1386
youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
6 Comments:
Anonymous Anonymous said...
تا كي مي‌خواهي اين قدر احمق باشي. بابا همه دارند بهت مي‌خندند. همه. مي‌گن كتابشو مي‌ده به همه كه بخونند بعد زنگ مي‌زنه مي‌گه همين چيزهايي كه گفتي مكتوب كن. با اين كارها معروف نمي‌شي. با اين كارها نويسنده نمي‌شي و نيستي.

Anonymous Anonymous said...
باز خوبه اين قدر احمق هست كه كتابش را به همه مي دهد. به خدا كتابش را به من هم بدهد من يكي كه هيچي، صد تا مطلب درباره اش مي نويسم. كاش اژدهاكشان را نمي خريدم و مي ماندم تا خودش برايم امضا كند.
راستي اين همه اي كه آقا يا خانم ناشناس مي گه كي هست؟
به غير از بروبچه هاي روزنامه هاي زنجيره اي؟

Anonymous Anonymous said...
آقای علیخانی عزیز
مجموعه ات را تصمیم گرفته ام بخوانم. اما متأسفانه از همین حالا یک پیش داوری بهش دارم! چند هفته پیش، پیش یکی از نقاشهای شهرمان بودیم. ایشان یک دانشجوی فلسفه را به عنوان سخنگوی خودشان انتخاب کرده بودند که از نقاشیهای مدرنشان دفاع کنند. این آقای دانشجو نقدی هم برکار استاد نوشته بود پر از تعریف و تمجید. چونکه یکی گفته بود ما نقاشیهای مدرن شما را سردرنمی آوریم. مارک تواین هم توی زندگی من، نوشته تازه کارها وقتی چیزی می نویسند و می آورند که بخوانید و نظر بدهید نیت درونی شان این است که بخوانید و توروخدا از من تعریف کنید. اما این آدم که قریب پنجاه شصت سال سن دارد چرا؟ ما چرا؟ شما چرا؟ می دانید چند سال پیش، کسی از من پرسید می خواهی مشهور بشوی؟ مسلم است که می خواستم و می خواهم اما لذتبخشتر از مشهور شدن، این است که در درون خودت، به قول پاموک وقتی به درونت نظر می اندازی، بدانی و ببینی که واقعاً حرفی برای گفتن داری. آنوقت حتی اگر توطئه ای هم سر راهت باشد یا توهم توطئه ای گرفتارت کند، کسی را بخاطر نخواندن و یا خواندن و سردرنیاوردن و یا نقد ننوشتن یا نقد بد نوشتن، سرزنش نمی کنی. به عقیده من هر نویسنده ای خودش بهتر از همه ضعف کارهایش را می شناسد.
موفق باشید

Anonymous Anonymous said...
زنجيره اي كيلويي چند؟ الان فقط مونده "اعتماد" كه نمي دونم مي شه بهش اعتماد كرد يا نه!

Blogger Unknown said...
salam

fekr mikonam ghezavate bikhodi nakonim behtar bashad ,mohem in ast ke vaghti gozashte mishavad va ketabi khande mishavad .agar layeghe setayesh bashad mishavad va agar nabashad khob..../be har hal doostane aziz ba fohsh dadan kari dorost nemishavad.agar khanandeye jedie adabiat hastid taklifetan roshan ast va midanid soraghe che nevisandeie beravid.lotf konid naghde salem bokonid.intori agar yousofe aziz karash zaeef bashad be zafe karash pey mibarad .agr ghavi pas be ghole arabha fabahal morad.
shad bashid.......koorosh ranjbar

Anonymous Anonymous said...
به نویسنده‌ی کامنت نخست:
احمق کسی ِ که با سفارش ی ِ دوست،دست به قلم می‌شه و شروع می‌کنه به نوشتن. پس شما می‌تونین کسی رو که نقد بی‌پایه نوشته، احمق خطاب کنین نه نویسنده‌ رو. احمق کسی ِ که به جای نوشتن ی ِ نقد علمی و مستند شروع می‌کنه به هتاکی و فحش‌دادن. احمق کسی ِ که توی کامنت‌دونی فحش می‌ده و اسمش رو نمی‌ذاره. احمق کسی ِ که می‌نویسه و جرأت چاپ کردن نداره یا نمی‌نویسه و به کسایی که می‌نویسن و چاپ می‌کنن، حسادت می‌کنه
من این کتاب رو خودم رفتم خریدم و خوندم. چون اگه نویسنده رو نمی‌شناختم، انتشارات نگاه رو خوب می‌شناختم و بهش اعتماد داشتم. مجموعه داستانی بود مثل خیلی‌های دیگه با نقاط ضعف و قوت
از بعضی از تصویرهایی که داستان‌های اژدهاکشان به دست می‌دن نمی‌شه ساده گذشت. مثل خورشیدی که گیر می‌کنه لای شاخه‌ی درخت و نمی‌تونه بالا بره یا سنگریزه‌هایی که گیر می‌کنن توی گلوی کفش
این کتاب رو نیمه رها کردم مثل کتابای خیلی از نویسنده‌های بزرگ. مثلا بلم سنگی ساراماگو یا آوای وزغ گونترگراس یا خرمگس یا ... پس این‌که من ِ مخاطب کتاب را نیمه رها کنم، نشون‌دهنده‌ی ضعیف بودن نویسنده نیست. کاملا سلیقه‌ای
منتظرم مخالفای این اثر یا هر اثر دیگه‌ای ی ِ نقد منطقی و علمی بنویسن
راستی چرا ما نمی‌تونیم درست نقد کنیم؟

Post a Comment