تادانه

یادداشتی درباره فیلم مستند "عزیز و نگار"
"من فیلم نساخته‌ام، من فقط فیلم گرفته‌ام" این جمله‌ای است که این روزها مدام به دوستانی که تبریک می‌گویند، می‌گویم.
فیلم نساخته‌ام، چرا که تمام راویان عزیز و نگار در این مستند 27 دقیقه‌ای، بدون هماهنگی من کار کرده اند و من تنها از آن‌ها فیلم برداری کرده‌ام یعنی در واقع تنها از آنها فیلم گرفته‌ام.
گاهی سال‌ها می‌نویسی که نویسنده بشوی اما زمانی به خودت می‌آیی که باید آهنگ سفر کنی و می‌گویند این کاره نبودی جانم.
گاهی آدم سال‌ها نقاشی، مجسمه سازی، بازیگری و ... کارهای دیگر انجام می‌دهد و بعد به او می‌گویند نه جانم این کاره نبودی.
بسیاری از ما آدم‌ها این گونه‌ایم که زندگی می‌کنیم بی آن که زندگی کنیم. هنگامه رفتن هم که می‌رسد باز می‌خواهیم بمانیم. برای چه؟ خدا می‌داند.
من اما می‌نویسم و اگر همین حالا بگویند هنگامه رفتن است و وقت تمام است. با آرامش کامل می‌روم چرا که بخشی از آنچه باید می‌نوشته‌ام را نوشته‌ام، گیرم که عده‌ای نپسندیده باشند و عده‌ای نخوانده باشند و عده‌ای با تنفر نگاه کرده باشند و ...
من می‌روم چرا که همه چیز من در اختیار آنی بوده که باید می‌بود. اگر داستان نوشته‌ام در خدمت زادگاهم بوده، اگر عکس گرفته‌ام، اگر یادداشت نوشته‌ام، اگر حتی ترجمه کرده‌ام تا نانی دربیاورم و پولی تا بروم به زادگاهم و اگر مصاحبه کرده‌ام برای یادگیری ترفندهای نوشتن بوده تا از آنجا بنویسم، از خودم بنویسم و حالا هم که فیلم گرفته ام، باز در خدمت او بوده. اویی که هرگز آرامم نمی‌گذارد. حتی از اینجا هم که دارم سوء‌استفاده می‌کنم برای نوشتن، می‌بینید که باز برای اوست، حتی با این همه ناسزا که می‌شنوم و تحقیر که می‌بینم و ...
حکایت فیلم "عزیز و نگار" خود حکایتی دارد. بد نیست با نوشتن درباره این موضوع، لااقل از چند نفر یاد بکنم و تشکرم را بگویم، اگرچه به غیر از یکی از بقیه حتی دعوت نکردم که در شب عزیز و نگار بیایند، چرا که تهران نبودم و در دقیقه نود برای نمایش فیلم به جلسه رسیدم. چرا؟ می‌نویسم.
از سال 71 که دوره سینمای جوان قزوین را می‌گذراندم عشق فیلم و عکس با من بود. عشق عکس حکایتش برمی‌گردد به سال‌ها قبل از آن. به بیست و اندی سال قبل، نمی‌دانم چرا پراکنده می‌گویم و نمی‌توانم همه‌اش را بنویسم. اصلا چه نیازی به این همه نوشتن. مگر شما هم چنین زندگی‌ای نداشته‌اید؟
فیلمسازی را بدون ساختن فیلم تمام کردم چرا که با رئیس انجمن سینمای جوانان قزوین آن زمان دعوا کردم. آقای ... می‌خواست طرح فیلم مستند من را داستانی کند و من جوان 18 ساله کله باددار هم برنمی‌تابیدم و زدم از آنجا بیرون و قلم را گرفتم دستم. بعد از آن هم تا همین الان مدام هر وقت دوربین دیده‌ام، حریصانه فیلم گرفته‌ام و به گمانم با دوربین‌های عاریتی –جز دوربین زینط که ده سال پس از عکاسی کردن،‌خریدم و این جی 5 دیجیتال که دست دوم از یک عکاس خریده‌ام، همیشه دوربین‌های دوستان را به امانت می‌گرفتم- فراوان عکس و فیلم گرفته‌ام.
القصه، سال 83 و زمانی که با افشین نادری راهی رودبار و الموت شدیم تا به سفارش خانم دکتر حمیده چوبک، قصه‌های مردم را روستا به روستا گردآوری کنیم، در سفر اول دوربین فیلمبرداری نبرده بودیم. ضبطی داشتیم و دوربین زینط من که همیشه به گردنم بود. وقتی از سفر برگشتیم. من از شدت متعجب بودن و از آنجا که دوست داشتم لذت‌های خودم را با دیگران تقسیم کنم با دوستان حرف می‌زدم. با فرخنده آقایی، علی موذنی، داود غفارزادگان و ...
علی موذنی اولین بار تاکید کرد بر چیزی که خودم هم می‌خواستم اما انگار باید یکی دیگر با تحکم رویش تاکید می‌کرد. گفت: فیلم بگیرید آقای علیخانی. بعدا این‌ها را دوباره به دست نخواهید آورد.
