تادانه

دعاي يك كارگر كلمه
حاضرم تمام روز من را به گاري كتاب ببندند و كتاب ها را بكشم (از بررسي به ويرايش و از ويرايش به حروفچيني و از آنجا به كتابخانه ملي و از كتابخانه ملي به ارشاد و از ارشاد به چاپخانه و از آنجا به صحافي و بعد به پخش و ...) و عرق ريزان شود اين تن خسته و بيمار اما يك كلمه از گهربارهاي اين جماعتي نخوانم كه وقتي مي آيند به دفتر هر نشري‘ باران التماس دارند و حضرت مدير را از ياران و استادان و آن وقت كه كتاب شان رد مي شود‘ همه را گه باران و گيرم كتاب پذيرش شد و رفت به ارشاد و آن وقت آنجا به خنسي افتاد و آن وقت باز فحش باران و بعد كتاب با هزار مكافات به چاپ رسيد و خواننده ها نخواستند كتاب را و بعد باز بيچاره ناشر كه دم تيغ است: ناتوان است و بي شعور است و دزد است و قاچاقي است و بزنيد و بكشيد و ...
خدايا مرا به همان گاري ببند كه كارگري كلمه برايم سهل تر   است تا همراهي با اين چماق داران.
youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
0 Comments:

Post a Comment