تادانه

بیوه‌کشی/ یوسف علیخانی/ نشر آموت
http://www.30book.com/mag/wp-content/uploads/2016/07/1677293-250x330.jpg 
پرونده روز قلم/ سایت 30بوک/ فاطمه فاطمه خلخالی استاد: بیوه‌کشی قصه‌ی خیال است، خیالی که می‌آید و نمی‌رود. روایت تاریخیِ «انسان» است که قلبی، درون سینه‌اش می‌‌تپد و این‌بار «خوابیده خانم»، بار این روایت را بر دوش می‌کشد. خوابیده، دختری است روستایی که دل به مردی به نام «بزرگ» می‌بندد و خودش در کوران حوادث تلخ زندگی‌اش، بزرگ عمل می‌کند.
او در حالی به خانه‌ی بخت می‌رود که چشم پسرخاله‌اش، «اژدر»، در پی اوست. عمر عشقِ خوابیده و بزرگ، کوتاه است و قدر دنیا آمدن دخترشان، «عجب‌ناز». بعد از آن، مرد می‌میرد؛ مرگی افسانه‌ای و ناهنگام که رد پای کینه‌ی اژدر در آن دیده می‌شود.
بزرگ می‌میرد تا غصه‌ی خوابیده، یک‌شبه بزرگ و تبدیل به بغض شود؛ بغضی که تا به آخر رمان، نمی‌ترکد. حالا این بیوه‌زن، بنا به رسم روستای «میلک»، باید به عقد برادرشوهرش دربیاید: «می‌دانست که این تازه آغاز ماجراست و ماجراها خواهد داشت از این تاریخ.»
خوابیده، انسان است، انسانی که قلبی درون سینه‌اش می‌تپد و خاطرات کم، اما عمیقی که از عشقش دارد، نمی‌گذارد او تمام‌و‌کمال، دل به مرد دیگری بدهد؛ این همان وجه انسانی اوست که از سوی اطرافیانش نادیده گرفته‌ شده، بارها و بارها روحش، کشته و هربار برای روبه‌روشدن با جدال و جنگی تازه، زنده می‌شود. او حتا زمانی که مرد دیگری وارد زندگی‌اش می‌شود، می‌گوید: «من هنوز باور نکردم مرگ بزرگ را.»
جسم خوابیده باید که هفت بار، تسلیم دنیای مردانه شود؛ درحالی‌که روحش، هیچ‌وقت در برابر این تقدیر، سر خم نمی‌کند. این بزرگ است که در ذهن او بزرگ می‌ماند و از سرش بیرون نمی‌رود؛ «مگر می‌توان نقشی را که روی دیوار سیمانی کشیده‌می‌شود، به این راحتی‌ها از بین برد؛ آن هم نقشی که نه یک‌باره که نوانوا همراهِ آهنگ نوای نیِ بزرگ، توی ذهنش رفته بود.»
بیوه‌کشی روایت زنی است که روحش به‌طرزی غیر‌انسانی به مسلخ برده می‌شود و او چاره‌ای جز سکوت، در برابر رسوم و سنت‌های غلط اجدادی‌اش ندارد؛ «خوابیده خانم می‌شنید و سرش درد می‌گرفت و کلمه، می‌نشست توی خاکِ خیسِ کله‌اش و بعد کلمه‌ها رشد می‌کردند و دردش می‌آمد، اما هیچ‌وقت کلمه‌ها را به زبان نیاورد؛ سرش شده بود گورستان کلمه‌های ناخوب.»
ریشه‌ی تمام ستیزها و پلیدی‌های روایت‌شده در این رمان، به موجودی افسانهای به نام «اژدرمار» برمی‌گردد که در قالب شخصیت اژدرِ قصه، پسرخاله‌ی خوابیده، نمایان می‌شود. این‌ها وجوهی است که رمان «یوسف علیخانی» را وهمی و فراواقعی می‌کند.
بیوه‌کشی قصه‌ی خیال است، خیالی که می‌آید و نمی‌رود و این نرفتن، درنهایت، خوابیده را وادار به طغیان می‌کند. او دست دخترش، عجب‌ناز، را می‌گیرد و برای غلبه‌کردن به خاطره‌های تلخ زندگی و پایان دادن به آن‌ها، عصیان می‌کند؛ عصیانی که باید سطر به سطرش را خواند و همراهی‌اش کرد تا بتوانی امیدوار شوی به این‌که روزی روح انسانی، به آزادی و آرامش دست می‌یابد.

Labels:

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
0 Comments:

Post a Comment