تادانه

تجربه‌های داستان‌نویسی میترا داور
 
میترا داور داستان‌نویس و برنده جایزه هوشنگ گلشیری گفت: صادق هدایت بنیانگذار داستان‌نویسی در ایران بوده، اما شاید اگر او آن نگاه تیره‌ای نداشت و در مسیر دیگری حرکت می‌کرد، داستان‌نویسی ما امروز یک گام جلوتر بودیم و شاید یک مارسل پروست داشتیم.
به گزارش خبرنگار مهر، میترا داور داستان‌نویس در ششمین نشست عصر تجربه که عصر روز یکشنبه 20 مرداد در سرای داستان بنیاد ادبیات ایران برگزار می‌شد، گفت: من برای نوشتن هیچکدام از مجموعه داستان‌هایم تصمیمی نگرفته‌ام، بلکه هر چیزی که مرا خوشحال می‌کرد یا اذیتم می‌کرد باعث شده من به نوشتن روی بیاورم.
نویسنده «بالای سياهی آهوست» با اشاره به تم یکی از داستان‌هایش درباره مشکلات زنان در یک محیط صنعتی گفت: داستان این کتاب از آنجا آمد که من در جایی کار می‌کردم که خانمی هم با من همکار بود که وقتی باردار می‌شد، مدیران اعتراض می‌کردند و این باعث رنجش او می‌شد و در روحیه و حتی جسم او تاثیر می‌گذاشت طوری که به هنگام راه رفتن، شکمش کج می‌شد.
داور اضافه کرد: من آن زمان خودم باردار بودم ولی شرایط این خانم را که می‌دیدیم هیچ وقت دوست نداشتم بچه ام را به دنیا بیاورم، همکارانش او را مسخره می‌کردند و مدام به همدیگر می‌گفتند بچه اش شبیه چه کسی می‌شود. من یک روز بدون این که بخواهم تصمیمی بگیرم، داستان «روده‌های سگ» را تنها در یک پرینت نوشتم و هیچ اصلاحی در آن انجام ندادم، این داستان جایزه گلشیری را برد.
این داستان نویس درباره داستان خاله نوشا افزود: داستان «خاله نوشا و خانه کوچک حشره من» در واقع داستانی بوده که من با آن زندگی کردم. این داستان در واقع داستان خاله من بود که من هیچ وقت او را ندیدم اما آن گونه که مادرم تعریف می‌کرد، زنی بوده که هیچ گاه ازدواج نکرده اما حس مادرانه زیادی داشت و مدام بچه‌ها را بغل می‌کرد. اطرافیان او حس او را درک نمی‌کردند. من طی یک سفر ذهنی که به روان او داشتم، نشستم و این داستان را نوشتم و تمام آرزو‌هایی را که ممکن بود یک زن داشته باشد، در این سفر ذهنی مطرح کردم.
نویسنده «خوب شد به دنيا آمدی» با اذعان به این که داستان مذکور یک داستان خشن و تلخ است یادآور شد: شاید اگر الان این داستان را می‌نوشتم دوست نداشتم به آن سمت بروم و شاید اگر بخواهم آن را بازنویسی کنم طور دیگری آن را می‌نوشتم.
داور ادامه داد: من از اول به نوشتن رمان علاقه مند بودم ولی نمی‌دانستم که دوست دارم جریان سیال ذهن بنویسم و به خاطر آن رمان نوشتن را بگذارم کنار. نویسنده باید احاطه کاملی بر روان شناسی و چنین جامعه‌ای که در آن زندگی می‌کند داشته باشد این مسئله مهمی در نوشتن است شما باید بتوانید تمام کنش‌های فرق مقابل را در ذهنتان حلاجی کنید. نویسنده باید پیگیر علم روان شناسی هم باشد.
این نویسنده در ادامه با اشاره به تجربه‌های دوران کودکی اش و چگونگی تمایل او به نوشتن داستان هم گفت: بچه که بودم دوست داشتم شب‌ها با دختر‌های فامیل جمع شویم و برای آن‌ها قصه بگویم در این قصه‌ها هم دوست داشتم آن‌ها را غافلگیر کنم من همه را هیجان انگیز می‌کردم. در دوره راهنمایی به این مسئله فکر می‌کردم که چگونه زبان ایجاد شده است. یک بار به یکی از دوستانم گفتم می‌خواهم یک زبان اختراع کنم و با خودم فکر کردم چه کلمه‌ای را می‌شود به جای مثلا آب به کار برد.
وی ادامه داد: در دوره دبیرستان احساس کردم نگاه‌ها به من جدی تر شده است. یک بار به پدرم گفتم من دوست دارم رشته خبرنگاری بخوانم. پدرم از شنیدن این جمله من بسیار ناراحت شد و گفت آخر این چه شغلی است؟! نمی‌دانم چرا ولی من از این واکنش بسیار ناراحت شدم و احساس گناه کردم البته بعدا این مسئله را فراموش کردم ولی به صورت جدی کتاب می‌خواندم. بعدها زمانی برای یکی از دوستانم نامه نوشته بودم که او کلماتی را که پیش خودش فکر می‌کرد شبیه شعر است، در نامه من پیدا کرده بود و به من گفت تو چرا شعر نمی‌نویسی؟
داور ادامه داد: زمانی که جنایت و مکافات داستایوفسکی را می‌خواندم احساس می‌کردم که چقدر تضادهای شخصیتی در درون من وجود دارد بعد با کسی آشنا شدم که گفت باید کلاس داستان نویسی بروم و من را به کلاس‌های گلیشیری معرفی کرد.