از سفر بعد، دوربین هندی‌کم برادرم،‌ناصر را گرفتم و راهی شدیم. افشین موافق فیلمبرداری نبود که معتقد بود باعث می‌شود راویان مشغول آن می‌شوند و نقالی یادشان می‌رود. بعد هم فیلمبرداری در قرارداد ما با پروژه الموت نبود و ممکن بود وظیفه‌ای بشود در گردن ما؛ که البته شد و حکایتش مفصل است.
حالا که نگاه می‌کنم می‌بینم بیش از 30 ساعت فیلم از پیرمردها و پیرزن‌ها و روستاهای مختلف رودبار و الموت گرفته‌ام.
وقتی علی دهباشی، سردبیر مجله بخارا و مسوول برگزاری شب‌های بخارا خبرم کرد که امیر حسین‌زادگان، کتاب عزیز و نگار را تجدید چاپ کرده و او دارد شب عزیز و نگار برگزار می‌کند، خندیدم و گفتم: آقای دهباشی، شک ندارم که این یک بازی است. کتاب عزیز و نگار چهار سال است که چاپش تمام شده و حسین‌زادگان تجدیدچاپش نکرده، این بار هم چنین نخواهد کرد. شما هم که ...
بعد گذشت و یک روز دهباشی زنگ زد و گفت با فیلمبردارش بروم به طالقان و الموت. گفتم شوخی نکنید.
گفت شوخی ندارم.
دیدم هوا ابر و تیره و تار است. برف بود و فکر رفتن را اصلا نمی‌توانستم بکنم. بعد هم که دقیق تر شدم دیدم که چی آخر؟ فقط صفحه سفید چه دردی می‌خورد.
گفتم به جای این که فیلمبردار به من بدهید، امکان تدوین برایم فراهم کنید.
پیگیر شد اما نشد. خود من پیگیر شدم اما بی پول میسر نشد. حساب کردم و دیدم در خوشبینانه ترین وضعیت، باید بین دویست تا سیصد هزار تومان برای تدوین هزینه کنم و واقعا بی تعارف می‌گویم حقوق من هرگز از مرز سیصد هزار تومن نگذشته است.
بی خیال شده بودم تا با حسن لطفی، داستان نویس و فیلمساز و معلم همیشگی‌ام در قزوین تماس گرفتم و ماجرا را گفتم. پیگیر شد و زنگ زد که دستگاه‌های سینمای جوانان قزوین و حوزه هنری خراب است اما محسن آقالر، رئیس سینمای جوانان قزوین گفته که بروم و از امکانات دفتر خودش استفاده کنم.
رفتم. شب قبلش در خانه پدر و مادرم نشستم و جاهایی که باید انتخاب می‌کردم انتخاب کردم و فیلم‌ها را آماده کردم تا به اصطلاح تدوینگران از آن کپچر گرفته شود.
ساعت ده صبح جلوی مرکز فیلمسازی کارگاه خیال بودم؛ سه راه خیام قزوین. این مرکز در خانه قدیم حسن زرافشان، فعال سیاسی و کوهنورد فقید قزوینی مستقر شده است.
وقتی داخل رفتم با مجتبی محمودی، مدیر اجرایی مرکز و حامد کلجه‌ای، تدوینگر آشنا شدم.
از روزی که برگشتم، مدام به عکس‌هایی که از حامد کلجه‌ای گرفتم، نگاه کرده‌ام. با خودم قرار گذاشته بودم که مفصل درباره‌اش بنویسم.
بنویسم که از ده صبح شروع کردیم و او بکوب تا رسیدن به تدوین اولیه در پنج و نیم صبح روز بعد پشت دستگاه نشست و یک ریز من حرف زدم و او طرح داد. برایم جالب بود. خوب با هم ارتباط گرفته بودیم. بعد فهمیدم که از شاگردان کلاس‌های داستان‌نویسی محمد حسینی در هنرستان ادبیات داستانی بوده. فیلمساز است و چند فیلم هم ساخته.
شب وقتی تدوین اولیه تمام شد تازه نشستیم به دیدن فیلم‌های حامد. فیلم اول اگر اشتباه نکنم اسمش این بود: حکایت رودی که جنازه‌ای در بغل داشت. فیلم دوم هم درباره زندگی سید رضا علوی شاعر بود؛ خواهر زاده بهاء الدین خرمشاهی و کسی که مفتون امینی روی مجموعه شعرش، مقدمه نوشته است. شاعری در دهه پنجم زندگی. درباره حامد کلجه‌ای دوباره خواهم نوشت. تدوینگر فیلمسازی که آینده خوبی برایش می بینم.

نمی‌دانم چرا دیگر نمی‌توانم ادامه بدهم. فقط یادم می‌آید که من و حامد تا فیلم در خانه هنرمندان به نمایش درآید، قلب‌مان بدجوری می‌زد. من اینجا و او قزوین. تا فیلم نمایش داده شد و خوشحالم که دیده شد.
***

یادداشت جواد عاطفه بر فیلم مستند "عزیز و نگار"
بی دریغ، چون قصه‌هاروزنامه کارگزاران: Pdf * html
***
شب عزیز و نگار برگزار شد ... اینجا
***
ديپلم افتخار و لوح سيمين و جايزه نقدي بهترين فيلم در بخش چشم انداز سرزمين زيبايي ما مشتركا اهدا شد به فيلم "سرو عرشي" ساخته حامد كلجه‌اي و فيلم مستند "عزيز و نگار"‌ساخته يوسف عليخاني. در هفتمين جشنواره سينماي جوان

Labels: ,

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com