تادانه

به من حق بدهید که دلم بگیرد. خب آدم دوست ندارد آدمی را که دوست دارد زود پیر بشود. امروز وقتی داشتم خبر هشتاد سالگی مارکز و انتشار نیم میلیون نسخه از رمان "صد سال تنهایی" را از الشرق‌الاوسط ترجمه می‌کردم، با دیدن عکس گابو دلم گرفت.
به همکارانم گفتم دوست ندارم گابو بمیرد، همین که سال 2005 نتوانست چیزی بنویسد خودش دردآور است دیگر نمی خواهم بمیرد. لطفا برایش جشن تولد نگیرید. لطفا اینقدر توی بوق و کرنا نکوبید. می‌ترسم. این کارها باعث می‌شود اون لعنتی از خواب بیدار بشه. باعث می‌شه حتی اگه خودش سرش شلوغ باشه، یه پرده سفید رو بفرسته که گابوی عزیز رو ببره آسمانا. جایی خیلی دور. بد می‌گم؟
گابو را دوست دارم، چه به ایران بیاید چه نیاید. چه به الموت برود چه نرود. چه بداند روستایی به نام میلک هست چه نداند. چه ...
گابو را دوست داریم.
تولدش مبارک
راستی این هم همون خبر ... اینجا

Labels:

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
0 Comments:

Post a Comment