تادانه

از گفته‌های لوئیس بورخس
- هرگز رمان ننوشته ام. چه بنظر من رمان برای نويسنده نيز همچون خواننده در نوبت های پی در پی موجوديت می يابد. حال آنکه قصه را می توان به يکباره خواند. به قول پو : چيزی به نام شعر بلند وجود ندارد.

- در برج عاج نشستن و در به روی خود از همگان بستن و به چيزهای ديگر انديشيدن شايد خود يکی از راه های تغيير دادن واقعيت باشد. من - به قول شما - در برج عاج می نشينم و شعر می گويم يا کتاب می نويسم، و اين خود می تواند چون هرچيز ديگری واقعی باشد. واقعيت را تنها زندگی روزمره گرفتن و مابقی را غيرواقعی دانستن اشتباهی است که عموما از طرف مردمان سر می زند. در سير طولانی زمان عواطف، عقايد و انديشه ها نيز چون وقايع زندگی روزانه واقعی خواهند شد، و حتی شايد خود سبب وقوع بعضی وقايع در زندگی روزانه شوند. من يقين دارم که همه رويازدگان و فيلسوفان جهان در زندگی امروزی به نحوی موثر بوده و هستند.

- همه کتاب هايی که تا به حال خوانده ام و همه کتاب هايی که نخوانده ام - يعنی همه کتاب هايی که تا زمان من نوشته شده اند - مرا تحت تاثير قرار داده اند.

- من نوشتن را با سبکی سخت خودآگاه و غريب و مبالغه آميز آغاز کردم. شايد علتش پروا و حجب جوانی بود. جوانان اکثرا بيم آن را دارند که طرح ها و اشعارشان جالب نباشد. از اين رو با وسايلی ديگر در پنهان کاری يا هنرنمايی می کوشند. من در آغاز نويسندگی می کوشيدم تا سبک کلاسيک نويسندگان اسپانيايی قرن هفدهم - چون که و دو يا ساودرا فاخاردو را به کار گيرم. بعد دريافتم که وظيفه من در مقام يک آرژانتينی آنست که چونان يک آرژانتينی بنويسم. پس يک فرهنگ آرژانتينی و آرژانتينی گری خريدم و چنان در سبک و واژگان، آرژانتينی دو آتشه ای شدم که ديگر نه مردم مرا می فهميدند و نه خودم می توانستم معانی کلمات را خوب به ياد آورم. کلمات مستقيما از فرهنگ لغت به دست نوشته من منتقل می شدند. بی آنکه از هيچ تجربه ای راه گرفته باشند. اکنون پس از چندين و چند سال حس می کنم که بهترين راه، آنست که با واژگانی بسيار ساده بنويسی و همه ذهنت را متوجه کسی کنی که شعرای نوگرا بکلی خود را از او غافل و منفک کرده ند، يعنی به خواننده بپردازی. فاکنر خود نويسنده ای نابغه بود اما تاثيری سخت خودسرانه و خطا و خوفناک بر ديگر نويسندگان نهاد. روش داستان گويی او با به هم ريختن زمان و توسل جستن به دو قهرمان با يک نام زاه رابه سوی ايجاد و تکميل هرج و مرج هموار می کند. هدف ما نبايد آشوب و اغتشاش باشد. گو اينکه لغزيدن در اين ورطه کاری بس آسان است. از اين رو من می کوشم تا واژگانم را محدود کنم و زور نمی زنم که بيش از آنچه لزومان و بيعتا و قهرا آرژانتينی هستم خود را آرژانتينی بنمايم؛ و هميشه برآنم تا مشکلات را بر خوانده هموار سازم و البته منظورم آن نيست که هميشه واضح و روشن می نويسم. نويسندگان يا از روی خستگی و يا از آنجا تصور می کنند هر آنچه خود می فهمند بر ديگران نيز مفهموم است، نا بهنجار و ناتراشيده می نويسند.

- من می خواهم درباره آنچه واقعی است بنويسم اما به نظر من واقعيت گرايی کار مشکلی است. بخصوص اگر بخواهی آن را در عصر و زمانه خود به کار ببری. اگر بخواهم داستانی درباره خيابان يا محله ای واقعی در بوئنوس آيرس بنويسم،‌فورا يک نفر خواهد گفت که مردم آنجا چنين حرف نمی زنند. از اين رو فکر می کنم بهتر است نويسنده به دنبال موضوعی برود که از دسترس زمان يا مکان او دورتر باشد. من بر اين انديشه ام که داستان هايم را در زمانه ای از ياد رفته، حدود پنجاه سال پيش ، و در محلات فراموش دشه و ناشناخته بوئنوس آيرس بپردازم تا کسی از نحوه دقيق گفتار و رفتار مردم آن خبر ندشاته باشد. به نظر من اين روش به تخيل نويسنده آزادی بيشتری می دهد. به گمان من خواننده از خواندن آنچه در گذشته رخ داده است، بيشتر لذت می برد. چه خود را با واقعيت روبرو نمی بيند و ناگزير از مقايسه يا مته به خشخاش گذاشتن در گفته های نويسنده نيست.


