تادانه

از گفته‌های گارسیا مارکز
تلاشی که صرف نوشتن یک داستان کوتاه می شود همسنگ تلاشی است که برای آغاز یک رمان باید به کار گرفت؛ چون همه چیز باید در بند نخست تعریف شود؛ یعنی ساخت، ‌لحن، ‌سبک،‌ ضرباهنگ، طول اثر و گاهی حتی شخصیت آدم اصلی داستان. آنچه می ماند شور نوشتن است،‌ یعنی صادقانه ترین شور انزواگرایانه ممکن، ‌و اگر باقی عمر آدمی صرف حک و اصلاح رمان نمی شود بدین سبب است که همان سختگیری آهنینی که برای آغاز کتاب ضروری است برای پایان بخشیدن آن نیز لازم است. اما داستان کوتاه نه آغاز دارد نه پایان، خواه از کار دربیاید یا درنیاید. و اگر درنیاید، تجربه شخصی من و نیز تجربه دیگران نشان می دهد که بیشتر اوقات برای سلامتی شخص بهتر آن است که کار در راستایی دیگر آغاز گردد یا این که داستان روانه سطل خرده کاغذ شود. شخصی که نامش را به خاطر نمی آورم با این عبارت آرامش‌بخش به موضوع اشاره کرده که: "نویسندگان خوب بیشتر به دلیل آنچه به دور می ریزند تحسین می شوند تا آنچه منتشر می کنند." درست است که من نسخه ها و یادداشت های نخست خود را به دور نریخته ام اما به کاری بدتر دست زده ام و آن این است که آن ها را به دست فراموشی سپرده ام.

همیشه اندیشیده ام که هر نسخه از یک داستان بهتر از نسخه پیشین است. در این صورت انسان چگونه بداند که آخرین نسخه کدام است؟ باید گفت، درست همان گونه که آشپز در می یابد سوپ چه وقت آماده شده است. این راز حرفه ای است که نه از قوانین تعقل بلکه از جادوی غریزه تبعیت می کند. به هر حال من این داستان ها را بازخوانی نمی‌کنم، همان گونه که هیچ یک از کتاب هایم را بازخوانی نکرده ام تا مبادا پشیمان شوم. خوانندگان خود می دانند با این ها چه کنند.

نظرم يک نويسنده مي تواند هر چيزي که به ذهنش برسد را بگويد، به شرطي که به آن ايمان هم داشته باشد. اگر هم بخواهيد بفهميد که کسي به شما ايمان دارد يا نه، کافي است ببينيد خودتان به خودتان ايمان داريد يا نه. هر بار که «صد سال تنهايي» را شروع مي کردم، نمي توانستم به نوشته ام ايمان بياورم. تا اينکه لحن داستان درآمد و اين قدر ذهنم را گشتم و گشتم تا فهميدم که نزديک ترين لحن داستان همان لحن مادربزرگم است وقتي که چيزهاي عجيب و غريب و هيجان انگيز تعريف مي کرد، لحني کاملاً طبيعي و همان چيزي بود که به آن ايمان پيدا کردم و اگر بخواهيد از ديدگاه ادبي هم نگاه کنيد همان لحني است که در کل رمان «صد سال تنهايي» حکمفرماست.»

اگر هم قرار باشد که ادبيات را محصولي اجتماعي بدانيم، خلق اثر ادبي صرفاً فردي است و در اکثر مواقع هم فردي ترين کار دنيا است. وقتي داريد چيزي را مي نويسيد، هيچ کس نمي تواند به شما کمک کند. تنهاي تنهايي، بي هيچ دفاع مثل يک کشتي غرق شده در اعماق دريا. اگر هم تلاش کني که از کسي کمک بگيري، که مثلاً نوشته ات را بخواند و راهي نشانت بدهد، بيشتر دچار تشويش مي شوي و آسيب وحشتناکي مي بيني چون هيچ کس دقيقاً نمي تواند بفهمد که موقع نوشتن چه چيزي توي مغزت مي گذرد. در عوض، براي دوستانم کار ديگري مي کنم؛ هربار که چيزي مي نويسم، حسابي پرحرفي مي کنم و قسمتي از نوشته را برايشان تعريف مي کنم و هر دفعه دوباره آن را از نو تعريف مي کنم. بعضي از دوستانم مي گويند که همين داستان را لااقل سه بار برايشان تعريف کرده ام، که البته هر دفعه با دفعه قبل کاملاً فرق داشته. راست مي گويند و من هم با عکس العمل هايشان در برابر هر داستان نقاط ضعف و قوتم را بهتر مي فهمم و با اين کار درباره خودم هم نظري پيدا مي کنم و از تاريکي هاي وجودم چيزي را مي کشم بيرون.

هر چيزي که نوشتم پايه و اساس رئال دارد وگرنه داستان فانتزي مي شد و فانتزي هم اگر باشد مي شود «والت ديسني». که هيچ رغبتي هم ندارم به آن. اگر کسي به من بگويد که يک گرم فانتزي در آثارم مي بيند، شرم مي کنم. من در هيچ کدام از کتاب هايم فانتزي ندارم. مثلاً آن قسمت معروف پروانه هاي جوان «مريسيو بوبيليونا».... که مي گويد؛«چه شگفت انگيز،» واي خداي من، خيلي خوب يادم مي آيد که وقتي شش سالم بود، برق کاري بود که در «آراکاتاکا» مي آمد خانه مان و مادربزرگم را به ياد مي آورم که پروانه مي گرفت... اين از همان رازهايي است که آدم دوست ندارد فاش کند ديگر. مادربزرگم با يک تکه پارچه پروانه هاي سفيد مي گرفت، آره سفيد. زياد پير نبود و يادم مي آيد که مي گفت؛«لعنتي، نمي خواهم اين پروانه را بيرون کنم ها اما هر بار که اين برق کار مي آيد خانه مان، اين پروانه هم فوراً مي آيد توي خانه». هميشه به يادم بوده اين موضوع. اما مي خواهم چيزي به تو بگويم. در واقع رنگ پروانه ها سفيد بود، اما من نمي توانستم به آن ايمان بياورم. اما اينکه جوان بودند را بهش ايمان داشتم و مثل اينکه تمام دنيا هم به آن ايمان آورده.

منابع:
* از مقدمه مجموعه داستان" سفر خوش،‌ آقای رئیس جمهور" گابریل گارسیا مارکز ترجمه احمد گلشیری
* گفت و گوي مگزين ليته رر با گابريل گارسيا مارکز درباره صد سال تنهايي، ترجمه؛ سعيد کمالي دهقان
* سال‌هاي گرسنگي؛ يادداشتي از ماركز درباره مشكلات مالي زمان نوشتن صد سال تنهايي، ترجمه يوسف عليخاني

Labels:

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
0 Comments:

Post a Comment