تادانه

از گفته‌هاي اسماعيل كاداره
براي يك نويسنده، وابسته ماندن به كشوري كه بيش‌تر عمرش رابراي يك نويسنده وابسته ماندن به كشوري كه بيش‌تر عمرش را آن‌جا گذرانده غيرعادي نيست، گرچه جدا شدن از آن هم غيرعادي نيست. من جايي بين اين دو وضعيت هستم. درواقع، بخش بزرگي از آثارم در آلباني رخ نمي‌دهد، دربارة آلباني هم نيست. مثلاً «هرم» كه در سال 1996 در آمريكا چاپ شد، در مصر باستان رخ مي‌دهد، هرچند حاوي نظرية جهاني ديكتاتوري است كه طبيعتاً نوع آلبانيايي‌اش را هم در بر مي‌گيرد. «قصر روياها» در قسطنطنيه رخ مي‌دهد. ساير داستان‌ها و رمان‌هايي كه نوشته‌ام در مسكو، شمال يونان و شهر ترواي غيرواقعي كه پيش خودم تصور كرده‌ام، رخ مي‌دهد. در نوشته‌هايم نه براي ماندن در داخل آلباني تلاش به خصوصي كرده‌ام نه براي پرسه زدن در خارج.

گرچه فرصت‌هاي متعددي براي مهاجرت داشتم، در سياه‌ترين و خطرناك‌ترين دوران در آلباني بودم. هرگز تصورش را هم نمي‌كردم سقوط كمونيسم در دوران حياتم رخ دهد. وقتي تصميم به ترك كشورم گرفتم، خطر به‌خصوصي مرا تهديد نمي‌كرد. حاكم جبار مرده بود. رژيم ديگر مردم را تنبيه نمي‌كرد. در «بهار آلباني» دلايل ترك و اوضاع آن موقع را شرح داده‌ام. من با رييس حزب كمونيست كشور مكاتبات تلخي داشتم. از آن مكاتبات فهميدم كه علي‌رغم علائم ليبرالي كه رژيم مي‌فرستد، مقامات هيچ قصد شل كردن گره‌شان ندارند. آلباني در آستانة تبديل به يک كوبا يا كره شمالي ديگر بود. من نمي‌توانستم نقاب دورويي رييس جمهور يا حكومتش را بدون وسيله ارتباطي - راديو يا روزنامه- بردارم. امكان داشتن چنين سكويي در داخل آلباني ميسر نبود. اين شد که پيغامي به ناشر فرانسوي‌ام فرستادم و از او خواستم در پاريس يك برنامة تبليغاتي براي کتابم راه بيندازد تا سفر به آن‌جا موجه جلوه کند. پنچ ماه طول کشيد تا اجازة خروج گرفتم. بعد راديو صداي آمريكاي آلباني آن ميكروفوني را كه مي‌خواستم در اختيارم گذاشت و از آن طريق به هدفم رسيدم. سخنراني كه در آن راديو كردم (كه در «بهار آلباني» چاپ شد) در آلباني تأثير تكان‌دهنده داشت. رژيم سقوط كرد و هجده ماه بعد- همان‌طور كه در سخنراني‌ام قول داده بودم، به كشورم برگشتم. حالا نصف بيش‌تر وقتم را در آلباني مي‌گذرانم.

فكر نمي‌كنم سياست در آثار من بيش‌تر از نمايش‌هاي يوناني باشد. من هيچ‌وقت نه از گنجاندن سياست در كارهايم ترسيده‌ام و نه از نگنجاندن‌‌اش. هيچ‌وقت هيچ‌كس مرا مجبور به سياسي نوشتن نكرده است، حتي در سبعانه‌ترين سال‌هاي ديكتاتوري، تنها الزام، همان فشاري بود كه روي همه بود، كه فقط حق داشتيم دربارة موضوعات جهاني يا افسانه‌ها بنويسيم، که مجبور بوديم يكي دو اثر درباره زندگي معاصر بنويسيم. احمقانه نيست؟ در هر حال اين‌طوري بود. اگر اين را رعايت نمي‌كرديد، مجبور بوديد در مطبوعات، جلسه‌ها، هرجا، مواجه با سؤالي شويد كه: «رفيق X چرا دربارة زندگي سوسياليستي نمي‌نويسيد؟ شايد به اين دليل كه از اين نوع زندگي خوش‌تان نمي‌آيد؟ يا دليل جدي‌تري دارد؟» «دليل جدي‌تر» به معني مخالفت سياسي بود و امكان داشت شما را مستقيماً به زندان يا جلوِ جوخة آتش بفرستد.

Labels:

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
0 Comments:

Post a Comment