- مردم فقط به حکم وظيفه به ديدن فيلم هايی چون سال گذشته در مارين باد( فيلمی از آلن روب گری يه ) و هيروشيما، عشق من ( فيلمی از مارگريت دوراس) رفته اند و تعداد کسانی که از اين دو فيلم لذت برده اند بسيار کم است.

- البته نمی خواهم به هيچ منتقدی بتازم اما آن عده ای که در روزنامه ها قلم می زنند بسيار محتاط و دست به عصا هستند. مواظب اند که تيغ کلمات شان نه زياد به نفع کسی و نه چندان به ضرر کسی تيز شود. روزنامه ها با همه همشان می کوشند که خودشان را گير نيندازند.

- عامل اقتصادی می تواند بر نويسندگان تاثير بگذارد، شايد اگر نويسنده بداند که از کارش سود چندانی عايدش نخواهد شد، آزادی بيشتری حس کند.

- گارسيا لورکا به نظر من شاعری ضعيف است که فاجعه مرگش سبب شهرتش شد، البته از شعرهايش خوشم می آيد اما به نظر من چندان اهميتی ندارند. شعر او چندان جدی نيست بلکه بيشتر تصويری و تزئينی است . نوعی هنرنمايی پيچيده و عجيب و پر زرق و برق است.

- اما پند من به نويسندگان جوان:‌ که به اثر بينديشند و نه به نشر. در به چاپ رساندن کتاب شتاب نکنند و خواننده را از ياد نبرند. نيز - اگر دست اندرکار داستان سرايی اند - درصدد بيان چيزی که صادقانه از عهده تخيلش برنمی آيند، برنيايند. تنها به وقايعی بپردازند که به تخيل بعد و ديدی خلاق می بخشد،‌نه آنکه تنها مايه حيرت شود. در مورد سب کو سياق نويسندگی فقر واژان را بر غنای بيش از حد آن ترجيح می دهم. اگر بخواهم تنها يک ضعف اخلاقی را در اثری برشمارم همانا جلوه فروشی و خودنمايی ست. نوشته ای که در هرصفحه آن همه صفات و تشبيه ها نو باشند به چيزی جز عجب يا ميل به متعجب کردن خواننده گرفته نمی وشد. خواننده نبايد قدرت و مهارت نويسنده را حس کند. نويسنده بايد بی آنکه وجودش را تحميل کند و بدون قهر و زور، توانا و ماهر باشد. وقتی که ترکيب همه چيز در حسن باشد در عين راحتی و روانی ،‌بی همتا و تغيير ناپذير می نمايد. اگر در نوشته ای زور و تقلا حس کردی يقين بدان که بايد به نويسنده آن مشکوک شوی. نه اينکه حکم کنم که نويسنده بايد خود انگيخته و خود جوشنده باشد چه تعبير اين حرف آنست که نويسنده بايد يکسره و يکراست بر کلمه صحيح وبجا انگشت بگذارد که اين بسيار نامحتمل است. اما وقتی کار يک اثر پايان می يابد، بايد خود انگيخته بنمايد،‌حال آنکه شايد سرشار از صنايع پنهانی و کاردانی و استادی بدور از کبر و عجب (‌و بری از جلوه فروشی ) باشد.

- يگانه عهدی که می شناسم همانا تعهد نسبت به ادبيات و هم نسبت به صميميت و صداقت شخص خودم است.نويسنده می تواند وجدان خود را راضی نگهدارد و هر کاری را که درست می داند انجام دهد اما من نمی توانم شعارها و رساله های تبليغاتی مذهبی و سياسی و يا مشتی موهوم و معوج را ادبيات بدانم. نويسنده بايد آزادی تخيل و آزادی روياها را برای خود حفظ کند . من هميشه کوشيده ام تا عقايدم را از کارم دور نگه دارم و بيشتر دوست دارم که مردم از عقايدم بی خبر بمانند. اگر شعر يا داستان من موفق باشد اين موفقيت از منبعی عميق تر از عقايد سياسی من که شايد اشتباه محض باشد و از طرف شرايط محيط بر من تحميل شده سرچشمه می گيرد. در حقيقت آگاهی من از آن چه واقعيت سياسی اش می نامند ست ناقص است. عمر من در ميان کتاب ها سپری شده که بسياری از آنها به زمان های بس دور تعلق دارند و از همين رو شايد در اينجا هم اشتباه می کنم.

- بعضی مقالات درباره من نوشته شده که به نظر تند و کوبنده می آيند اما هميشه پس از خواندن آنها به خود گفته ام که خدای من،‌اگر خودم آن را نوشته بودم کوبنده تر می بود.

- به معاصرانم با تعظيم و تجليل می انديشم و وقتی به دشمنانم می انديشم بسختی کسی را به ياد می آورم، در واقع هيچ کس را به ياد نمی آورم

Labels:

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
0 Comments:

Post a Comment