نویسنده «قطار در حال حركت است» درباره کلاس‌های هوشنگ گلشیری هم گفت: ویژگی این کلاس‌ها جمع خوانی داستان بود در واقع شما داستانتان را باید در جمع می‌خواندید و دیگران نظرشان را می‌گفتند. یکی دیگر از ویژگی‌های این کلاس و در واقع ویژگی مهم آن نقد و بررسی ادبیات جهان بود.
این نویسنده با بیان این که من هیچ گاه به زنانه نویسی معتقد نبودم گفت: به همان اندازه که برای دردها و شادی‌های زنان احترام و اهمیت قائلم، برای درد‌ها و شادی‌های جنس مخالف هم اهمیت قائل هستم.
داور در پاسخ به سوالی درباره این که به نویسندگان زن تازه کار توصیه می‌کند که از ادبیات چاله میدانی در داستان‌هایشان استفاده کنند یا خیر؟ گفت: این بستگی به شخصیت داستانی دارد که شما می‌سازید. اگر او کسی باشد که مثلا در جنوب تهران یا در محله‌های شبیه آن جا زندگی می‌کند باید کلامی را در دهان او بگذارید که به بافت اجتماعی او بخورد.
نویسنده «صندلی كنار ميز» با اشاره به رشته دانشگاهی خود یعنی اقتصاد نظری درباره تاثیر این علم در داستان‌هایش گفت: این رشته حداقل از این بابت که بازار کارهای خوبی را برای من ایجاد کرد، مفید بود ضمن این که من متوجه شدم که هر کدام از مکاتب و فلسفه‌های اقتصادی ادبیات و به تبع آن نویسندگان مطرح آن را دارند مثلا ویلیام فاکنر مترادم است با اقتصاد آزاد اما در دوران سیال ذهن که جامعه به سمت قانون مدار شدن حرکت می‌کند ما نویسنده‌ای مثل مارسل پروس را می‌بینیم که معقتد است انسان مهمتر از چهارچوب‌هایی است که برایش تعریف می‌کنند.
وی گفت: معتقدم بعضی از داستان‌هایم به خاطر این که تئوری داستان را به خوبی نمی‌دانستم، حرام شده اند. پایان داستان همیشه من را درگیر خود می‌کند. طبیعی است که شما می‌توانید پایانی را انتخاب کنید که مخاطب را خیلی نا امید می‌کند. من این کار را در داستان‌هایم کرده ام ولی الان که فکر می‌کنم احساس می‌کنم نسبت به همه چیز مسئول تر هستم و برای همین پایان داستان‌هایی که الان می‌نویسم، با پایان‌های ده سال پیش خیلی فرق می‌کند.
این داستان نویس همچنین گفت: صادق هدایت کار بزرگی در داستان ایران انجام داده است. من نمی‌توانم به فرد بزرگ مثل او که بنیان گذار ادبیات داستانی ایران است و شاهکاری مانند «داش آکل» را نوشته بی توجه باشم اما شاید اگر او آن نگاه تیره را نداشت داستان نویسی ما امروز یک گام جلوتر بود. منظورم این است که اگر هدایت در مسیر دیگری حرکت می‌کرد، ممکن بود ما الان فرد بزرگی مثل مارسل پروست در ادبیاتمان داشتیم.
داور ادامه داد: من داستان «سه قطره خون» صادق هدایت را در دوره راهنمایی خواندم. آنقدر روی من تاثیر بدی گذاشت که در کابوس‌هایم مدام گربه می‌دیدم و فکر می‌کردم الان این گربه به من حمله می‌کند. معتقدم نباید هر داستانی را با هر پایانی به اتمام رساند.
وی در پاسخ به این سوال که چرا مدام ناشر کتاب‌هایش را عوض می‌کند؟ گفت: من هیچ کدام دنبال ناشر نبوده ام و کتابهایم هم به صورت اتفاقی توسط ناشر‌های مختلف چاپ شده اند. این مسئله علت خاصی نداشته است ولی چیزی که روشن است این است که ناشرها در مجموع به دنبال نویسنده داستان‌های کوتاه نیستند چون مخاطبشان کم است از سوی دیگر مردم ما هم کم کتاب می‌خوانند و به این خاطر است که ما آدم‌های کم حوصله‌ای هستیم.
داور در ادامه در مورد لزوم بومی نویسی گفت: شاید اقبال به داستان‌های من به این خاطر است که شخصیت‌های آن‌ها بومی هستند. منِ نویسنده باید تئوری‌های مختلف ادبی را بدانم اما این را هم باید یاد بگیرم که گذشته خودم را فراموش کنم.
این نویسنده همچنین درباره بهترین زمان ممکن برای نوشتن گفت: شخصا معتقدم آن لحظه‌ای که آدم می‌خواهد خود را تخلیه ذهنی بکند یک لحظه خاص است و نباید آن را از دست بدهد و می‌تواند از این لحظه برای نوشتن داستان استفاده کند.
وی در پایان تعریف خود را از داستان کوتاه اینگونه بیان کرد: من زندگی را یک جاده و داستان کوتاه را پیچ آن جاده می‌دانم.

Labels: ,

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com